تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته تبسمِ افگار | به قلم ستاره سربی

مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
و آنگاه که نوای شوم جغدی اندوهگین بر آخرین نجواهای شیدایی‌مان سایه‌افکند، تشویش در قلب بی‌قرارم رسوخ کرد و هراس جسم و جانم را درید.
در آن طلوع تیره‌ی خزان‌زده که خاوران را می‌بلعید، نبض حیاتی که زنجیروار به انفاس بی‌قرارم بسته بود در آخرین تبسم رویایی تا ابد ایستاد.
و من، کالبدی شدم که از حیات تنها نفس‌های سردی را بر دوش می‌کشیدم.
به راستی شکوه‌ی این بیداد را به کدامین محکمه ببرم که همان دمی که از شوق دیدارش مَستم نمود هم او دلبرم را از من ستاند.
بعد از آن طلوع ماتم ‌زده ، از تمام نغمه‌های دلنواز سهم من تنها یک سنگ سرد و تیره بود.
بعد از آن تلون هزاران خزان، تنها یادآور اندوه سیه‌فامی خواهد‌بود.
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
و درست در قلب این دیار، در گورستانی تاریک، جایی که مردمان چیزهایی با ارزش از خود را در آن دفن کرده‌بودند، با دستانی که اندوه در رگ‌هایش جاری بود، او را به خاک سپردم.
و تمام ثانیه‌های آن هفت روز دردناک که پیوسته در نوسان بود، دیدگان روحم را به سنگ سردی دوختم که چلچله‌ها بر فرازش آواز حزن‌انگیزی را سر داده بودند.
و تبسم و ترنم و تنفس...
تنها نقش تعشقی ناکام در سینه‌ام بر جای گذاشت.
و من هنوز متحیر بودم که چگونه می‌شود تبسمی نباشد، اما هوا، همچنان نیزه‌هایش را در ریه‌هایم فرو کند.
و هنوز در شگفتم که چگونه دست‌هایی که نئشه بودند از حیات پوچ بی او باز مرا به آن دیار بازگرداندند و آن فنجان داغ را به دستم دادند.‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
و من، از نوسان آن هفت روز تکراری به انزوای دیار مخوفی که آن را حیات می‌نامیدند، پیوستم.
آنجا که مملو بود از مردمانی محبوس در پیله‌هایی از جنس اندوه و اشک‌هایی که بر روح مجروحم می‌بارید و بوته‌های تسکین را می‌رویانید.

سحرگاهان، نسیم، تنهایی را در رگ‌های گلبرگ‌های پژمرده‌ی مغموم، جاری می‌ساخت. و تنها عزلت بود که نقش تبسمی را در آینه‌های زلال هجرت منعکس می‌ساخت و فراغش را در فنجانی از بردباری به من می‌نوشانید.
و آن تجسم مغموم، ثانیه‌های اندوه، حجم انفرادی تسلی بخش، مرا در نوسان‌های تکراری آن هفت روز همراهی کردند.
و زمان، زمان در اوراق نمناک مدفون در صندوقچه‌ی یادمان‌ها ،تنها مترسکی در کشتزار‌های عقیم بود.
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
در آن هنگام که آغو*ش تنهایی، سینه‌های سوخته‌ از هجرت را در برگرفت و رهگذران شارع اندوه، در سایه‌های شکوهمند انزوا، دمی آسودندو‌ چلچله‌های سرشک، آواز مغموم شیفتگی های مایوس را سردادند، ‌پرندگان خیال از فراز اشجار مسخ شده‌ی دماغ به پرواز درآمدند.
اندوه، بغض و حرمان از پیله‌ها رهانیده شدند و انزوا و هجرت و فراغ در رگ‌های واژگان جاری شدند و بر تن اوراقی مندرس فرود آمدند، آنگاه شعر تولد یافت.
و تبسم در میان قافیه‌های دردمند آرمید.
آری! شاعران از نطفه های شیدای ناکام متولد می‌شوند.
 
آخرین ویرایش:
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
آری تبسم همچنان جاری بود، بر بال‌های پرندگان خیال، در کالبد واژگانی از جنس تسکین، در نوای مرثیه‌های اندوهی که نام او را به نجوا می‌خواند، پس قافیه‌های دردمند ، کنج دیوارهای انزوا، بر اوراق مدفون در صندوقچه‌ی یادمان‌ها، در شکوه اشعاری که تعشقی ابدی را فریاد می‌زد، بر نقش بالش‌های خواب‌های بی قرار، بر رگ‌های منجمد ثانیه‌هایی که جامه ی ابریشمین رویا بر تن داشتند و بر لبان شاعری که تنها از او می‌سرود.

.
 
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103
آری! باید آن گورستان سرد و بی رحم را ترک می‌گفتم، آنجا که هیچ قاصدکی بر دستان بی‌قرارم نمی‌نشست و سحرگاهان خنکای هیچ نسیمی دیدگان انتظارم را نمی‌بوسید، حتی آن بید مجنونی که بر فراز مزارش رویانیدم شمیم دلنوازش را باز نخواهد گرداند.
و آنگاه که به دیاری آشنای غریب پیوستم، بر تن آینه‌های خونسرد بی‌تفاوت، تصویر بی‌جان مردی نقش می‌بست که پیش از این‌ها مرده بود.
و شگفتا که حرم نفس‌هایش در سرمایی سخت جانسوز بر زجاج‌های شفاف می‌نشست.
آری، من مجنون مرده‌ای بودم که بی او آن جسم مشمئز را بر دوش می‌کشید و قدومش همچنان این زمین دردناک را می‌پیمود.
 
مدیر آزمایشی تالار نظارت رمان+گوینده آزمایشی
عضو کادر مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
شاعر انجمن
ناظر رمان
تیم تگ
منتقد انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
320
2,383
103

اکنون روحم را بر فراز اتاقی محبوس در انتهای بن‌بست تنهایی، به پرواز درآورده‌ام و بر تمام نقاط دیواره‌های پوسیده‌ی مغموم‌اش تصویر تبسمی دردمند را نگاشته‌ام. در این انزوای ابدی ، بدان اندیشیده‌ام چگونه شاعری توانمند گشته‌ام و بر تن واژگان جامه‌ای عریان‌ از قلب سوزانم پوشانده‌ام.
آنچه بر اوراق سرد یخ‌زده پاشانده‌ام و مردمان از برخوانده‌اند و مرا تحسین نموده‌اند، تنها رشته‌هایی است که از فرط استیصال بر آن چنگ‌زده‌ام.
آن نشان دروغین که بر سینه‌ام نهادند هرگز فریبم نخواهد داد، زیرا من، مغلوبی سرگشته بودم در کالبدی تهی که مدفن امیال ناکامی است و دیگر خرسند نخواهد گشت.
 

Who has read this thread (Total: 3) View details

بالا