تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

خاطرات خانواده خاص

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Nov
88
1,014
93
کوچه علی چپ
وضعیت پروفایل
اللهم عجل لوليك الفرج
‌‌‌‌به نام او
دفتر خاطرات خانواده خاص

تا حالا دیدین وقتی یه گوشه نشستین و توی افکارتون غوطه ورین، یهو ذهنتون یه جرقه می‌زنه و یه لامپ زرد بالای سرتون روشن میشه؟

امروز این اتفاق برای من افتاد! به این نتیجه رسیدم که اتفاقات و خاطرات طنز خانواده‌ی خاصم رو روی قلم بیارم بلکه یه بنده خدایی چشمش بیوفته و بخونه و دلش شاد بشه و شاید این وسط یه دعایی هم برای من بکنه و یه صوابی ببرم. در این حد من دست به خیرم!

اول از همه اینکه تمام اتفاقات و شخصیت‌ها واقعی هستن و دوم اینکه برای سرگرمی می‌نویسم و قصد توهین به هیچکس رو ندارم. سوم اینکه... سوم اینکه... ای بابا یادم رفت چی می‌خواستم بگم! بیخیال.

حرف آخرم اینکه امیدوارم از خوندن خاطرات خانواده خاصم لذ*ت ببرید و توی این شرایط کرونا و قرنطینه حداعقل بتونم باعث سرگرمی‌تون بشم.
چاکر شما فاطمه رئیسی نیا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Nov
88
1,014
93
کوچه علی چپ
وضعیت پروفایل
اللهم عجل لوليك الفرج
این داستان: ننه بزرگ جنگجو!
می‌دونین، ما صبح‌ها با صدای خروسی که قوقولی قوقو می‌کنه یا بخوام با کلاس‌تر بگم مثل کسایی که با زنگ گوشیشون چشم باز می‌کنن بیدار نمی‌شیم.
صبح ما از اونجایی شروع میشه که ننه بزرگم اصلحه‌ش رو به دست می‌گیره و به جنگ دشمن میره.
می‌دونم الان با خودتون می‌گین "جنگ!" "دشمن!" "قضیه چیه؟"
قضیه اینکه صبح‌ها جمعیت پشه‌ها به حیاط ما هجوم میارن و ننه بزرگم برای خلاصی از اون‌ها پشه کشی توی دست می‌گیره و جلوی در حال گارد می‌گیره تا یه پشه روی زمین یا دیوار بشینه و اون هم با یه حرکت خیلی سری ناکارش کنه و در نتیجه صدای تارامپ تورومپی که ایجاد می‌کنه، حتی اگر سنگین ترین خواب رو هم داشته باشی مجبوری از اون رخت خواب گرم و نرمت دل بکنی.
عکس العمل من اول صبح وقتی یهو با صدای پشه کش از خواب می‌پرم:
- ای خدا، آخه به کدامین گناه؟!
***
از اینجا که بگذریم اوج فاجعه اونجاست که وقتی با چشم‌های خواب آلود و موهای ژولیده در حال رو باز می‌کنم با سیلی از پشه‌های شهید شده رو به رو میشم و اون موقع فقط یه چیزی می‌تونم بگم.
- یا امام حسین!
درست وقتی جلوی در حال ایستادم و با چندش به پشه‌های به دیوار چسبیده نگاه می‌کنم صداش رو می‌شنوم که داد می‌زنه:
- ببند در رو همه پشه‌ها رفتن داخل.
قیافه من دیدنیه فقط!
جوری که باید به ننه بزرگ مدال قهرمانان بدن و هر سال به عنوان بهترین جنگجو ازش یاد کنن.
***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا