تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

پشـتِ ميزی نشسته بي کُلت و ...
قصه از ابتدا چريکی بود
در زمانِ هميشه مجهولی
صندلی ها الکتريکی بود .

پلک می زد اتاقِ تب داری
جيغِ او با لبانِ هر آجر
هضم می شد جهانِ ناخن ها
در دهانِ شريفِ گازنبُر! .

ميخکی سر شکسته در گُلدان
احتکارِ ترانه ها در ياد
توی فنجانِ قهوه افتاده
فصل سردِ فروغ فرخزاد .

اورشليم و رموزِ معبدها
توی نقشه هميشه گم بوده
درد دارم شکافِ مقعد را
مثل قومی که در سدوم بوده! .

ابتدای وقوعِ بيگ بَنگم
توی قلبم سرودِ ويرانی
تکه ايی از ستارگان هستم
قسمتی از شعورِ کيهانی .

ما که مهد تمدن و عرفان
يا مريدانِ مولوی بوديم
در لباس و کلاهِ ماشی رنگ
با جماهير شوروی بوديم .

ما شعاری به روی ديوار و...
کوره راهی پُر از غم و سختی
پاسبانِ کتيبه ي کوروش
وارثانِ کبيرِ بدبختی .

نور خورشيدِ خاوران هستی!
چاهِ نفت سياهِ آبادان
پارتيزانِ چماق و شبنامه
يا تجاوز درونِ هر زندان .

کهربايی ترين غروبی یا
سرزمينی براي بي مهری
حسِ عطرِ لباسِ کولی ها
يا که زارِ نمورِ بوشهری

. بوی عيدی نمي دهد فرهاد
توی جشنِ طناب و دلقک ها
کودکانه درون من مي خواست
سکه باشد ميانِ قلک ها .

بوفِ کوری که در سرم مي خواند
با جنون و صدایِ دامن گير
خودکشی کن به سبکِ هيپی ها
توی شطِ عميقِ بهمنشير .

حالِ صدبار نشئه گی دارم
در سرم التقاطِ داروها
روي گورِ ترانه خواهم مُرد
من به شرطِ تمامِ چاقوها .

مثلِ شهيارِ قنبری باش و...
بوی گندم بخوان برايم باز
در صفوفِ شکسته ی ارتش
با لبانِ کبودِ هر سرباز .

چسبِ زخمی بزن به اين تاريخ
روی سطرِ نمي شد و ... ای کاش
من رسيدم به آخر بازی
بعدِ مرگم جوازِ دفنم باش...

رئوف دلفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یکی بود یکی نبود
شاید هم بود
شاید چه بسیار بودند و فقط یکی بود که نبود
با یکی بود و چه بسیار که نبودند

مادربزرگ آغاز خاطرات ما با گیس بلند و سفید

ایمان داشت که یکی بود یکی نبود

همچنان که

رفت مادربزرگ

با آن همه یکی بودهای دور

و یکی نبودهای روزگار یخ

شاید آنکه بود هنوز هم هست و ما نمی بینیم

یا آن دیگری که نبود روزگاری بود و حالا نیست

راستی آنکه بود عاشق بود یا آنکه نبود؟

چطور شد که نبود

شاید زاده نشد هرگز

یا مرده است و جایی در خاطرات ما دفن شده است

شاید هم کشته شد آنکه نبود

روزی با دست های آنکه بود

چرا هرگز از مادربزرگ نپرسیدیم

و حالا چه کار کنیم

با قصه های بی آغاز

چرا آنکه نبود از کنارمان نمی گذرد

و آنکه بود را

هرگز نمی یابیم...

بیژن نجدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که مع*شوقه نداشت
نه که سر گشته نبود
سالها بود دگر کوچه ی مهتاب خیابان شده بود...........
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
Aug
6,466
12,568
219
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی …

خیام ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نشت خورشید از میان صورت تو
ملاحظه‌ی رفتار من بود
تا شب را در میان ساقه‌ی گل سر کنم
جایی که ماه
نشت روشنی بود بر گونه‌ی دود اندود عمر!
بپیچ ای گیاه سواره
از کتف‌هام بلند شو
تا هر روز کمی از آفتاب را برایت به قربانگاه بیاورم!
لحظه‌ی گرم درخت
عبور معطر جان است
و تمنای شاخه‌ها
برای لم*س نقره‌!


صدا از درجات مطبق
از ارتفاع
سخنی را در ثانیه ریخته بود:
بمیر ای غنچه‌ی پیر
که در مرگ تو گل می‌روید!


زر به ک*مر بستم و
دایره شدم در ابر.
آفتابگردان مراقب
ای نشت آب از زمین تا کتف‌ها
سرجوانم را رفیق باش.


#میثم_متاجی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شب
از تمام چشم ها که گذشت
بر شقیقه ام
آهو بچکان!


بگذار
تمام بیابان را بر سینه بریزم
تا ماه
از لا به لای استخوان هایم
بر آید و
دیوانه ات کند-


بگذار
بر شانه ات
پرنده بر خیزم و
پرنده بیفتم
تا آغوشم
آغشته ی تو باشد


-گلوله که بوزد
آهو هلاکت می کند و
پرنده پریشانت -
شب از تمام چشم ها که گذشت
ته مانده ی آغوشم را
دور بریز و
بگریز
اینجا
عطر تو
صحرا را هار می کند
و ماه رمیده را
رها
بر
شانه ها


#ندا_حاتمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا