انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

شعر [~ اشعار شاعران خارجی زبان ~]

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
گیرم کلمات خود را به سوی من شلیک کنی
گیرم با نگاهت بر من زخم زنی
گیرم با نفرت خود جانم بگیری
اما باز مثل هوا ، من بر می‌خیزم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زیبایی من مایه اندوه توست ؟
انگشت به دهان می‌مانی
وقتی می‌بینی می‌رقصم و انگار
بین رانهایم الماس دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از دل زاغه‌های شرم تاریخ
برمی‌خیزم
از میان گذشته‌هایی که ریشه در رنج دارند
برمی‌خیزم
من اقیانوس سیاهم ، پهناور و خروشان
جاری و عاصی ، موجم من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پشت سر می‌گذارم شبهای هراس را
برمی‌خیزم
پیش می روم به سوی سپیده که آزاد است و رها
برمی‌خیزم
در دست دارم موهبتی که به ارث بـرده‌ام از اجدادم
من امید و رویای بردگانم
برمی خیزم
برمی‌خیزم
برمی‌خیزم

مایا آنجلو
مترجم : آزاده کامیار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق چه ارزشی دارد
وقتی کسی را
درست زمانی که
بیشتر ازهمیشه به تو نیاز دارد
رهاکنی ؟

فردریک بکمن
مترجم : سمانه پرهیزکاری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیروز از صبح چشم انتظار تو بودم
می گفتند : نمی آید
چنین می پنداشتند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق گروگان می گیرد
وارد وجودتان می شود
شما را می بلعد
و رهای تان می کند
تا در تاریکی مویه کنید

اسلاوی ژیژک
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی که آزادی این‌جا نیست
تو آزادی هستی
وقتی که شکوهی این‌جا نیست
تو شکوهی
و آن‌گاه که این‌جا شوری نیست
نه پیوندی میانِ مردم
تو پیوندی تو گرمایی
جان یک جهان بی‌جان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لبان‌ات و زبان‌ات
پرسش است و پاسخ است
در بازوان‌ات در آغـ*ـوش‌ات
آشتی شعله می‌کشد
و هر هجرتِ نا‌گهان تو
گامی به سوی بازگشت است
تو سرآغاز آینده‌یی
جان یک جهان بی‌جان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو نه گونه‌یی از ایمانی
نه فلسفه نه فرمانی
نه سربه‌راه
که تن داده باشی
تو آغاز زیستنی
تو یک زنی
و می‌توانی گمراه شده باشی
شک کرده باشی و
خوب باشی
جان یک جهان بی‌جان

اریش فرید
مترجم : آزاد عندلیبی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این جا گویی
صدای انسان هرگز به گوش نخواهد رسید
تنها بادهای عصرِ سنگی
بر دروازه‌های سیاه می کوبند.
این جا گویی در زیر این آسمان
تنها من زنده مانده‌ام
زیرا نخستین انسانی بودم
که آرزوی جام شوکران کردم

آنا آخماتووار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بگذار نادان بمانم ...
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان می‌آموزد

اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم
ناظم حکمت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ریسمان پاره ...
ریسمان پاره را می توان دوباره گره زد
دوباره دوام می آورد
اما هر چه باشد ریسمان پاره ای است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاید ما دوباره همدیگر را دیدار کنیم
اما در آنجا که ترکم کردی
هرگز دوباره مرا نخواهی یافت!
برتولت برشت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گمان می‌کنید ...
گمان می کنید زندگی کردن آسان است،
وقتی شهری که در آن زاده شده ای،
دیگر نیست، اما
تو به زندگی ادامه می دهی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گمان می کنید به یاد آوردن آسان است،
وقتی که چاره فقط فراموش کردن است،
وقتی شهری در کار نیست، اما
تو هنوز هم آن را به یاد می آوری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گمان می کنید خوابیدن آسان است،
وقتی گوش هایت پُر است از جیغ و
وقتی چشم هایت پُر است از اشک؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی تصاویر شاد را، دیگر
تنها در خواب می توان دید،
گمان می کنید
بیدار شدن از خواب آسان است؟
هوانس گرگوریان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرگ به هیچ چیز دیگری شبیه نیست ...
برگ زنبقی بر چهره آب شنا می‌کند
مرگ به هیچ چیز دیگری شبیه نیست
ایلهان برک
برگردان محسن عمادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوست داشتن گاهی اوقات، سنگین است ...
دوست داشتن
گاهی وقت ها تحمل است
اینکه بتوانی با زخم های زندگی
هنوز سرپا ایستاده باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا