تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

قصه برای کودکان

  1. TaRa

    دخترک آواز خوان

    دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه خیلی خوشگلی را می بیند که دور سر او پرواز میکند. دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد . به همین دلیل دخترک پروانه را به قصد گرفتتن دنبال کرد .
    • TaRa
    • موضوع
    • داستان های کودکانه قصه برای کودکان قصه دخترک آواز خوان کافه نویسندگان
    • پاسخ ها: 7
    • انجمن: داستان‌های کودکانه
  2. TaRa

    داستان پولک پولکی

    • TaRa
    • موضوع
    • داستان آموزنده قصه برای کودکان ماهی پولک پولکی کافه نویسندگان حامی نویسندگان کودکانه
    • پاسخ ها: 18
    • انجمن: داستان‌های کودکانه
  3. TaRa

    صدای ماشین ها

    صدای ماشین ها
  4. TaRa

    سنجاب کوچولو و نی نی

    قصه شیرین کودکانه سنجاب کوچولو و نی نی
  5. Hanieh_M

    عمو نوروز و ننه سرما

    یکی بود, یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی, زلف و ریش حنا بسته, کمرچین قدک آبی, شال خلیل خانی, شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز...
  6. Hanieh_M

    ملکه‌ی گل ها

    روزی روزگاری ، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد ، که به ملکه گل ها ? شهرت یافته بود . چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد ، آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد . مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و...
  7. Hanieh_M

    روباه و لک لک

    روزی روزگاری روباه بدجنسی در جنگل زندگی می کرد که دوست داشت حیوانات دیگر را اذیت کند و به آنها بخندد. کسی از این کارهای او خوشش نمی آمد اما خودش از مسخره کردن دیگران لذ*ت می برد و خیلی می خندید. در آن جنگل لک لکی زندگی می کرد که باادب و خوش اخلاق بود. روباه تصمیم گرفت لک لک را هم مسخره کند. یک...
  8. Hanieh_M

    میوه های غمگین

    پیشی دنبال غذا بود. توی حیاط می گشت و بو می کشید که صدایی شنید. جلو رفت. یک عالمه میوه را دید که توی سطل آشغال گریه می کردند. پیشی پرسید: میوه ها! چرا شما توی سطل آشغال هستید؟ چرا این طور زخمی شدید و بی حال هستید؟ گلابی گنده ای که فقط یک گاز از آن خورده شده بود گفت: می خواهی بدانی؟ پس گوش کن...
  9. Hanieh_M

    گل سر گمشده

    یکی بود یکی نبود.غیر ازخدا هیچ کَس نبود. یه جنگل داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ وپرازدرخت.حیوونهای زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است.تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه.قصّه از اون جا شروع شد که……...
  10. Hanieh_M

    ادم برفی

    یک روز در فصل زمستان که هوا خیلی سرد بود، ایلیا و الین در حیاط خانه برای خودشون یک آدم برفی درست می‌کردند. ایلیا دستش یخ کرد. الین گفت: «دستکشت را دستت کن.» ایلیا از توی جیبش یک جفت دستکش درآورد و دستش کرد. آدم برفی آن‌ها خیلی خوشگل شد. آن‌ها رفتند توی اتاق. مامان بخاری را زیاد کرده بود تا اتاق...
  11. Hanieh_M

    پیشی و پاندا

    یکی بود یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود همه ی بچه های حیوانات به مدرسه می رفتند و خانم آهو به آنها درس می داد. بچه ها خانم آهو را خیلی دوست داشتند. او خوش اخلاق و مهربان بود و قصه های قشنگی برای آنها تعریف می کرد.? روزی یک شاگرد جدید به مدرسه ی جنگل سبز آمد. او یک بچه خرس پاندای ساکت و غمگین بود...
  12. Hanieh_M

    کفش های نو

    مدرسه فریبا کوچولو به خانه‌شان خیلی نزدیک بود و او هرروز خودش صبح‌ها می‌رفت و ظهرها هم برمی‌گشت البته مادرش جلوی در می‌ایستاد و مواظب او بود. کنار مدرسه یک مغازه کفش‌فروشی بود که فریبا وقتی تعطیل می‌شد، چند لحظه‌ای می‌ایستاد و از پشت شیشه‌ کفش‌ها را نگاه می‌کرد، چون کفش‌های بچگانه خوشگل و...
  13. Hanieh_M

    جینگیلی و فینگیلی

    در ده قشنگی دو برادر زندگی میکردند .اسم یکی ازآنها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود. فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود وهمیشه بقیه مردم ده را اذیت میکرد.اما برادرش که اسمش جینگیلی بود پسر با ادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمیگفت و به مردم کمک میکرد. یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند وبا بچه های...
  14. Hanieh_M

    روزی که خورشید خانم قهر کرد

    قصه ی روزی که خورشید خانم قهر کرد. خورشید در قرآن
    • Hanieh_M
    • موضوع
    • روزی که خورشید خانم قهر کرد قصه برای کودکان قصه ی روزی که خورشید خانم قهر کرد
    • پاسخ ها: 5
    • انجمن: داستان‌های کودکانه
  15. Hanieh_M

    قصه گربه چکمه پوش

    انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
  16. L

    "قصه ی کودکانه ی مورچه ی زحمت کش"

    داستان مورچه زحمت كش یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، یه باغی بود ، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردند مثل موش زبل ، سنجاب کوچولو ، خاله سوسکه و آقا مورچه هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لانه هاشون بیرون میومدند و...
    • Lidiya
    • موضوع
    • cafe writers cafewriters cafewriters.ir انجمن رمان نویسی انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان کافه نویسندگان داستان کوتاه کودکانه قصه برای کودکان قصه های کودکانه قصه کودکانه مورچه زحمت کش مورچه ی زحمت کش
    • پاسخ ها: 1
    • انجمن: داستان‌های کودکانه

آمار آنلاین

کاربران آنلاین
14
مهمان های آنلاین
276
مجموع بازدید کنندگان
290
مجموع شامل کاربران مخفی نیز می باشد.

جدیدترین ارسال ها

مجوز قانون هزاره نشر دیجیتال آمریکا

بالا