تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

محبوب دلنوشته شبگرد‌های دیوانه | TARA کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع RIWAN
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 725
  • پاسخ ها 16
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
نام دلنوشته: شبگرد‌های دیوانه
دلنگار: دیانا زَم
ژانر: تراژدی، اجتماعی
93171_04132f6c061491d811f98c5b8c705724.png

مقدمه: ای شبگرد‌های دیوانه، که عمری را بیهوده به دنبال قورباغه‌ها گشتید!
آن‌ها در برکه‌ها هستند؛ از کنار دیوار بخزید وارد برکه شوید!
از شیره‌ی جاویدان باتلاق تنهایی بنوشید و مار‌ها را با دندان‌های تیزتان قربانی کنید...!
 
آخرین ویرایش:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,013
167
19
مشـهد
67152_c750db7349582d6798c1c157bbd79814.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ دلنوشته در انجمن کافه نویسندگان


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

همچنین شما می‌توانید پس از گذشت ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی دهید.

درخواست کاور تبلیغاتی

پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای دلنوشته

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام آثار ادبی

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

58705_ad05f9f7e9b0261da9d2dad1014c7c49.gif


کادر مدیریت ادبیات انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
ما را از همه چی ترساندند، حتی از پدر‌هایمان... !
یادم می‌آید وقتی که مادر می‌گفت:
- صبر کن تا پدرت بیاید...
و من صبر می‌کردم، آنقدر صبر کردم تا تبدیل به یک شبگرد شدم!
ولی نه یک شبگرد عاقل؛ من دیوانه‌ترین شبگرد این خیابان‌های بی بند و بار بودم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
من آنی بودم که در ذهن خود، عروسک‌هایم را به مهمانی دعوت می‌کردم، ولی نه!
من قاتل بودم، قاتل مورچه‌هایی که با وحشت کشتمشان، من حتی عروسک‌هایم را هم آتش زدم... .
هیچ‌چیز از این خانه نمی‌خواستم، چرا که دهانم پر از خون است و چقدر ارتفاع دارد این پنجره تا به زمین قاصدک‌ها!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
چرا همه من را بچه دزد می‌خوانند؟
من فقط در این کوچه‌های تنگ، روحم را می‌خواهم... !
آهای پدر‌ها و مادر‌ها... انقدر در گوش بچه‌هایتان نگویید که این کار را نکن و این کار را بکن، مگر نمی‌گویید حرف زدن در گوش مساوی است با شی*طان شدن... .
آه... چقدر شما شی*طان‌های بی‌رحمی هستید!
ای‌کاش شبیه ما شبگرد‌های دیوانه، دست‌هایتان را با طناب به تخت می‌بستند و؛ وای بر من!
به راستی که مادری چه حس خوبی‌ است، توام با ترس و نفرت!
نفرینم کردی مادر؟ اگر نکردی پس چرا با سوزش چشم‌هایم بلند می‌شوم نه با نوازش دست‌هایت... .
مگر من چکار کردم؟ همه‌ی این‌ها بخاطر یک ظرف است؟ من از راه دیوانگی و شبگرد‌ شدن برایت می‌خرم! تو به من یاد دادی شی*طان بودن در جلد خوب بودن را‌... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
شبگرد‌های دیوانه، کولی‌وار به سمت دهکده‌ی فراموشی بروید!
امشب کارمان زیاد است، از چپ بروید!
راه دهکده سمت چپ است چرا که شی*طان‌ها راه راست را قبول ندارند... .
به دست‌هایم نگاه می‌کنم، دست راستم حال، به بدن کدام آدمی چسبیده؟
نکند دستم را بر باد بدهد؟!
- برویم. این ذهن‌ها قبل از اینکه ما بیاییم مرده بودند، حتی آن دخترک عاشق هم دیگر عشقش را به یاد نمی‌آورد!
ای آه و ای آه... پس بگو چرا جک و رز یکدیگر را در آغو*ش نگرفته رها کردند... ای آه... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
امروز دیگر باید با مرگ ملاقات کنم!
مگر من بازیچه‌ی او هستم؟! یک روز هست و یک روز نیست!
دیگر باید با عزرائیل مثل مرد صحبت کنم، هرچند که مرد نیستم... !
عزرائیل را دیدم، مثل همیشه سفید پوشیده، چرا؟
شبگرد‌ها پشت سرم راه می‌آیند و عزرائیل فرقی با ما ندارد!
به راستی که مرگ در انتظار‌ ماست یا آزادی؟
-آزادی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
دیشب در خواب مدرسه‌‌ام را دیدم!
دیدم که چگونه سایه‌ام کنار دیوارهای خموش مدرسه تکان می‌خورد!
هیچ‌کس نمی‌داند که دیوار زنده است؛ ولی من می‌دانم!
دیوار مثل عروسک‌ بچگی‌ام است که شب‌ها از صدای گریه‌اش بلند می‌شدم و بالشت را در صورتش فشار می‌دادم... .
او گریه می‌کرد و قول می‌دهم اگر شبگرد نبودم او را دوست می‌داشتم... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
من از گل‌آلود‌ترین نقطه‌ی آن باغچه که در حیاط مادربزرگ خفته؛ آمدم!
آمدم تا فراموش کنم انسان‌ بودن را... .
من در تمام روزهای جوانی، از آن پنجره کوچک و چوبی روی زمین می‌افتادم... .
من راه و رسم شبگرد‌ شدن را از باران فهمیدم!
موقعی که داشتم تمام می‌شدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
3,719
2,015
193
از ما هیچ‌چیز نمی‌ماند جز... .
جز کرم‌ها، آن‌ها در تمام سال‌ها در بدن ما بوده‌اند!
کرم‌هایی که بزرگ می‌شوند، مدرسه می‌روند، کسی به اسم دوست، مادر، پدر و... .
روح آن‌ها را می‌کشد و در آخر، آن‌ها شبگرد‌هایی بیش نمی‌شوند، شبگرد‌های شی*طان‌نما.
نوادگان شی*طان‌ها... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا