انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

شعر [~ اشعار شاعران خارجی زبان ~]

  • شروع کننده موضوع Diako
  • تاریخ شروع
دوست داشتن
گاهی وقت ها، زندگی ست
همانند سـ*ـینه ای بدون نفس ،
از مرگِ
قلب بدون عشق
آگاه باشی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دوست داشتن
گاهی وقت ها
سنگین است
به سان
سنگینیِ لیاقت دوست داشته شدن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و بعضی وقت ها
دوست داشتن
حیاتی دیگر است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زنده نگه داشتن
کسی درون ات
حتی
با وجود این فاصله های دور ...
اُزدمیر آصاف
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا گفت نه ...
خدا را دیدار کردم
بیرون شهر
جایی که باد و سکون به هم می‌رسند
و تاریکی به نور
دریا به آسمان
صحرا به باران
و زمین به آسمان
بیرون شهر،
خدا را دیدم
به خدا گفتم
لطفی در حقم کن
مرا به گذشته برگردان
بفرست به سیاتل
بگذار بروم کورت کوبین را پیدا کنم
تفنگش را بگیرم
فشنگ‌هاش را بگیرم
با او حرف بزنم
مجبورش کنم بخواهد زندگی کند
به او بگویم همه ما چقدر دوستش داریم
کمکش کنم شهرت و آوازه‌اش را ببیند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا گفت نه
اگر تو را به گذشته برگردانم
اگر واقعا پیداش کنی
فقط از او خواهی پرسید
کمکت می‌کند معامله‌ای کنی؟
وکیل خوبی می‌شناسد؟
می‌تواند کارت را راه بیندازد؟
خدا گفت نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خدا گفتم
لطفی در حقم کن
مرا به گذشته برگردان
بفرست به برلین
بگذار کسی را که هیتلر صدا می‌کنند پیدا کنم
تعقیبش می‌کنم
به زمینش می‌زنم
با تفنگی پرزور
و پر از فشنگ
مغزش را از هم می‌پاشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا گفت نه
اگر تو را به گذشته برگردانم
گرفتار فرضیه بافی و بگومگو خواهی شد
خواهی گذاشت ترس
کارت را عقب بیندازد، غافلت کند
دنبال دوست و رفیق خواهی گشت
برای خودت دلداده‌ای خواهی گرفت
خدا گفت نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به خدا گفتم
لطفی در حقم کن
مرا به گذشته برگردان
بفرست به اورشلیم
بگذار بروم
بگذار بروم مسیح را پیدا کنم
بگذار زمانی که آنها می‌خواهند بکشندش
جانش را نجات بدهم
بگذار از صلیب بیارمش پایین
میخ از تنش بیرون بکشم
زخمش را التیام بدهم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا گفت نه
اگر بگذارم بروی
آن زمان که با صلیب قدم بر می‌دارد
اگر واقعا پیداش کنی
خیره خیره نگاهش خواهی کرد
زبانت بند خواهد آمد
چشم‌هات نخواهد دید
گوش‌هات نخواهد شنید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خدا گفت نه
زمان مال خود من است
حربه پنهانی من است
آخرین امتیاز من است
بیرون شهر، خدا رو گرداند و رفت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌دانستم مغلوب شده‌ام
و حالا همه هستی‌ام همان بود:
خدا گفته بود نه

دن برن (ترجمه امير مهدي حقيقت)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ستایش دوردست ...
در چشمۀ چشمهایت
تورهای ماهیگیران آب‌های سرگشته می زیند
در چشمۀ چشم‌هایت
دریا به عهد خود پایدار می ماند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من
قلبی مُقام گرفته در میان آدمیانم
جامه ها را از تن دور می کنم
و تلالو را از سوگند:
در سیاهی سیاهتر، من برهنه ترم،
من آنزمان به عهد خود پایدارم
که پیمان شکسته باشم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من
تو هستم
آن زمان که من
من هستم.
در چشمۀ چشمهایت جاری می شوم
و خواب تاراج می بینم،
توری به روی توری افتاد
ما هم‌آغـ*ـوش گسسته می شویم
در چشمۀ چشم‌هایت
به دار آویخته ای
طناب دار را خفه می کند.

پل سلان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرا نمی توان شناخت
به تر از آنکه تو شناخته ای
چشمان تو
که ما هر دو در آن به خواب فرو می رویم
به روشنایی های انسانی من
سرنوشتی زیبا تر از شب های جهان می بخشد
پل الوار
ترجمه جواد فرید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فقط تو می توانی
بیش تو از ونوس
ستاره طلوع من
و ستاره غروب من باشی
خوان رامون خیمه نس
ترجمه ونداد جلیلی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرا فراموش خواهی کرد
از من جدا نخواهی شد
پس مرا از غارم بیرون نکش
عادت هایم را از من مگیر
خصوصا عادتی که به تنهایی دارم را
اوغوز آتای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ترسیده ای ؟
از که ؟
از‌جهان ؟
من جهانت
از گرسنگی ؟
من گندمت
از بیابان ؟
من بارانت
از زمان ؟
من کودکیت
از سرنوشت ؟
من هم از سرنوشت می ترسم
محمد ما غوط
ترجمه نجمه حسینیان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پس از من
کسی اکر تورت ببوسد
روی ل*ب هایت
تاکستانی خواهد یافت
که من کاشته ام
نزار قبانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا