تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133


نام اثر: دختری از جنس بهار
نویسنده: مائده
[میم.شین]

ژانر: فانتزی،اجتماعی
موضوع:دلنوشته
سال نشر: ۱۴۰۲
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.

مقدمه:

قلب او از جنس بهار بود...
امید داشت، امیدوار بود و امید می بخشید.
در زندگی اش به دنیای اطرافش می نگریست. دنیایی که پر از دروغ و دورویی بود. سرشار از آدم هایی که نقاب دوست و خنجر دشمن داشتند.
چرا باید اطراف قلبی بهاری این همه بی مهری و ناامیدی وجود می داشت؟
شاید نباید اینقدر به اطرافش توجه می کرد.
شاید،باید در دنیای رنگین خودش بیشتر می ماند و کمتر از سرپناه امن خیالاتش خارج میشد...
 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال

°•○°●‌ به نام خالق واژگان ●°○•°


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!
‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌



شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.
‌​


‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...


‌‌
اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...


‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

| مدیریت تالار ادبیات |

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
تنها، ماندن در دنیای امن خیالات برایش کافی نبود.
او باید گاهی رویاهایش را با واقعیت ترکیب می کرد و خاطرات شیرینی می ساخت.
کاری که بارها تلاش کرده بود تا انجامش دهد. سخت بود،اما غیر ممکن نبود.
روز ها یکی پس از دیگری می گذشتند. هر لحظه احساس می کرد که باید کسی را دوست بدارد. اما نمی دانست آن شخص که بود.
موضوع این بود که قلب او غرق در محبت بود و همیشه خواستار دوست داشتن.
انتظار نداشت که او را دوست داشته باشند؛ اما واقعا به این جرقه ی دوست داشته شدن در زندگی اش،بی اندازه نیاز داشت. همه نیاز داشتند. در دنیای اطراف او همه باید به غیر از خود او،به دوست داشته شدن نیاز داشتند.بار ها قلب او را شکسته بودند و بی اعتنا عبور کرده بودند.
اما او فرق داشت.نمی توانست دلی را بشکند و حتی یک قدم دور شود.
او نگران قلب ها بود. دوست نداشت قلبی حتی با یک شکوفه ی بهاری و یا شاید بدون همان یک شکوفه هم، شکسته شود.
از نظر دیگران عجیب و بچگانه به نظر می رسید که او همیشه نگران قلب ها بود...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
او خیلی بزرگ بود.
افکار او تنها متعلق به انسانی با درک بالا بود. شاید گاهی خیلی بد اعصبانی می شد؛ اما درک و شعورش در مقابل انسان هایی با روان پریشان، کاملا درست بود.تلاش می کرد تا حد ممکن انسان ها را درک کند.
او خود را انسان کاملی نمی دانست. خوب می دانست که در کنار خوبی هایش، نقص هایی هم دارد. درک می کرد که در میان درختان بهاری پر شکوفهٔ قلبش، درختی نیز وجود داشت که بی بهره از عطر و بوی بهار مانده بود.
نیمه ی پر لیوان را دیدن، تمام این مشکلات را تا مدتی حل می کرد.
تا زمانی مشکلات را برطرف می کرد که باغبان قلبش شود و مشغول راست و ریست کردن اوضاع و احوالش شود.
او می دانست که می تواند.چون در میان کسانی که داوطلب یاری کردن او بودند، خدا را برگزیده بود.
او سعی می کرد قلبش را همیشه بهاری نگه دارد. حتی در پاییزی برگ ریز و زمستانی سرد...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
بهاری بودن برای او دشوار نبود.
او این چنین، انتخاب کرده بود.زندگی او، خلاصه می شد در این جمله:
با امید سبز بمان.
او دلیل دارا بودن قلبی بهاری را داشتن امید می دانست. امیدی که حتی خودش هم نمی دانست از کجا و چطور وارد قلبش شده بود.
او معتقد بود که باورها جادوگرند.اگر باور می کرد که شکوفه باران است، پس احساس می کرد که واقعا می تواند همینطور باشد.
بهاری بودن را هیچکس به او نیاموخته بود. او خود از جهان اطرافش آموخته بود که شکوفه دار باشد. چیزی متفاوت از اطرافیانش. کسانی که جز منافع خویش، به چیز دیگری توجه نمی کردند.
او خود را انسان کاملی نمی دانست. قبول می کرد که گاهی نمی توان بی نقص بود.
همه اشکالاتی دارند و باید با آنها کنار بیایند.
مهم نبود که او چه می گفت.افکار حکاکی شده در مغز را نمی توان تغییر داد و این همان قسمت سخت، برای کنار آمدن با اطرافیانش بود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
هر چند او خود را بیشتر از دیگران، مقصر می دانست. او گمان می کرد که چون نمی تواند خوب با اطرافیانش کنار بیاید، پس احتمالا مقصر واقعی او بوده است.
او معتقد بود،برخی محدودیت ها، در بعضی مواقع ضروری اند؛اما او شخصی نبود که پایبند به مرز ها باشد.
همیشه دوست داشت که چیزی بیش از آنچه بود،باشد.
با اینکه قلب او سرشار از شکوفه های بهاری بود؛اما گاهی ناامید می شد.ناامیدی هایش جز همان درختان بی بهره از بوی بهار بودند. عالی نبود؟ لااقل درختان پر شکوفه اش، خالصانه بهاری بودند.
انتقاد پذیر نبودن، کار او را دشوار تر می کرد.می توانست قبول کند که کامل نیست، اما در برابر حرف های دیگران احساس بدی پیدا می کرد. او از سر اجبار، برای پنهان کردن احساسات حقیقی خویش،لجبازی می کرد و خود انتقاد ناپذیر نشان می داد.
برای او انعطاف پذیر بودن، کار سختی نبود.از این قابلیت خود به خوبی استفاده می کرد.
یکی از مواردی که احساس می کرد می تواند در آن زمینه پیشرفت کند
، ارتباط با دیگران بود. در ارتباطات خود، احساس ضعف و ناتو انی نمی کرد؛ اما بینهایت دوس داشت،که روابطش را تغییر دهد.
شاید اگر می توانست، شکوفه های بهاری اش را کمتر به دستان انسان های آلوده به غبار پاییز می سپرد.یا شاید حتی ارتباطش را با برخی نسیم ها و آفتاب های گرم بهاری بهبود می بخشید.
کسی نمی داند که چه در پیش رو انتظارش را می کشد.بادی از باد های پاییزی یا برف زمستان.
تنها می توان از تجربیات استفاده کرد. باید که آنچه آموخته بود را در کوله ی مغزش جمع می کرد و با قاطعیت به سمت آینده حرکت می کرد...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
آینده در نظر او، بیشتر از گذشته ای که ندیده بود و تنها درباره اش شنیده بود، مبهم دیده می شد.قلب او پر از شکوفه های بهاری امیدواری بود که هرگز سقوط را تصور نمی کردند؛اما پاییز در انتظار تمام آنها بود...
روز های سخت او از راه رسیده بودند.
همان روزهایی که اندک اندک، از شکوفه هایش می کاستند و به ناامیدی هایش می افزودند.
قسمت دردناک ماجرا این بود که قلب بهاری اش با پاییز سخت و رنج آور، آشنایی نداشت.
او صادق،مهربان و مونس بود. هیچگاه گمان نمی کرد پاییز خنجر به دست، انتظار او را بکشد؛زیرا احساس می کرد که همه مانند او فکر می کنند.
در زمان های دور، قلب آراسته شده با بهار اش،با پاییز عهد بسته بود.آنها قسم خورده بودند که هرگز باهم نجنگند.
چه می توانست بکند؟ او ضعیف شده بود. اعتماد بیش از حد به خود، او را به این حال انداخته بود.
شاید اگر کمتر به بهار درون قلبش می بالید،اینگونه نمی شد.او به شکوفه هایش دلگرم بود.حیف که نمی دانست، روزی صبر و استقامت آنها تمام خواهد شد.
قلبش به درد آمده بود. گاهی با خود از ناامیدی سخن می گفت؛اما احساسی ناشناخته بیم هایش را کنار می زد.
شاید همین بود.او به عنوان انسانی امیدوار به دنیا آمده بود. انسانی که امید می بخشد. نمی توانست وجود حقیقی اش را پنهان کند؛ اما چه می توانست بکند.حتی قوی ترین و امیدوار ترین هم روزی کم می آورند.
شاید این دردناک ترین قسمت بود...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
داشتن احساساتی مشابه او،زندگی را برای من عجیب تر می کند.
گاهی در گوشه ای به تنهایی می نشینم؛به آینده ای دور و گذشته ای که شاید اندک کسی به یاد بیاورد، می اندیشم.
اندیشه هایم مرا به دنیایی فراتر از آنچه که اطرافیانم قادر به درک آن هستند، هدایت می کنند.دنیایی ایده آل.سرشار از انسان های مثبت اندیش.
گه گاهی که دلگیر می شوم، خیالات خوشم را جایگزین تفکرات غم آلود می کنم. اجازه می دهم فکر و روحم به جایی دورتر از ابر های بارانی پاییز سفر کنند.
اگر می توانستم؛خود نیز همراه با نسیم خیالات خویش، به دوردست ها سفر می کردم. به جایی خالی از غم.
هر چند که مثبت نگر بودن، مرا از خیلی موارد دور کرده است؛اما همچنان نمی توان آلوده بودن به غم را انکار کرد.
آدمی،هر چند هم قدرتمند، نمی تواند از رخنه کردن درد در رگ هایش چشم پوشی کند.
چه می توان کرد؟تنها می توان به خداوندی که خود انسان را اشرف مخلوقات نامیده است توکّل کرد. اعتمادی که باارزش ترین اعتمادات است...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
دلم گه گاهی پاییز می خواهد؛ از برای تنوع. خوب است که انسان ها درد و سختی را هم درک کنند و سپس به زندگی آرام خود بازگردند.
شاید گذر از پاییز ها، سخت باشد؛ اما به آدمی می فهماند که باید قدر لحظات خوش غرق در شکوفه اش را بداند.
شب که می شود؛ساکنان روز، در می یابند که لحظات پر نورشان چقدر ارزشمند بوده است.
جای افسوس دارد؛با اینکه از شب ها گذشته ام، اما همچنان به خوبی نتوانسته ام قدر تابش آفتاب به درختان بهاری قلبم را بدانم. شاید چون ماه شکوفه های قلبم را مجذوب کرده است، شب برایم جالب است.
اگر به زندگی با نگاهی دیگر بنگرم، قادر به درک آن هستم که مشکلات و نقص ها همیشه بوده اند. از امروز تا ابد هم خواهند بود. باید زاویهٔ دیدم را تغییر دهم تا بتوانم همواره از وجود ماه، در دل شب های تاریکم، لذ*ت ببرم.همان شب هایی که ناامید کننده نیستند؛ اما چون من نظاره گر تاریکی شان بودم، قادر به فهم زیبایی هایشان نبودم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر تالار هنر+مدیر آزمایشی تالار سرگرمی
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
تیم تگ
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
برترین ارسال کننده ماه
Dec
1,918
2,733
133
گاهی می نشینم و با خودم فکر می کنم که دوست دارم چه کسانی را ببخشم؟
آنهایی که قلبم را به درد آورده اند؟ یا آنهایی که باعث شده اند احساس پوچی کنم؟...
بخشش ابتدا برایم سخت بود؛ اما زمانی که فهمیدم من هم انسان خیلی خوبی نیستم،تصمیم گرفتم که ببخشم.
گذشتن از اعمال انسان هایی که تنها به فکر خود هستند،دشوار نیست. من نیز گاهی همینقدر بی رحم بوده ام.
مهم این است که انتخاب کنم که از هم اکنون تا ابد،چگونه زندگی کنم.
گذشته می تواند بسیار ارزشمند و افتخار آفرین،و یا حتی خوارکننده و بی اهمیت باشد. من هر چه که در یک ثانیه ی قبل بوده ام،اکنون دیگر نیستم.برای ارتقای خود باید از مسیرهای زیادی عبور کنم؛اما حیف که قلب من جایی در امروز،گذشته و فردای نرسیده،مانده است.
گاهی حس می کنم که حتی تلاشی برای بهتر زیستن هم نمی کنم.برخی مواقع گمان می کنم همه چیز تنها در ذهن من است.شاید این ماجراست که مرا بیشتر از انسان های اطرافم،گمراه می کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 3) View details

بالا