به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته آخرین شروع | انجمن کافه نویسندگان


نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟

چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری

چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم

چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو

که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری

بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم

بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی

چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!

عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو

میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

عراقی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یا این رباعی را نخوانیا گریه کن با من دمی!
یا بر تنم زخمی نزنیا خوب کن با مرهمی
من عاشق مردن شدم وقتی که عشق ته کشید!
قمقمه را برعکس کن شاید تهش باشد کمی..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

به ره او چه غم آن را که ز جان می‌گذرد

که ز جان در ره آن جان جهان می‌گذرد

از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر

آنکه گاهی ز در دیر مغان می‌گذرد

نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم

که بد و نیک جهان گذران می‌گذرد

دل بیچاره از آن بی‌خبر است ار گاهی

شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد

آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک

هر کجا جلوه آن تازه جوان می‌گذرد

چون ننالم که مرا گریه کنان می‌بیند

به ره خویش و ز من خنده‌زنان می‌گذرد

هاتف اصفهانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاید کسی رو که باهاش خندیدی یه روزی فراموش کنی ولی کسی رو که به خاطرش گریه کردی هیچوقت فراموش نمیکنی .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عکس نوشته غم و تنهایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گاهی حتی با دلتنگیات هم لجبازی میکنی

تمام ثانیه هایت هم که تنگ شود هی میگویی الان است که نگرانم شود

دیگر باید سراغم را بگیرد

گاهی دلت میخواهد دلش را به شور بندازی

و به شوق بیایی از این همه خواستن

گاهی ……

گاهی ……

گاهی ……
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روی دار اعدام ازم پرسیدنآخرین خواسته ات رابگوگفتم تکه یخی را بر مزارم بزارین که بر قبرم چکه کند
پرسیدن چراگفتم من که عزیزی ندارم که برایم گریه کند بگذارین تکه یخ به جای یارم بر مزارم گریه کند!.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خاطرات خیلی عجیبند
گاهی اوقات می خندی به روزهایی که گریه می کردی
گاهی گریه می کنی به یاد روزهایی که می خندیدی .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رفتن تو پایان این قصه نبود.

حالا من با این شهری که اغشته به بوی توست چه کنم!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گریه کن امابه چشمانت اجازه نده
واسه هرچیزی بیشترازیک باراشک بریزه چون عادتش میشه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

گاهى … دلت”به راه” نیست!!

ولى سر به راهى …

خودت را میزنى به “آن راه” و میروى…

و همه، چه خوش باورانه فکر ميكنند..

که تــو.. “روبراهى”….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

امروز… من با همه تنهایی خود به یاد آن همه خاطره ها می نویسم..

به یادت هستم و شاید روزی…

غرق در تنهایی خود بنویسم..

من به یادت مردم…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،

ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﻟﺮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﺪ،

ﻫﻔﺖ ﻃﺒﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ،

ﮔﺎﻣﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ ﺑﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ .

ﺍحساس ﻗﺪﺭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺣﺲ ﺭﻫﺎﯾﯽ،

ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

به آینه نگاه می کنم بیست و هفت بار عکس خودم را قد می کشم!

و به اندازه ی بیست و هفت سال کوچکتر می شوم!

گریه ام می گیرد،گریه می کنم!

بزرگ که می شوم بغض تمام گریه هایم را می خورد….

چقدر زود بزرگ شدم….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه را*بطه ها با جمله تو با بقیه فرق داری شروع میشه با جمله تو هم مثل بقیه ای تموم میشه ….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه وقتایی هست
نه گریه کردن آرومت میکنه نه نفس عمیق
نه یه لیوان آب سرد نه داد زدن
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــی ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ نیاز داری
برای همیشه نباشی ﻫﻤﻴﻦ ….!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
“زبانم لال !”
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اطرافیانمو وقتی شناختم که شرایط سخت شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا