تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را

ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز

هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را

زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار

پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را

سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی

همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
مدیر بازنشسته
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گقتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ماکجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
به نام خدا
در این تاپیک غزلیات سعدی قرار میگیرد

تمامی غزلیات روی شماره و به ترتیب هستند پس از فرستادن پست اسپم خودداری کنید


غزلیات سعدی
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
غزل شماره یک

اول دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

اکبر و اعظم خدای عالم و آدم

صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

انجمن کافه نویسندگان​

از در بخشندگی و بنده نوازی

مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا

انجمن کافه نویسندگان​

قسمت خود می‌خورند منعم و درویش

روزی خود می‌برند پشه و عنقا



حاجت موری به علم غیب بداند

در بن چاهی به زیر صخره صما



جانور از نطفه می‌کند شکر از نی

برگ‌تر از چوب خشک و چشمه ز خارا



شربت نوش آفرید از مگس نحل

نخل تناور کند ز دانه خرما

انجمن کافه نویسندگان​

از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق

از همه عالم نهان و بر همه پیدا



پرتو نور سرادقات جلالش

از عظمت ماورای فکرت دانا

انجمن کافه نویسندگان​

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش

حمد و ثنا می‌کند که موی بر اعضا



هر که نداند سپاس نعمت امروز

حیف خورد بر نصیب رحمت فردا



بارخدایا مهیمنی و مدبر

وز همه عیب مقدسی و مبرا



ما نتوانیم حق حمد تو گفتن

با همه کروبیان عالم بالا



سعدی از آن‌جا که فهم اوست سخن گفت

ور نه کمال تو وهم کی رسد آن‌جا

انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
غزل شماره 2
انجمن کافه نویسندگان​
ای نفس خرم باد صبا!

از بر یار آمده‌ای مرحبا!



قافله شب! چه شنیدی ز صبح؟

مرغ سلیمان! چه خبر از سبا؟



بر سر خشمست هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا؟



از در صلح آمده‌ای یا خلاف

با قدم خوف روم یا رجا؟



بار دگر گر به سر کوی دوست

بگذری، ای پیک نسیم صبا!



گو رمقی بیش نماند از ضعیف

چند کند صورت بی‌جان بقا؟



آن همه دلداری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا



لیکن اگر دور وصالی بود

صلح فراموش کند ماجرا



تا به گریبان نرسد دست مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها



دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا



خستگی اندر طلبت راحتست

درد کشیدن به امید دوا



سر نتوانم که برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرد قفا



هر سحر از عشق دمی می‌زنم

روز دگر می‌شنوم برملا



قصه دردم همه عالم گرفت

در که نگیرد نفس آشنا؟



گر برسد ناله سعدی به کوه

کوه بنالد به زبان صدا





انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
غزل شماره 3
انجمن کافه نویسندگان
روی تو خوش می‌نماید آینه ما

که آینه پاکیزه است و روی تو زیبا



چون می روشن در آبگینه صافی

خوی جمیل از جمال روی تو پیدا



هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت

از تو نباشد به هیچ روی شکیبا



صید بیابان سر از کمند بپیچد

ما همه پیچیده در کمند تو عمدا



طایر مسکین که مهر بست به جایی

گر بکشندش نمی‌رود به دگر جا



غیرتم آید شکایت از تو به هر کس

درد احبا نمی‌برم به اطبا



برخی جانت شوم که شمع افق را

پیش بمیرد چراغدان ثریا



گر تو شکرخنده آستین نفشانی

هر مگسی طوطیی شوند شکرخا



لعبت شیرین اگر ترش ننشیند

مدعیانش طمع کنند به حلوا



مرد تماشای باغ حسن تو سعدی است

دست فرومایگان برند به یغما




انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
غزل شماره 4
انجمن کافه نویسندگان

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را



تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بوده‌ست ناشکیبا را



بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را



به جای سرو بلند ایستاده بر ل*ب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را



شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش

مجال نطق نماند زبان گویا را



که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود که نبینند روی زیبا را



به دوستی که اگر زهر باشد از دستت

چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را



کسی ملامت وامق کند به نادانی

حبیب من که ندیده‌ست روی عذرا را



گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری

نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را



نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را



هنوز با همه دردم امید درمان است

که آخری بود آخر شبان یلدا را



انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Apr
326
147
43
غزل شماره 5
انجمن کافه نویسندگان
شب فراق نخواهم دواج دیبا را

که شب دراز بود خوابگاه تنها را



ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند

که احتمال نمانده‌ست ناشکیبا را



گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را



چنین جوان که تویی برقعی فرو آویز

و گر نه دل برود پیر پای برجا را



تو آن درخت گلی که اعتدال قامت تو

ببرد قیمت سرو بلندبالا را



دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را



دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب

چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را



شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز

نظر به روی تو کوری چشم اعدا را



من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را



تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را



در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا







انجمن کافه نویسندگان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا