تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

«طنزینه ادبی»

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت دوئل خسرو فرهاد بر سر شیرین...لری...


نخســتین بار گفت از چه دیـاری؟

بگفت: اِز چـــــــارمحال وبختیاری

بگفتا: چارمــحال از اصفــــــهانه؟

بگفت: خاک مِن سرت واکــن تیانِه

بگفت: آنجابه صنعت ازچه کوشند؟

بگفت صنعت چِنِه چی گرگ ومیشند

بگفت: دنبال کاری، مــرد مسکین؟

بگفتا: نه، اِویــــدم جــُستِ شـــیرین

بگفتا: پس توفرهادی مگر no؟

بگفتا: ها، تـــونم ایگــــــون خرسو

بگفتا: پــس لری یعـنی ، درستــه؟

بگفتا : گـُـــــرزدارُم شیش بــلستـه

بگفتا: گـــرز! ازبهرچــــه کاری؟؟

بگفتا: اَر که شـــــیرینـه نــــیاری

بگفتا: دیـــده ای شیرینــــو، آری؟

بگفتا: دیدُمِـــس میـن دَرِّه مــاری

بگفت: ازمــال دنـیا بهــره داری؟

بگفتا: زِر مـَزن داری کــه داری

بگفت شیرین ملوسه چون عروسک

بگفت رایانَمِه ایدوم سی خُوس تک

بگفت: رایـــانه نـه، یـــارانه بچه

بگفتا: گُه مَخور الصـن به تو چه

بگفتا: تو چقــــد بی آبـــــــرویی

بگفت همیُوکه هد چه خُویی بِگویی

بگفتا: می بــــــرم اورا هـم الان

بگفتا: جَلد ایـفـیـچُم پشتِ نیــــسان

بگفت شیرین پراست ازسحروجادو

بگفت: با بُـــزگَــل ایــره آدم ایــبو

بگفت: شیرین بود یکی یــه دونه

بگفت گُسنِه که مند چی سَی اِدونِه

بگفت آرام خسرو، بچـــه برگرد

بگفتا: زهلـِـــه داری، واس دمِ بَرد

بگفت شیرین نمی خواهدلری شوم

بگفت: شیرین خَرِه کینِه مُو ایگوم

بگفت او نیست اهل کـــوه و درّه

بگفت: دامـــه ندیده چینـــــو شَرِّه

بگفتا: شـــــرط دارد بـــــردن او

بگفت: شرطس چنه آلـــــبرده پوپو

بگفتا: تیشه بـــردارو به کوه رو

بگفتا: نوبتـــه تونِـــه دی ایـــــــدُو

بگفت: او آن من شد زو نکن یاد

بگفتا: بـُندُلـُق، حُلــــقوم گیـــلی باد

بگفتا: گربری اورا تـو مــــردی

بگفت: بُوتَـم اینُم ری گینه زردی

چوعاجزگـشت خسرو ازجوابش

به او گفتا که شیرین برده خوابش

چنین فرهـاد گفـتش پس به خنده

پَه هُو کینِــــه که مَندیر مُـــو مَندِه

صدایش کرد فرهـاد ازبلـــــــندی

که دُهـدَر لنگ کـــینی پَه بــیو دی

چُنُو شیرین دُوِستَک سمت فرهاد

که فرهاد اِز عقب ری خُرسو افتاد

سُوارِنیسان آویـــــــدن دو دلــدار

وُگازســــه گرِهــــدن سی شلــمزار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت پند رستم بر سهراب

چنین گفت رســتم به سهـــراب یل

که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل

مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود

دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود

شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت

بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت

اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود

که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود

رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب

که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب

اگر سر به سر تن به کشتن دهیـــم

دریغـــا پسر، دستِ دشــمن دهیـــم

چو شوهر دراین مملکت کیمــیاست

زتورانیان زن گرفتـــــن خطـــاست

خودت را مکن ضــــایع از بهــراو

به دَرست بـــپرداز و دانش بجـــــو

دراین هشت ترم،ای یلِ با کـلاس

فقـط هشت واحد نمـودی تو پاس

توکزدرس ودانش، گریزان بـُدی

چرا رشــته ات را پزشـکی زدی

من ازگـــــــــور بابام، پول آورم

که هــرترم، شهـریه ات را دهـم

من از پهلــــــوانانِ پیــشم پـــسر

ندارم بجــز گرز و تیـــغ و ســپر

چوامروزیان،وضع من توپ نیست

بُوُد دخل من هفـده و خرج بیست

به قبـض موبایلت نگـه کرده ای

پــدر جــــد من را در آورده ای

مسافر برم،بنـده با رخش خویش

تو پول مرا می دهی پای دیـــش

مقصّر در این راه ، تهیمیــنه بود

که دورازمن اینگونه لوست نمود

چنیـن گفت سهـراب، ایـــول پـدر

بُوَد گفـــته هایت چو شهـد وشکر

ولـی درس و مشق مرا بی خیـال

مزن بر دل و جان من ضــد حال

اگرگرمِ چت یا اس ام اس شویــم

ازآن به که یک وقت دپرس شــویم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت غم هجر مجنون و لیلی

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
قسمت دوم لیلی و مجنون!


پس از چن وقت ديد باباي ليلي
كه سنِ دخترش گرديده خيلي!

درون خانه بوي ترشي آيد . .
خدايا.. دخترم ترشيده شايد!!

سراسيمه به مجنون زد ايميلي
نمي پرسي چرا احوالِ ليلي!؟

هنوزم عشق ليلي در دلت هست؟
هنوزم عكس او در تبلتت هست !؟

تو داماد مني من شك ندارم . . !!
نيازي ديگه به مدرك ندارم . . !!

شود اين تحفه را با سيكل هم بُرد
نيازي نيس به دانشگاه آكسفورد!

بيا تا منزلم.. مجنون ترينم . .
الهي دوريِ تان را نبينم . . !!

* * * *
چو كرد فكراشو مجنون زد ايميلي
پس از يك هفته به باباي ليلي . .

بگفتا چند سالي دير كردي . .
زيادي جانِ من تأخير كردي !!

نباشد در سر از ليلي هوايي . .
كه دارم چند دوستِ اجتماعي!!

زِ بس هر چيز، اين دوره گرونه
محاله زن بگيرم اين زمونه !!

كنون ظرفي بزرگ با پُستِ ريلي
فرستادم.. بريز ترشي ي ليلي..!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت گفتگو با حافظ!




شوخی با حافظ



نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافظ توی صف اتو*بو*س

گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم

گفتم کجا روی تو؟گفت والله خود ندانم

گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی

گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی

گفتم که تازه تازه شعروغزل چه داری

گفتا که میسرایم شعر سپیدباری

گفتم زدولت عشق ؟گفتا که کودتا شد

گفتم رقیب پس چی؟گفتا که کله پا شد

گفتم کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟

گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم بگو زخالش؟آن خال آتش افروز

گفتا عمل نموده دیروز یا پریروز

گفتم بگو زمویش گفتا که مش نموده

گفتم بگو زیارش گفتا ولش نموده

گفتم چرا؟چگونه؟عاقل شدست مجنون؟

گفتا شدید گشته معتاد گرد افیون

گفتم کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟

گفتا خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم بگو زساقی حالا شدست چه کاره؟

گفتا شدست منشی در دفتر اداره

گفتم بگو ز زاهد آن راهنمای منزل

گفتا به من که بردار دستت را از سر دل

گفتم زساربان گو با کاروان غمها

گفتا آژانس دارد با تور دور دنیا
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت سعدی در وصف نگار
(نگار امروزی)


خواندیم که نگار، شاگرد کلاس درس سعدی بوده است و یک روز که حراست دانشگاه به پوشش او گیر می دهد، سعدی به او می گوید: بپوش روی نگارین و موی مشکین را…….. و اینک ادامه داستان:
نگار جواب سلام آنها را می دهد و از کلاس جیم می شود و دیگر هیچ درسی را با سعدی نمی گیرد.
سعدی می نویسد:
شکست عهد مودت نگار دلبندم
و از قرار معلوم نگار یا ترک تحصیل می کند
یا از دانشگاه اخراج می شود.که سعدی در فراقش می نویسد:
و افغان من از غم نگار است
یا:
منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت سعدی در وصف گیتی


سعدی چیزهایی در وصف گیتی خانم شنیده و از طرفی چون از کیس های قبلی هم خیری ندیده است، از مادرش می خواهد که دیدار او و گیتی را جور کند،باشد که گیتی از مورد قبلی بهتر باشد:
سزد که مادر،گیتی به روی او نازد (به روی مورد قبلی!)
وقتی دیدار میسر می شود،سعدی به گیتی خانم به تفاهم می رسد و می گوید:
مرا و عشق تو گیتی ،به یک شکم زاده ست!
بعد با توسل بر “یه نظر حلاله ” سرتا پای گیتی را می بیند، ولی نمی پسندد :
در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم !
ودر جواب مادرش که می پرسد : “آخه چرا؟ جواب خونواده دختره را چی بدم ؟بگم دماغش بزرگ بود؟!” می فرماید:
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش
یا:
به گیتی در ندارم هیچ مرهم
درحالی که گیتی هم همچین از خواستگارش خوشش نیامده، ولی چون شاعر نبوده، احساساتش هم بیان نشده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت باز هم سعدی
زلیخا\صبا به سعدی جفا کرد فقط بخاطر گیتی!


ظلمی را که سعدی در حق گیتی می کند ،
فورا توسط زلیخا صبا –تنها زنی که نام خانوادگی اش
موجود است-جبران می شود.آن قدر که در خطاب به پدر زلیخا می گوید:
روا بود که ملامت کنی زلیخا را
و در یادداشت هایش زلیخا را قصاب قلب خود می خواند:
پاره گرداند زلیخای صبا !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
این قسمت سعدی و نسیم عنبر

سعدی با نسیم در خیابان فردوس زندگی می کرده است.یک روز خانه می آید و می بیند نسیم نیست.
یارب از فردوس کی رفت این نسیم؟!
نسیم خبر می دهد که با دوستانم رفتم سفر.الانم دارم برات خرید می کنم.سوغاتی چی می خوای؟
سعدی می فرماید:
جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم!
نسیم از سفر می آید و می شنود:
مرحبا ای نسیم عنبر بوی
نسیم می پرسد: “آخی عزیزم، دلت تنگ شده بود برام؟”
و می شنود:
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم!
هنوز نمی دانم که نسیم با سعدی مدت المعلوم زندگی کرده یا عمر مختوم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
سعدی قسمت آخر
صنوبر/مهتاب/ پروانه.....!!چند دلبری!!


صنوبر بانویی قد بلند بوده که سعدی از ایشان بنا به دلائلی خیلی خجالت می کشیده است:
شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم!
یا:
سرو رفتاری، صنوبر قامتی
این صنوبر خانم در امور سیاسی دخالت داشته است.یک بار که ستاد زده بوده ،یا آرام نشسته بوده و هیچ تبلیغی نمی کرده یا احتمالا هوا تاریک شده بوده و ستاد صنوبر خاموش بوده است:
در چمن سرو ستاد است و صنوبر خاموش
صنوبر می رود شمع روشن کند،که ناگهان مهتاب خانم که ازدوستان قدیم صنوبر بوده، وارد می شود.سعدی می فرماید:
حاجت به شمع نیست ،که مهتاب خوشترست!
مهتاب خانم می گوید: “اختیار دارید سعدی جان! من کجا ،شمع کجا؟!” که می شنود:
بیابان است و تاریکی ،بیا ای شمع مهتابم!
صنوبر هیچ نمی گوید و شمع را روشن می کند.
مهتاب هم یک شاخه گل لاله کنار شمع می گذارد.
سعدی می گوید:
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
صنوبرخانم می گوید:”مرد حسابی ،من که همین جا پیشتم،منظورت یادکردن از روی کدام دلبراست؟!”
مهتاب پقی می زند زیر خنده و همان وقت پروانه خانم وارد می شود.
سعدی جواب صنوبر می گوید:
مگر کسی که چو پروانه سازد و سوزد!
صنوبر می گوید:”خیلی واقعنی! واقعا که …دیگه صبرم تمومه”
که می شنود:
صبر چون پروانه باید کردنت بر داغ عشق !
صنوبر می گوید: “اصلا کی این ایکبیریو تو ستاد من راه داده؟!”
می شنود:
پروانه را چه حاجت پروانه دخول؟
مهتاب چیزی در گوش صنوبر می گوید.سعدی در دلش خطر را حس می کند و می فرماید:
“دو همجنس دیرینه را همقلم /نباید فرستاد یک جا به هم ”
تا می آید که سعدی بفهمد چی یه چی است ،گرد و خاک راه می افتد ودعوا و بزن بزن می شود.
پروانه زیر دست و پای طرفداران موجود در صحن علنی ستاد صنوبر،به ویژه زیر لگدهای شهره -که آمده بوده بگوید الاغی که دم در پارک کرده مال کیه؟ – له می شود.
سعدی خطاب به شهره داد می زند:
ای شهره شهر و فتنه خیل!
اما در آن هیاهو هیچ کس صدای سعدی را نمی شنود.پایه های داربست موجود بر اثر ولوله می افتد و ستاد خر*اب می شود.سعدی از زیر چادر افتاده ستاد می فرماید:
پروانه ز عشق بر خطر بود
یا:
پروانه بکشت خویشتن را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا