تونلها را دیدم، جیغهایی که سالیان سال وقتی از سقف آویزان بودم نکشیده بودم آنجا کشیدم.
نقاشیهایم هم آتش گرفتهاند، صدای خش خش دمپایی پرستار دوباره میآید، چهار دست و پا به سمت در میروم و منتظر میمانم تا خاموشی دیگر!
هنوز خانه سالمندان برای من جا دارد، مهد کودکها جای خواب است نه بازی.
بیاید دیوانه بازی کنیم.
نقاشیهایم هم آتش گرفتهاند، صدای خش خش دمپایی پرستار دوباره میآید، چهار دست و پا به سمت در میروم و منتظر میمانم تا خاموشی دیگر!
هنوز خانه سالمندان برای من جا دارد، مهد کودکها جای خواب است نه بازی.
بیاید دیوانه بازی کنیم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: