دلم کنجی خلوت میخواهد که مهمان تنهایی شوم
ناراحتی هایم بماند پشت در
آرامش تنهاییم را خواستارم
از همه
دیگر نمیدانم چه گویم کز دل خونین خود
گر ندانم و ندانم و ندانم تا ابد...
میگن بی معرفتی!
چرا دیگه نمیای؟
اگه برات مهمیم پس چرا نمیای پیشمون!
آخه من با چه زبونی بگم من... بی معرفت نیستم!
فقط یکم دلم گرفته!
سرم شلوغه!
نمیدونم واقعا با چه زبونی بگم...