انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

تصمیم گرفته‌ام دیگر در جست‌و‌جوی پایان نباشم؛
نگویم کی تمام می‌شود؟
کی فردا می‌آید؟
کی بزرگ می‌شوم؟
کی فارغ‌التحصیل می‌شوم؟
زیرا سال‌هاست امروز را در حسرت فردا از دست داده‌ام!
همچون کودکی‌هایم که در حسرت بزرگ شدن بر بادشان دادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آرزوی کوچکی داشتم؛
خانه‌ای دنج و کتابخانه‌ای و بالکنی
حیاطی و موسیقی،
در پناه سایه‌ی برگ‌های پرتقال و امید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مردن نیست که مرا به وحشت می اندازد،
بلکه زندگی کردن در مرگ است.

آلبر کامو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در درونش امیدی را حس می‌کرد که بی‌رحم‌تر از تمام ناامیدی‌هایی بود که تا به حال تجربه کرده بود.

کلاریس لیسپکتور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به بهار نمی کشه این زمستون...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من گمان می‌کنم او دیوانه نبود، بلکه فقط بیش از اندازه رنج کشیده بود و بیماری‌اش همین بود.

ابله
فئودور داستایوفسکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این‌که مجبور باشی نومیدانه کنار بایستی و ببینی تمام زندگی‌ات به سمت نابودی می‌تازد بدترین چیز ممکن است.

شرلوک هولمز علیه دراکولا
لورن دی. استلمن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این‌که مجبور باشی نومیدانه کنار بایستی و ببینی تمام زندگی‌ات به سمت نابودی می‌تازد بدترین چیز ممکن است.

شرلوک هولمز علیه دراکولا
لورن دی. استلمن
👌👌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به غیر از کتاب خواندن دیگر هیچ پناهی نداشتم
چیز دیگری نبود که احترامم را
به محیط اطرافم برانگیزد
و حتی اندکی توجهم را جلب کند...

یادداشت‌های زیرزمینی
فئودور داستایوفسکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جایی دورتر از خودم ایستاده‌ام،
به تماشای کسی که جای من زندگی می‌کند.
چه بی‌رحمانه تنهاست و چه به ناچار قوی..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بدنم زجر میکشد
پوست تنم درد میکند، سینه‌ام،
دست و پایم، سرم، خالی است
و دلم بهم میخورد
و از همه بدتر طعمی است که در دهنم
نه خون است، نه مرگ است، نه تب؛
اما همه اینها با هم؛
کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود؛
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم، چه سخت است،
چه تلخ است،
انسان بودن.

آلبرکامو

‌‌

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پیش رویم،
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر،آشوب تابستان عشقی ناگهانی!
سینه ام ،منزلگه اندوه و درد وبد گمانی
کاش چون پاییز بودم ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سکوت با آن قیافه‌ی بدریختش مظلومانه رو‌به‌رویم نشسته و کُلت طلایی‌اش را روی پیشانی‌ام گذاشته!
نمی‌دانم بمیرم یا فریاد بزنم!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بدترین چیز دنیا بە هیچ عنوان رنج کشیدن یا تنهایی نیست؛ بلکە یک ترکیب است: تنهایی رنج کشیدن..

ریگ روان
استیو تولتز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خسته، درمانده و بی‌هدف مانند کشیشی که ساعت‌ها در این کلیسا و آن کلیسا برای مردم موعظه شادی می‌کند؛ از زیبایی‌های زندگی می‌گوید و عصر به خانه برمی‌گردد: مانند هر شب به مضحک‌ترین شکل ممکن از شدت غم و درد زار زار گریه می‌کند و بی‌قرار و ناچار در تنهایی خود می‌شکند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ما "دائم النوستالژیک" هستیم
نوعی اعتیاد به غم گذشته داریم.
این اعتیاد؛ پدیده ای ملی است...
-محسن نامجو / چهار مقاله.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفت: آدم‌ها با رویاها‌شون زندگی می‌کنند.
‏گفتم: چرا که نه؟ مگه چیزی غیر از رویا هم وجود داره؟
‏گفت: به پایان رسیدن رویاها.

- چارلز بوکوفسکی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من سرَم را شیره می‌مانم که یادت نیستم
اما؛ پشت حجم بی‌خیالی دوستت دارم.)!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر احساساتم را از هم تشخیص نمی دهم. چیزی به اسم شادی یا غم خالص وجود ندارد. وحشت و آسودگی خیال و ترس و قدرشناسی همه اش با هم قاطی شده.
 

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا