سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار نقد و کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـردبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقامدار آزمایشی
برترین مقامدار سال
- Apr
- 1,666
- 7,314
- 148
- 14
- وضعیت پروفایل
- نمیتونی من رو نبینی
ونگوگ عزیزم، این روزها سخت پریشان و دلسرد شدهام. گویا با تمام این دنیا غریبهام و دیگر هیچچیز اهمیت ندارد.
برایم فرقی نمیکند خانواده سیبزمینیخورها طردم کنند یا در آغوشم بگیرند، آفتابگردانها رو بگیرند یا با شیفتگی خیرهام شوند.
مدام جملهی آخرش که چه بر زبانم میآید و حتی دیگر آن گل رز شکنندهای نیستم که در شرف پژمردگی اشکریزان از خورشید گرما و مراقبت میخواهد.
دیگر به تاریکی و دردهایم عادت کردهام و حتی اگر مرهم زخمهایم را در دستانش ببینم و از من دریغش کند، تشر نمیزنم و گلایهای نمیکنم.
تنها هنگامی که بدحالیهایش را نظاره میکنم دلم میخواهد در آغوشش بگیرم و اشکهایش را پاک کنم؛ اما هر بار دیوار شیشهای غریبگیمان مقابلم ظاهر میشود و عاجز و ناتوان نگاهش میکنم.
میدانی؟ حقیقتا از روزی میترسم که به این عجز هم عادت کنم و معنای همهچیز مچاله شود و از بین برود.
برایم فرقی نمیکند خانواده سیبزمینیخورها طردم کنند یا در آغوشم بگیرند، آفتابگردانها رو بگیرند یا با شیفتگی خیرهام شوند.
مدام جملهی آخرش که چه بر زبانم میآید و حتی دیگر آن گل رز شکنندهای نیستم که در شرف پژمردگی اشکریزان از خورشید گرما و مراقبت میخواهد.
دیگر به تاریکی و دردهایم عادت کردهام و حتی اگر مرهم زخمهایم را در دستانش ببینم و از من دریغش کند، تشر نمیزنم و گلایهای نمیکنم.
تنها هنگامی که بدحالیهایش را نظاره میکنم دلم میخواهد در آغوشش بگیرم و اشکهایش را پاک کنم؛ اما هر بار دیوار شیشهای غریبگیمان مقابلم ظاهر میشود و عاجز و ناتوان نگاهش میکنم.
میدانی؟ حقیقتا از روزی میترسم که به این عجز هم عادت کنم و معنای همهچیز مچاله شود و از بین برود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: