پارت_9 چشمهام رو از حرص بستم و از خونه بیرون رفتم. زیر ل*ب غرغر میکردم: - خب مگه مریضی؟ الکی منو معطل میکنی ! دم دمی بدبخت کمی از راه رو دو زدم که با دیدن اون پسره که دیروز دنبالم بود لرز کردم، تند تند قدم هام رو بر میداشتم که خودش رو بهم...