تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
انجمن کافه نویسندگان
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست
به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست

به بندگی و صغیری گرت قبول کند
سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست

به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند
رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست

جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت
نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست

نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست

مرا که دیده به دیدار دوست برکردم
حلال نیست که بر هم نهم به تیر از دوست

و گر چنان که مصور شود گزیر از عشق
کجا روم که نمی‌باشدم گزیر از دوست

به هر طریق که باشد اسیر دشمن را
توان خرید و نشاید خرید اسیر از دوست

که در ضمیر من آید ز هر که در عالم
که من هنوز نپرداختم ضمیر از دوست

تو خود نظیر نداری و گر بود به مثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست

رضای دوست نگه دار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست


#نودوشش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
انجمن کافه نویسندگان
صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست
بر خو*ردن از درخت امید وصال دوست

بختم نخفته بود که از خواب بامداد
برخاستم به طالع فرخنده فال دوست

از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست

خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست

تشریف داد و رفت ندانم ز بیخودی
کاین دوست بود در نظرم یا خیال دوست

هوشم نماند و عقل برفت و سخن نبست
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست

سعدی حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگارخورده چون بنماید جمال دوست

#نودوهفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
انجمن کافه نویسندگان
گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست

مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست

ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست

زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش
پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست

ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست

#نودوهشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

انجمن کافه نویسندگان
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست



بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده تو

تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست



ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست



گو کم یار برای دل اغیار مگیر

دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست



تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست

به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست



من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک

که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست



نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی

تا غباری ننشیند به دل خرم دوست



هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست



#نودونه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا