داستان زیبای مرغ پر قرمزی.
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #1 داستان زیبای مرغ پر قرمزی. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #2 روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #3 روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خو*ردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خو*ردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد.
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #4 سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت.
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #5 وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #6 دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #7 کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد. گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد. گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت.
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #8 پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد. کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد. کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست.
Bshsbsjn کاربر انجمن کاربر انجمن Nov 146 62 28 17/1/24 #9 روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت. آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت. وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت.