تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

جینگیلی و فینگیلی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
در ده قشنگی دو برادر زندگی میکردند .اسم یکی ازآنها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود.
فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود وهمیشه بقیه مردم ده را اذیت میکرد.اما برادرش که اسمش جینگیلی بود پسر با ادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمیگفت و به مردم کمک میکرد.
یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند وبا بچه های انجا شروع به بازی کردند. بازی الک دولک ،طناب بازی و توپ بازی.در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست .بچه ها از ترس فرار کردند و هرکس به سمتی دوید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
ننه گلی از خونه بیرون اومد،این طرف واون طرف رو نگاه کرد،اما کسی رو ندید. ننه گلی در رابست دوباره بچه ها جمع شدندو شروع به بازی کردند.
ننه گلی یواش درو باز کردو صدازد آی فینگیلی،آی جینگیلی،آی بچه ها
کی بود که زد به شیشه ها؟؟؟
جینگیلی گفت:من نبودم!
فینگیلی گفت:من نبودم!
ننه گلی از فینگیلی پرسید:پس کی بوده؟
فینگیلی که ترسیده بود گفت:کا کا کار قلی بوده
قلی با ترس جلو اومد و گفت که کار اونبوده
یکی از بچه ها گفت اگه کسی که این کارو کرده راستشو نگه اورا دیگه بازی نمیدهیم.
‌جینگیلی گفت:راست بگو همیشه؛دروغگو چیزیش نمیشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
2,353
5,786
148
روی این کره‌ی خاکی:)
وضعیت پروفایل
خدایا این همه امتحان میگیری ازمون،فکر ورقه و تصحیح کردنش نیستی؟
فینگیلی گفت از حرف بچه ها پند گرفت و گریه اش دراومد و گفت:ننه جان شیشه رو من شکستم؛بیابزن به دستم
ننه گلی مهربون گفت:فینگیلی عزیزم حالا که متوجه اشتباهت شدی تو را میبخشم.

___________________________
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا