داستان نهم
با ترس و لرز در جنگل ممنوعه قدم برمیداشت و با هر قدم نگاهی به اطرافش میانداخت؛ هر لحظه منتظر حملهی هر یک از موجودات جادویی جنگل ممنوعه بود.
برای ماموریتی که از طرف خاندان پاتر به او واگذار شده بود پا به همچین مکان مرموز و دهشتناکی گذاشته بود! شنلش را که ترکیبی از رنگهای آبی و مشکی بود و نماد ریونکلاو پشت آن درج شده بود را روی سرش کشید. چند گام بلند برداشت و با خواندن وردی که از قبل به او گفته بودند، رو به روی چهار در قرار گرفت؛ چهار در که بالای هر کدامشان کلمات نفرت، عشق، مرگ و زندگی خودنمایی میکرد. پیش از آنکه پا به این جنگل بگذارد تمام این مراحل را طی کرده بود:
- وقتی به اواسط جنگل رسیدی این ورد رو بخون! بلافاصله چهار در روبهروی تو قرار میگیره؛ بالای هر در اسمی نوشته شده، با این چوب دستی کهن سه بار روی اون بزن تا وردِ اصلی برای تو نمایان بشه... .
چوب دستی را سه بار بر روی کلمه مرگ زد و سنگی که روی آن کلمات نوشته شده بود از دو طرف شکافته شد و وردِ اصلی که طلاکوب شده بود را دید. لبخندی زد و گفت:
- خودشه! این ورد من رو به سنگ قدرت میرسونه!
زیزی پاتر!
با ترس و لرز در جنگل ممنوعه قدم برمیداشت و با هر قدم نگاهی به اطرافش میانداخت؛ هر لحظه منتظر حملهی هر یک از موجودات جادویی جنگل ممنوعه بود.
برای ماموریتی که از طرف خاندان پاتر به او واگذار شده بود پا به همچین مکان مرموز و دهشتناکی گذاشته بود! شنلش را که ترکیبی از رنگهای آبی و مشکی بود و نماد ریونکلاو پشت آن درج شده بود را روی سرش کشید. چند گام بلند برداشت و با خواندن وردی که از قبل به او گفته بودند، رو به روی چهار در قرار گرفت؛ چهار در که بالای هر کدامشان کلمات نفرت، عشق، مرگ و زندگی خودنمایی میکرد. پیش از آنکه پا به این جنگل بگذارد تمام این مراحل را طی کرده بود:
- وقتی به اواسط جنگل رسیدی این ورد رو بخون! بلافاصله چهار در روبهروی تو قرار میگیره؛ بالای هر در اسمی نوشته شده، با این چوب دستی کهن سه بار روی اون بزن تا وردِ اصلی برای تو نمایان بشه... .
چوب دستی را سه بار بر روی کلمه مرگ زد و سنگی که روی آن کلمات نوشته شده بود از دو طرف شکافته شد و وردِ اصلی که طلاکوب شده بود را دید. لبخندی زد و گفت:
- خودشه! این ورد من رو به سنگ قدرت میرسونه!
زیزی پاتر!
آخرین ویرایش توسط مدیر: