تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,207
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
برایم بنویس، چه تنت هست! لباست گرم است؟

برایم بنویس، چطوری می‌خوابی! جایت نرم است؟

برایم بنویس، چه شکلی شده‌ای؟ هنوز مثل آن وقت‌ها هستی؟

برایم بنویس، چه کم داری! بازوان مرا؟



برایم بنویس، حالت چطور است! خوش می‌گذرد؟

برایم بنویس، آن‌ها چه می‌کنند! دلیریت پابرجاست؟

برایم بنویس، چه می‌کنی؟ کارت خوب است؟

برایم بنویس، به چه فکر می‌کنی؟ به من؟

بدیهی است فقط من از تو می‌پرسم

و جواب را می‌شنوم که از دهان و دستت می‌افتد!

اگر خسته باشی، نمی‌توانم باری از دوشت بردارم

اگر گرسنه باشی، چیزی ندارم که بخوری

و چنین است که انگار بیرون از این جهانم

طوری که انگار فراموشت کرده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,207
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
من، برتولت برشت، سن: چهل سال

متولد آگسبورگ واقع در لِش.

رنگ چشم و موها تیره

از همان کودکی، بیشتر خجالتی تا پررو



من، برتولت برشت، پسر خانواده‌ای بورژوا

در این تابستان احساس می‌کنم عمر سخت کوتاه است

وجدانم را صفحه صفحه ورق می‌زنم و

اقرار حاضر را می‌نویسم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا