تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ناگهان پرده برانداخته‌اي یعنی چه
م*ست از خانه برون تاخته‌اي یعنی چه

زلف در دست صبا گوش به فرمان حریف
اینچنین با همه ی درساخته‌اي یعنی چه

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌اي
قدر این مرتبه نشناخته‌اي یعنی چه

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌اي یعنی چه

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته‌اي یعنی چه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت

با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعه زاهد ودر خلوت صوفی

جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست

اي چنگ فروبرده به خون دل حافظ

فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
اگر ان ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنّت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلّا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی ست

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از ان حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

بدم گفتیّ و خرسندم، عفاک الله نکو گفتی

جواب تلخ می‌زیبد ل*ب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتیّ و دُر سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا