تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا، پس چرا خزان نبودنت از باغ بهار بر شانه‌ام افتاده؟
و طوری رفتنت را فهماندی که خزان شد و بهار زمستانی شد در آشیانه‌ی دل... دلم.
تو در دل و خیالات کسی دلبر شدی که نه می‌خواست دل داشته باشد و نه دلبری، اما تو؛ همان دلبری شدی که به شور افکند دنیا را!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا، پس چرا انشگتان باریکم لختی موهایت را طلب دارد؟
دنیا هر چند کوتاه باشد اما در کنارت، طولانی‌ترین خط مرزی می‌شود؛ در میان من و آنانی که تو هیچ‌گاه نمی‌خواهی.
خط مرزی‌ بینمان مدتی است رنگ ندارد، اما با هر نگاهت یادآور مالکیتت می‌شود.
خط مرزی بینمان پررنگ‌ترین آشنایی‌ست که مرا در آیینه به گریه وا می‌دارد... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا، پس چرا گاهی در افکارم می‌نشینی و خودت را به خو*ردن استکانی چای تازه دم دعوت می‌کنی؟
در خاطراتم بعد از تو تنها شب‌هایی پررنگ دیده می‌شود که به یادت، تا صبح نمی‌خوابیدم و فردایش برای تک تک لحظاتمان دوربین خاطراتم را آماده می‌کردم و حرف‌هایت، نگرانی‌هایت، رفتن‌های گاه و بی‌گاهت و تمام ناتمام‌ها را ثبت می‌کردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا؛ پس چرا روشنای نگاهت بر زندگی‌‌ام سایه افکنده؟
افسار وجودم در بند دستان تو، به هر طرف که بخواهی در می‌آید. اما پایانش مشخص نیست. هر چه بیشتر نگاه می‌کنیم آینده‌ از وجودمان خالی‌‌تر‌ است و این خالی بودن؛ با ترانه‌ی صدایت و خیرگی چشمانت در عکس به من، پُر می‌شود... .
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا؛ پس چرا مزرعه‌ی خیالاتم از تو مترسکی ساخته است تا خاطرات برداشت نشده آسیبی نبیند؟
مترسک؛ معنی زیبایی خیالاتم است که تو هستی. تو، مترسکی هستی که خالی از هر گونه پرتو در کنارم؛ زیباترین محصولات این مزرعه را کاشت.
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا؛ پس چرا همه‌ی اطرافم نبودن و رفتنت را به رخ می‌کشد؟
در این ثانیه‌های نبودنت و ندیدن‌های به ماه کشیدنت، من که هیچ ماه این شب‌ها کمرش خم شده است. و گوشواره‌هایش دیگر زینت‌بخش آسمان نمی‌شوند. حتی ماه هم نگاهت را طلب دارد و آسمان افکار منتهی شده به من را... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا؛ پس چرا شیار افکارم همچنان صدای دلنشینت را به یاد دارد؟
زود دیر شد! زود دیر شد برای باهم بودنمان و به شیرینی کشیدن تلخی‌های اطرافمان. سقف نمی‌خواهم دیگر. سقفی که چشمان تو را بر خود دارند. نمی‌خواهم این یادآوری خاطراتِ بعد تو را!
و این داستان باهم نبودنمان و حلقه نشدن دستانمان؛ داستانی بی سر و ته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
اگر نمی‌خواستی مرا؛ پس چرا همچنان ماهی‌های افکارم در اقیانوس خاطرت غوطه‌ور می‌ماند؟
مگر چه می‌شد که کنارت بنشینم و با هم قلوه سنگ‌های ریز و درشت کنار دستانمان را بر بدنه‌ی دریا می‌زدیم؟ زیبا هم می‌شد. دنیا؛ دنیا حتی زیبا می‌شد با تصویر من در کنار تو... .
چمن‌ها دستان گره خورده‌ی من و تو را کم دارند تا طراوت شبنم خورده‌یشان را نوازش کنیم.
و به یادها بسپاریم که من و تویی بوده‌ایم در کنار دریا، در زیر آسمان و بر روی چمن‌های شبنم خورده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا