انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [ سـر اومد زمـسـتون ... ]

هـور

مدیریـت کل سایـت
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل سایت
عضویت
1/8/20
ارسال ها
6,514
امتیاز واکنش
12,900
امتیاز
219

فقط متون مربوط به فصل بهار

14 فروردین 1400
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سال نو می شود

وقتی تو

پیراهن گلدارت را بپوشی

موهایت را باز کنی

بروی جلو پنجره،

نه،

بنشینی رو به روی من

لبخند بزنی

و من ببوسمت

چه سال پر برکتی...



| پوریا نبی پور |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زمین دور سر خورشید نه، دور تو مى چرخد

که از گل هاى روى دامنت فصل بهار آمد...



| محمد شیخی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یار

هی یار، یار!

این جا اگر چه گاه

گل به زمستانِ خسته خار می‌شود،

این جا اگر چه روز

گاه چون شب تار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سال،

نو می شود

و یادت،

یک سال کهنه تر...

هرچه بیشتر می گذرد

این شر*اب کهنه

بیشتر مرا م*ست می کند...



| زهرا طراوتی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خوش به حال لباس ها

که می توانند

به تو بیایند

و لبخند که به تو می آید

بهار هم که نباشد

وقتی می خندی!

شکوفه های آبی پیراهنت وا می شوند...

تابستان هم نباشد

در چال گونه ات وقتی می خندی

سیب ها سرخند

پیش از پاییز

یک روز به خودت بیا

تو شهری هستی با جاذبه های فراوان

با توریست های لبخند و رنگ!

کاش می شد من هم به تو می آمدم

کاش لبخند بودم

مغازه ها مالامال روسری هایی است

که می خواهند به تو بیایند!

خوش به حال لباس ها...



| محمد کاظم حسینی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می گویند

با یک گل بهار نمی شود

اما عشق تو،

گل همیشه بهار قلب من است

و نوروز قصه ی هر روز من است

قصه ی عشقی که

چهار فصلش بهار است

و برگ برگ کتابش

از حضورت شکوفه باران

و هر دم که

هوای با تو بودن را

تحویل می گیرم

بازدمش عید من است



| مسلم مک وندی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صندوقچه قدیمی‌ات را نگرد

حتی اگر بهار

حتی اگر شکوفه

در پس دیوارهای تار گم شود،

مهربانی و زیبایی

گم نخواهد شد...

شب

هر چه تاریک تر

ستارگان روشن‌ تر!



| گروس عیدالملکیان |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تو زنده باش و ببین

که بهار بهار پنجره

به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند

و خنده خنده آزادی

بر دهان های گچ گرفته می کوبند

تو زنده باش

برای آن روزی که عشق

بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند

و هیچ کس به را*بطه ذهنی پرنده و پرواز

بهتان سنگین نمی بندد

به صورت ماه آب دهان نمی اندازد

و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد

تو در آن روز خجسته خدا

اگر پروانه ای را دیدی

که روی مزارهای بی نام

می چرخد و بال بر هم می کوبد

ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ

شبح آشکار شادمانی من است.



| فرنگیس شنتیا |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نگار من!

امید نوبهار من

لبی به خنده باز کن

ببین چه گونه از گلی

خزان باغ ما

بهار می‌شود!



| سیاوش کسرایی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟



| مریم نوابی نژاد |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهار تویی

که در دم دمای تو

می شکفم

حتی اگر

از یخ بندان جهان

دلسرد شده باشم.



| یاور مهدی پور |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی با این همه آب

رخصت نمی دهد این همه آب

تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند.



| بیژن نجدی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواستم که بدانی

با تو، همیشه هر روز برایم بهار بود

وقتی تو هستی، تو لبخند میزنی

مرا چه حاجت به انتظار فصل ها

با تو هرلحظه بهار است

هرشب پُر از عطر بهارنارنج

می‌خواستم که بدانی

تو حس زیبای بهارگونه ای برایم

همان‌قدر لطیف، مهربان

پر اُمید و سرزنده

با تو همیشه هر لحظه بهار است

هرشب، وقتی آسمان هم برایم

آواز سرد زمستان را می خواند



| حاتمه ابراهیم زاده |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
این همیشه ها و بیشه ها

این همه بهار و این همه بهشت

این همه بلوغ باغ و بذر و کشت

در نگاه من،

پر نمی کنند

جای خالی تو را...



| محمدرضا شفیعی کدکنی |‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غم را روانه کرده‌ام به دوردست‌ها

نشسته‌ام پشت پنجره‌ی بهار

بو*سه می‌زنم بر شعر، گل، قهوه و موسیقی

و مُشت مُشت شادی در خانه می‌پاشم

می‌خندم و به فاصله‌ی من تا من فکر می‌کنم

قهوه‌ام را تلخ سر می‌کشم

و طعم گس زندگی را فراموش می‌کنم

قوی‌بودن انتخاب من است!



| سارا قبادی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین روزهای اسفند است

از سرِ شاخِ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می‌زند نغمه

نیست معلومم

آخرین شِکوِه از زمستان است؛

یا نخستین ترانه ‌های بهار!



| محمدرضا شفعی کدکنی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آواز سبز دستت

بهار را بیدار کرده است

تا من در ابدیت زنبق‌ها

از چشم‌های تاریکت

عبور کنم...!



| بهرام اردبیلی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از تمام دارایی‌ها

یکی، دو گلدان شمعدانی دارم

یک جفت ماهی سرخ دارم

دوچرخه‌ای یادگار پدربزرگ

یک مداد دندان زده

چند تا شعر

و تا دلت بخواهد «دوستت دارم»...



| حمید جدیدی |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.

بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد؛

بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.

هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد. درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود...

و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.

درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد، کیست که باور کند؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.

بهار باش

نه بهارِ تقویم

که بهارِ تصمیم!





| عرفان نظر آهاری |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا