تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

همگانی [ طنز ]

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
rosgol.ir _35_.gif

سلام!
زدن پوکر برای پست‌ها آزاد است!
*توجه: درصورت پارت گذاری در تاپیک لطفا برای منظم بودن، از فونت گندم و وسط چین استفاده کنید.
اشتراک یادتون نره•~


| با تشکر |

 
آخرین ویرایش:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
من و کودک درونم و اون روی سگم و همچنین کِــرم وجودم
باهم یه خانواده‌ایم‌، خیلی هم خوشبختیم!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
هر بلای طبیعی که سر خارجی‌ها بیاد عذاب الهیه، ولی هر بلای طبیعی که سر ایرانی‌ها بیاد امتحان الهیه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
وقتی بچه بودم دعا می‌کردم که خدا به من یه دوچرخه بده.
بعد فهمیدم که تخصص خدا در دادن چیزهای دیگه است.
بخاطر همین یه دوچرخه دزدیدم و از خدا خواستم که منو ببخشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
اروپا:
موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود

ایران:
موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

***

اروپا:
مدیران بعضی وقتها استعفا می‌دهند

ایران:
عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود

***

اروپا:
افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند

ایران:
افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغل‌شان در بیست سالگی مدیریت است

***

اروپا:
برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است

ایران:
برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
غضنفر میره مهمونی. سر سفره یکی از بچه‌هاش میگه:
- بابا یه لیوان آب میدی؟
غضنفر داد میزنه:
- میگه آب تو خونه داریم, مرغ بخور بدبخت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
جواني از بيكاري رفت باغ وحش و پرسيد:
- منو استخدام می‌کنید؟
يارو گفت:
- مدرك چي داري؟
گفت:
- لیسانس!
ياروگفت:
- يه كاري برات دارم حقوقشم خوبه.
پسره قبول كرد
يارو گفت:
- ما اينجا ميمون نداريم، ميتوني بري تو پوست ميمون تو قفس تا ميمون برامون بياد.
چند روزي گذشت يه روز جمعه كه شلوغ شده بود. پسره توي قفس پشتك وارو ميزد از ميله‌ها بالا پائين مي‌رفت.
جو گير شد زيادي رفت بالا از اون طرف افتاد تو قفس شيره. داد زد:
- كمك!!!
شيره افتاد روش و دستش رو گذاشت روی دهن پسره. گفت:
- آبرو ريزي نكن من فوق ليسانس دارم!!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
پفک بسته‌ای ده هزار تومن، تازه نصفشم خالیه!
یه زمانی رو زمین پفک می‌دیدیم جفت پا می‌رفتیم روش که له بشه و کیف کنیم.
الان باید دو دستی از رو زمین برداریمش، پوفش کنیم، بوسش کنیم، بذاریم دهنمون!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
یک هیئت از گرجستان برای ملاقات با استالین به مسکو آمده بود.
بعد از جلسه استالین متوجه شد که پیپ‌اش گم شده و از رئیس کا.گ.ب خواست تا ببیند آیا کسی از هیأت گرجی پیپ او را برداشته است یا نه؟!
بعد از نیم ساعت، استالین پیپ‌اش را در کشوی میزش پیدا کرد و از رئیس کا.گ.ب خواست که هیئت گرجی را آزاد کند.
رئیس کا.گ.ب گفت:
- متاسفم رفیق، تقریبا نصف هیئت اقرار کرده‌اند که پیپ را برداشته‌اند و بقیه هم موقع بازجویی مردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده
مدیر بازنشسته
May
1,279
7,631
169
29
پنج قدم زیر بهشت... .
وضعیت پروفایل
آرزو دارم که گیرم در بَرَش...
در زمان آقا محمد خان قاجار، شخصی از حاکم شهر خود که با صدراعظم نسبت داشت نزد صدراعظم شکایت کرد.
صدراعظم دانست که حق با شاکی است گفت:
- اشکالی ندارد میتوانی به اصفهان بروی!
مرد گفت:
- اصفهان در اختیار برادرزاده شماست.
گفت:
- پس به شیراز برو!
مرد گفت:
- شیراز هم در اختیار خواهرزاده شماست.
گفت:
- به تبریز برو!
او گفت:
- آنجا هم در دست نوه شماست.
صدراعظم بلند شد و با عصبانیت گفت:
- چه می‌دانم! برو به جهنم.
مرد با خونسردی گفت:
- متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارند ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا