تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

[سلطان غم مادر]

مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
ای خداااا!
به مامانم گفتم نگاه کن چه خوشکلم.
گفت:کجات خوشکلی؟!
گفتم دلت میاد نگاه چشمام چه درشته!
گفت:الاغ هم چشماش درشته باید عقلت بزرگ باشه که نیس!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
مامان و بابام 2 روزه قهر کردند
بابام دیشب رفت قابلمه ها و ماهی تابه ها و ..
رو شست تا مامان آشتی کنه
صبح ساعت 7 دوباره "جنگ" شد
باباقابلمه "تفلون" رو با سیم ظرفشویی برق انداخته بود
فکر کرده سوخته
الان بابام فراریه
مامانم هر یه ربع به هوش میاد
"عمه ام "رو فحش میده از هوش میره
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
بچه بودیم بابام حلقه‌ی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی فروخت.
من و داداشام خیلی ناراحت شدیم واسه همین یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم و رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده.
وقتی دادیم بهش از ذوق زد زیر گریه، کلی تشکر کرد و برد فروخت باهاش اجاره خونه رو داد
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
ده دوازده سالم بود عاشق دختر داییم شدم
مامانم یه روز ازم خواست باهاش برم خونشون
منم از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
رفتیم اونجا دختر داییم چایی آورد
زیر چشمی نگاش میکردم و خیلی ذوق داشتم تا اینکه مامانم بهش گفت پسرم شبا جاشو خیس میکنه چایی نمیخواد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده
مادر : خفه شو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
چند روزه بدجور سرما خوردم
دیشب مامانم میگه پسرم فردا نرو سر کار، عزیزم استراحت کن!
منم نرفتم.
هیچی دیگه از صب ساعت ۶ دارم کابینتا رو دستمال میکشم
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم
الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
زنگ زدم به مامانم گفتم ناهار چی داریم؟
گفت همون سحری امروز صبح.
گفتم سحری امروز صبح چی بود؟
گفت افطار دیشب.
ترسیدم ادامه بدم برسم به نوروز...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
مامانم داشت راز بقا میدید و گریه میکرد. گفتم چرا گریه میکنی؟
گفت نگاه کن این دو بچه شغال با هم چه خوبن. بعد تو و داداشت هر روز دعوا میکنید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
چطور یه نفر دفعه اول بهتون میگه دوست دارم باور می کنید؟
من مامانم بعد این همه سال هر بار بهم میگه دوست دارم خودمو آماده می کنم برم آشغالا رو بذارم دم در
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته + نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
4,685
22,863
218
بابام با مامانم دعواش شد، مامانم گفت اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی جهزیم رو جمع میکنم میرم، بابام گفت حالا مگه چقده جهزیت؟
پولش رو میدم جمع کن برو. مامانم قیمت جهزیه رو حساب کرده، بابام دو ساعته ساکت رو فرش خوابیده با گلای فرش بازی میکنه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا