با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
ناو خطیر بیداد به اقیانوس اظهار میرود و چشمان پر اشک زمین از درد می گدازد. اما نه، خطبهی تو در آماج برودت و دردش، مرهمی روشن روی زخم نسیانها میگذارد... مرهمی به بزرگی قرنها و سدهها!
در بیتابی ثانیهها چشم میگذارم و خواب درد مرا به وادی قلبی بس رزین میکشاند؛ دلی که در خون صبر میغلتد و در بازدمش مردانگی، تاریخ پر ابهام را رنگ میزند.
پیکر بیسر برادر در آغو*ش تو تاب میخورد و زخم در شیارهای قلبم درد میدوزد، چنین رنج عظیمی را به سینهات سپر میکنی و نیزهی این اقتدار در محنت من مینشیند بانوی من.
قشر نازک اشک روی دردهای یخبسته در قلهی پر صعود چشمانت نزول میکند اما جوی جاری شدنش هم به بنبستهای لختهآگین زخم منتهی میشود. صبر چشمان من بود که در این رود، نفس اشکهایم را به شماره انداخت.