1399/08/05
خندیدنت، برق نگاهت، با ناز صدا کردنت دیگر حسی را در من ایجاد نمیکند.
من برگشتم!
من برگشتم به آن آدم سابقی که دیوانهوار در تاریکی نگاهش غرق میشد و قلبش را با تازیانههای عمیق خفه میکرد.
من در تمام روزهای با تو، چند روزی را با تو گذراندم و در روزهای باقی با تنهایی، غم و دود سیگاری که گهگداری مابین لبهایم خارج میشد به تو و احساس پاکت خیانت میکردم.
تو در رویای دخترانهات مرا مردی قابل میدانستی، اما من... .
من نه تنها آنچه که تو میخواستی نبودم، آنچه را که دیگران هم میخواستند نبودم.
حتی آنی را که خودم میخواستم!
خندیدنت، برق نگاهت، با ناز صدا کردنت دیگر حسی را در من ایجاد نمیکند.
من برگشتم!
من برگشتم به آن آدم سابقی که دیوانهوار در تاریکی نگاهش غرق میشد و قلبش را با تازیانههای عمیق خفه میکرد.
من در تمام روزهای با تو، چند روزی را با تو گذراندم و در روزهای باقی با تنهایی، غم و دود سیگاری که گهگداری مابین لبهایم خارج میشد به تو و احساس پاکت خیانت میکردم.
تو در رویای دخترانهات مرا مردی قابل میدانستی، اما من... .
من نه تنها آنچه که تو میخواستی نبودم، آنچه را که دیگران هم میخواستند نبودم.
حتی آنی را که خودم میخواستم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: