با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
[من در مدرسه نظام و دانشکده افسری درس خواندم و بعدها هم مهندس نقشهبرداری شدم اما همه اینها را رها کردم و به سراغ موسیقی رفتم. در موسیقی هم هر آن چه یک جوان انتظارش را دارد، به دست آوردم. از این طریق به خانه، باغ، زندگی، همسر و فرزندان خوب رسیدم. بچههای خوبی دارم و از این بابت خیلی خوشحالم. یکی از بچههای من نابغه است. من در این دنیا به صفا و صمیمیت رسیدم و همه چیز را به دست آوردم. الان به هیچ چیزی احتیاج ندارم و منتظر مرگ هستم.]
به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: «یکی از روزهای بهمنماه سال ١٣١٢ بود که صدای گریه نوزاد پسری در تکیه زرگرهای تهران پیچید. وقتی مادر و پدرش به صدای گریه فرزندشان گوش میدادند، شاید تصور نمیکردند روزی صدای او قلب میلیونها ایرانی را به تسخیر درآورد. گلپایگانی خیلی زود به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. یک سال بعد خراز و تعزیهخوان محل، به استعداد درخشان اکبر پی بردند و اصول اولیه موسیقی را به او آموختند. گلپا تحصیلاتش را ادامه میداد اما از موسیقی جدا نبود تا این که در پانزده سالگی با حسین خواجهامیری (ایرج) در مدرسه نظام همکلاس شد تا سرنوشت دو چهره فراموشنشدنی موسیقی ایرانی به یکدیگر گره بخورد.
اکبر گلپایگانی پلههای شهرت و محبوبیت را چند تا یکی بالا رفت و به یکی از ستارههای درخشان موسیقی ایران تبدیل شد. او راه خود را میرفت و به مسیرش اعتقاد راسخ داشت و البته توانست در این راه، جای خود را در میان قلب مردم سرزمینش باز کند. دیگر کسی از تحریرهای موسیقی سنتی ایران صحبت نمیکرد بلکه حرف از «چه چه»های گلپا بود. آثارش، هم رنگوبوی موسیقی اصیل ایرانی و هم رگههایی از موسیقی پاپ را داشتند که هم توجه نسل گذشته و هم جوانان را جلب میکرد. هر چند برخی از منتقدان، سبک گلپا را کوچهبازاری میدانستند اما اساتید موسیقی ایرانی به این موضوع واقف بودند که نمیتوان ایرادی از حنجره طلاییاش گرفت. البته نمیشد ایرادی هم پیدا کرد. گلپا نزدیک به ١٠سال نزد نورعلی خان برومند تلمذ کرده بود؛ مردی که هر کسی را به شاگردی نمیپذیرفت اما بسیاری بودند که ادعای شاگردیاش را داشتند. البته گلپا قاطعانه معتقد است نورعلی خان برومند شاگرد دیگری نداشت و اساتیدی که امروز از حضور در مکتب نورعلی خان صحبت میکنند، گزافه میگویند.
گلپایگانی علاقهای به تحریرهای طولانی نداشت و میخواست لذ*ت را از نخستین ثانیه تا آخرین نت قطعه به مخاطب منتقل کند. استعداد و نبوغش به حدی بود که در نخستین اجرا، اشک مرد سختگیر رادیو را هم جاری کرد. وقتی گلپا به استودیوی رادیو رفت تا آواز بخواند، داوود پیرنیا، بنیانگذار برنامه «گلها» تحتتاثیر صدای دلنشین او قرار گرفت. از آن روز گلپا به مرد شماره یک رادیو تبدیل شد. مردم روی صندلیهای گهوارهای لم میدادند و لحظهشماری میکردند تا ببینند بالاخره چه زمانی صدای او از رادیو پخش میشود. گلپا را میتوان به معنای واقعی کلمه، «آوازهخوان»های موسیقی ایران دانست. اویی که در روز تحویل سال نوی ١٣٣٨ بدون ساز، شعری از حافظ را آواز کرد تا مخاطبانش انگشت حیرت بر دهان بمانند.
دیگر چه در داخل ایران و چه در آن سوی مرزها برایش سرودست میشکستند اما تغییر و تحولات سیاسی به یک باره او را به خاطرهای در ذهن دوستدارانش تبدیل کرد که البته هیچگاه محو نشد. در روزهایی که بسیاری از خوانندگان، آهنگسازان و شاعران نامدار ایران راهی آن سوی مرزها میشدند، گلپا در ایران ماند و خاموشی را به غربت ترجیح داد.
نزدیک به چهار دهه بیصدایی را تحمل کرد ولی قدم زدن در کوچهپسکوچههای تهران را به زرق و برق جهان غرب نفروخت. به چشم میدید که همدورهایهایش یکبهیک میروند و به او هم توصیه میکنند که بیاید تا بتواند آواز بخواند اما او ماند. خودش میگوید: «به جهانی ندهم ذره خاک وطنم.» میدانست که نمیتواند بخواند اما بیآنکه ل*ب به اعتراض باز کند، به سراغ نوشتن رفت تا یادگارهای مکتوبی هم برای آیندگان بگذارد. جدیدترین اثر او هم سال گذشته منتشر شد که مورد استقبال هم قرار گرفت. صحبتهای بزرگان موسیقی مانند محمدرضا شجریان، محمدرضا لطفی و شاهین فرهت در این کتاب گردآوری شده و توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسیده است.
شاید کمتر کسی بداند گلپایگانی نزدیک به ٥٠ جلد کتاب به رشته تالیف درآورده و بسیاری از این کتابها در خارج از کشور به چاپ رسیدهاند. شاید کمتر کسی بداند گلپایگانی پنج مدرک دکترای افتخاری از کشورهایی نظیر آمریکا، مجارستان و... دریافت کرده است. شاید کمتر کسی بداند تجربه ایفای نقش در نمایش را دارد و حتی به صورت حرفهای فوتبال بازی کرده است. مرد مغرور موسیقی ایران هیچگاه نخواست که جنبههای دیگر زندگیاش را فریاد بزند.
وقتی پای صحبتش مینشینید، خودش هم تمایل زیادی ندارد که بگوید چون نگران مسائل دیگری است. نگران سرنوشت موسیقی در زادگاهش، نگران کسانی که به تعبیر او چونان بختک بر سر موسیقی افتادهاند و راه درست را به جوانان نشان نمیدهند. حتی در ٨٤سالگی برای جوانان سرزمینش نگران است. گلپا به شهادت دوستان و همنسلانش همیشه زبانی سرخ داشته و بیپروا سخن گفته است. البته دیگرانی هستند که اعتقاد دارند او هیچگاه در مورد مسائل مهمی مانند اتفاقات سیاسی ایران صحبت نکرده است. اینجاست که گلپا از تنفری که نسبت به سیاست دارد، میگوید و نت سکوت را بهترین واکنش قلمداد میکند. در ٨٤سالگی هنوز سر حال و سر پاست؛ چرا که به گفته خودش سالم زندگی کرده و همیشه مراقب خودش بوده است. شهرت و محبوبیت او را اسیر لذ*تهای زودگذر نکرد. او دو فرزند دارد که پزشک هستند و در خارج از کشور زندگی میکنند. خوشحال است، خوشحال است و به فرزندانش افتخار میکند. معتقد است دیگر چیزی نمانده که بخواهد در زندگی به آن برسد. قلههای افتخار را در موسیقی فتح کرده و آرزوهای جوانان امروز موسیقی برایش خاطرهای کمرنگ و دور محسوب میشوند اما از صمیم قلب آرزو میکند شرایطی فراهم شود تا جوانان علاقهمند به موسیقی بتوانند در مسیر صحیح گام بردارند و به جای تقلید از گذشتگان، خود به بزرگانی خلاق در موسیقی تبدیل شوند.
پیرمردها دور هم نشسته بودند از خاطرات قدیم میگفتند. از خیابانهایی که وقتی باران میبارید، بوی کاهگل، مثل عطر گل یاس، تمام خیابان را پر میکرد. از اورسیهایی که رنگهایش به اتاقها جان میداد و از رادیوهای ترانزیستوری غولپیکر که مثل یک میز یا کمد گوشه اتاق را میگرفتند و از موسیقی! از موسیقیهایی که یک دنیا خاطره برایشان رقم زده که تا حال پس از ٦ یا ٧دهه، هنوز هم در ذهنشان مانده است. توی این جمع با این پیشینه و این سبقه، «صمبکم» نشسته بودیم و داشتیم گوش میکردیم، کار دیگری نمیشد کرد! یکیشان میگفت: دهه٣٠ بود به گمانم آن زمانهایی که به جایی چیچی استارو و چیچی مارکت هنوز کارها در حجره انجام میشد. من هم که بچه بودم و آن زمانها آقاجان مرا به زور میبرد حجره! آقاجان نشسته بود و چپقش را چاق کرده بود. دمدمای غروب بود. انگار توی راسته بازار همهمهای به راه افتاده بود. هر کسی به دیگری میرسید یکی دودقیقه انگار پچپچی میکردند و راهی میشدند. دوست آقاجان آمد دم حجره! آن وسطها یک کلمه شنیدم «گلپا»! آقاجان را انگار برق گرفته باشد! خوب حالتهایش یادم هست.
چند سال بعد که بزرگتر شده بودم ماجرای آن روز را از آقاجان پرسیدم. میگفت: چقدر خوب یادت مانده! میگفت: آن زمان همینطور بود. وقتی گلپا در رادیو برنامه داشت، مردم دهان به دهان به هم خبر میدادند که فیالمثل امشب گلپا در رادیو برنامه دارد! خبر برنامههایش مثل بمب بود. میترکید و کل بازار صدایش را میشنیدند. حالا از آن زمان، زمان زیادی میگذرد. زمان زیادی از آغاز به کار «اکبر گلپا» در موسیقی ایران. گلپایی که برخی میگویند ساختارهای موسیقی ایرانی و قالببندیاش را شکسته است. خودش بارها گفته است که «ترانهها و تصنیفهایش با شعر شروع میشوند، چون اهل «دل ای دل ای» نبوده و نیست. این روزها اکبر گلپا از هر زمان دیگری بیشتر آماده رفتن است. دیگر ریسمانی نیست که بخواهد او را به دنیای فانی متصل نگه دارد. چشمان گلپا همانند صدایش گیرا هستند و به روح و جان آدم نفوذ میکنند. شخصیت کاریزماتیکی دارد؛ به طوری که وقتی میخواهید روبهرویش بنشینید، باید تمام هوش و حواس خود را جمع کنید. با رویی گشاده پذیرای ما بود اما وقتی از حال و روز موسیقی صحبت میکرد، گویی آتشفشانی در درونش شروع به فوران میکرد. سعی داشت تمام حس و حالش را به واژه تبدیل کند و بر زبان بیاورد. به سراغ او رفتیم تا برایمان از موسیقی بگوید.
ماحصل گفتوگوی مفصل ما با او را در ادامه میخوانید: اکبر گلپا بدون شک یکی از بزرگان موسیقی ایران است. برخی از همنسلان شما از یک دوره تاریخی به بعد دیگر نتوانستند آن طور که باید و شاید در فضای حرفهای موسیقی فعالیت کنند. در ابتدا برای ما بگویید که به نظر شما چه اتفاقی باعث دوری آنها از موسیقی شد؟
عدهای نگذاشتند این آدمها کار کنند. آدمهایی چون نورعلیخان برومند، اسدالله ملک، حبیبالله بدیعی، پرویز یاحقی، مرتضی محجوبی، حسین تهرانی، فرامرز پایور و رضا ورزنده در موسیقی ایرانی ستاره بودند اما مانع کارشان شدند و در عوض فضا را برای یکسری از تودهایها باز کردند که هم در جشن شیراز حاضر شدند و هم بعدها برای امام خمینی شعر و موسیقی ساختند. این دو موضوع مگر کنار هم میگنجد؟ باید یکی از آنها را انتخاب میکردند. فروغی بسطامی میگوید: «من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش/ گر به فکر سوختن افتادهای مردانه باش». هنوز هم باورم نمیشود که چطور میشود هر دوی این کارها را با هم انجام داد. هیچ اجباری هم در کار نبود که بگویند مجبور بودهاند هم آنطرفی باشند و هم اینطرفی. حسین کسائی و جلیل شهناز هم نوازندگان برجستهای بودند اما چرا آنها وارد این جریانات نشدند؟ یکی از شاعران معروف تاریخ ادبیات ایران یکی از همان تودهایها بود که کارش را بعد از انقلاب هم ادامه داد. معروفترین شعر او به نامی اشاره دارد که اصلا حقیقی نیست. مع*شوقه این شاعر، خانمی بود که الان در لندن زندگی میکند. اصلا شخصیت ذکر شده در شعر او که یکی از قطعات معروف موسیقی ایران محسوب میشود، وجود خارجی ندارد. آقای محمدرضا لطفی در کلاسهای آقای نورعلی برومند دوسال همشاگردی من بود. خوب هم ساز میزد و کارش بد نبود اما چه ایشان و چه آقای حسین علیزاده، چه چیزی ساختند که به درد موسیقی ملی کشور بخورد؟ باور کنید هیچ!
در گذشته چه اتفاقی میافتاد که چهرههای سرشناسی در حوزه موسیقی ایرانی در مقام استاد فعالیت میکردند اما درحال حاضر نمونه آنها کمتر پیدا میشود؟ موسیقی ایران یک زمان آدم سرشناسی مثل زندهیاد یحیی تارساز را داشت که تارش را به قیمت ٣٠٠میلیون تومان میخریدند. تار یحیی بسیار معروف است. یحیی تارساز آدم تحصیلکردهای هم نبود و تا کلاس ششم ابتدایی سواد داشت. یحیی تارش را با پوست گردو میساخت. او آکوستیک و هارمونی نخوانده بود اما تارش هنوز هم در آمریکا خریدار دارد. الان هم آقای ارژنگ ناجی، تار میسازد و اتفاقا همیشه هم با سهتار سر کلاسهایش میرود اما آیا واقعا تار ایشان را ٥٠٠هزار تومان هم خریداری میکنند؟ آقای ابراهیم قنبریمهر نمونه برجسته دیگری از آدمهای موفق در عرصه ساخت ساز است. یک زمان آقای «یهودی منوهین»، ویولننواز و رهبر ارکستر برجسته آمریکایی برای برگزاری کنسرت و حضور در جشن هنر شیراز به ایران آمده بود. ایشان در مجلسی حضور یافت که من، آقای روحالله خالقی، اسدالله ملک و... هم در آن بودیم. آقای ملک میخواست در آن مجلس ساز بنوازد. ملک شروع کرد به کوککردن سازش که دیدیم آقای منوهین توجه عجیبی به ساز آقای ملک دارد. «منوهین»، بعد که صدای ساز را شنید، ویولن اسدالله ملک را گرفت و گفت که این ویولن حتی از ویولن من که شناسنامه دارد و در فرانسه معروفیتی دارد هم، بهتر است. این حرف را کسی میزد که از او به عنوان بهترین نوازنده ویولن در سده بیستم یاد میشد. «منوهین» بعد این را هم پرسید که این ویولن را چه کسی ساخته است؟ ما هم گفتیم که ابراهیم قنبریمهر سازنده این ویولن است. آقای قنبریمهر فقط یک سازنده بنام ویولن نیست. او تار، سهتار، کمانچه، سنتور و بربط هم میسازد و در ساخت ساز یکسری نوآوریها ایجاد کرده است. امثال قنبریمهر یا یحیی تارساز، هنوز هم در ایران زیاد هستند اما نمیگذارند این آدمها کارشان را به درستی انجام دهند. الان وزارت فرهنگ و ارشاد پولی از جوانهای سازنده ساز میگیرد و بعد میگوید، بروید نجاری و صداسازی یاد بگیرید! این طوری باعث میشود جوانهایی که به این کار علاقهمند هستند، انرژیشان را از دست بدهند و دست از کار بکشند. الان همه فقط به دنبال یک لقمه نان هستند و کسی قصد حمایتکردن ندارد. آنهایی که لازم است آموزش صحیح به جوانها بدهند، این کار را انجام نمیدهند، چون میترسند دکان خودشان تعطیل شود. ما منتظر هستیم که جوانها وارد این عرصه بشوند، چون اگر جوانها نیایند، همین آش است و همین کاسه، اما وقتی انگیزه در جوان کُشته میشود، چه امیدی میتوان به آینده موسیقی این سرزمین داشت.
شما در مکتبهای کهن موسیقی ایرانی نزد اساتیدی چون نورعلیخان برومند شاگردی کردید و این اساتید هم در گذشته نزد اساتید خودشان تلمذ کرده بودند. این مسیر طی شد تا آن که گنجینهای به نام موسیقی ایرانی به وجود آمد اما گویا امروز این گنجینه دچار تکرار شده است. به نظرتان چرا این مسأله رخ داده و در موسیقی ایرانی اتفاق تازهای نمیافتد؟
به خاطر این است که عدهای میخواهند از هر سوراخی وارد شوند و پولی به دست بیاورند. یک عده دیگر هم چشم دیدن آدمهای جدید را ندارند، چون حس میکنند دکان خودشان بسته میشود. به همین دلیل اجازه ورود نفس تازه به موسیقی را نمیدهند. بخش عمدهای از این مشکل به خاطر نگرشی است که در فضای آکادمیک موسیقی ایجاد شده است. عدهای از همان آدمهایی که به آنها بها داده شد و بقیه را حذف کردند، به جوانها گفتند که مثل فلان خواننده و فلان نوازنده بخوانند و بنوازند. این توصیههایی بود که به جوانها شد و موسیقی ایران را به هم ریخت. موسیقی به آدمهای جدید احتیاج دارد اما نه کسی که بخواهد گذشتگانش را تقلید کند. این درست نیست که بخواهیم نمونهای مثل قبلیها را تربیت کنیم و بگوییم که مانند فلانی شوید. کارهایی که این آدمها میکنند، ذات نوآوری و زندهبودن موسیقی را از بین میبرد. از طرفی شما باید ببینید که چه کسانی دارند ردیف مینوازند و ردیف آموزش میدهند. اصلا خود این آدمها چیزی از ردیف میدانند؟ ردیفنوازی و آموزشدادن آنها مثل بچهای است که نتواند دیکته بنویسد اما بخواهد به سراغ انشانویسی برود. مگر چنین چیزی میشود؟ شما دیکته و انشا را باید توأمان یاد بگیرید. ردیف مثل ٤ عمل اصلی ریاضی است. کسی که ٤ عمل را یاد میگیرد، تازه باید مسأله حل کند. آدمهایی که ردیف را یاد میگیرند، هم تازه شروع کارشان است و بعد از آن باید مکتبها را گسترش بدهند اما همانطور که گفتم، اینها یک عده آدم ابنالوقت هستند که میخواهند از سفرهای که برایشان پهن شده، به نان و نوایی برسند. مهندس همایون خرم به من میگفت که این آدمها حتی دو دو تایشان هم ٤ تا نیست. بعد این آدمها میخواهند آیندگان موسیقی را تربیت کنند. به نظر من ادامه روند موجود موسیقی ایران را به سراشیبی سقوط هدایت میکند.