تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

فریدریش نیچه |آهنگساز نویسنده و فیلسوف

مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
او در سال ۱۸۶۵ تمامیِ آثار آرتور شوپنهاور را مطالعه کرد. او بیداری علایق فلسفی خود را مرهونِ مطالعهٔ کتاب «جهان همچون اراده و تصور» اثر شوپنهاور می‌دانست؛ و بعدها تصدیق کرد که او یکی از معدود اندیشمندانی است که برایشان احترام قائل است، و بخش «شوپنهاور همچون آموزگار» را در کتاب «تأملات نابهنگام» به افتخار او به نگارش درآورد. او در دانشگاه لایپزیک بافلسفهٔ یونان نیز آشنا گردید.

او در سالِ ۱۸۶۶ کتابِ «تاریخِ ماتریالیسم نوشتهٔ فریدریش آلبرت لانگه را مطالعه کرد. شروحی که لانگه در این کتاب در بابِ فلسفهٔ ضد-ماتریالیستی کانت، خیزشِ ماتریالیسمِ اروپایی، علاقهٔ روبه‌رشدِ اروپا به دانش، نظریهٔ فرگشت چارلز داروین، و طغیان‌های عمومی علیه سنّت و سلطه ارایه کرده بود شدیداً نیچه را مجذوبِ خود ساخت. محیطِ فرهنگیِ عصری که در آن می‌زیست، نیچه را بیش از پیش تهییج کرد که افق‌های مطالعاتیِ خود را به فراسوی حوزه‌های لفت‌شناسی بسط دهد و مطالعاتِ فلسفی‌اش را همچنان دنبال کند، هر چند او ارایهٔ توضیحی فرگشتی در بابِ حسّ زیبایی‌شناسانهٔ بشری را ناممکن می‌دانست.

او در سال ۱۸۶۷ برای یک سال خدمتِ داوطلبانه در توپخانهٔ ارتشِ پروس در ناومبورگ ثبت‌نام کرد. در این دوران، او در میان هم‌قطاران تازه‌واردش به عنوانِ بهترین سوارکار شناخته شد، و افسرانِ او پیش‌بینی کردند که او به‌زودی به مقامِ فرماندهی دست خواهد یافت. با این حال، در مارسِ ۱۸۶۸ هنگامِ پریدن بر زینِ اسب سینه‌اش با قاشِ زین برخورد پیدا کرد و ماهیچه‌های سمتِ چپ آن از دو ناحیه دچار پارگی شد؛ این مسئله باعث شد که تواناییِ راه رفتن را برای ماه‌ها از دست بدهد. از همین رو، نیچه بارِ دیگر توجّهِ خود را به مطالعاتِ پبشینِ خویش معطوف کرده و آن‌ها را در سال ۱۸۶۸ تکمیل کرد، و بعدها در همان سال برای نخستین بار با ریچارد واگنر ملاقات کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
استادی در بازل
نا حدودی به واسطهٔ حمایت‌های ریچل، نیچه در سال ۱۸۶۹ پیشنهادی قابل‌توجه برای مقام استادیِ لغت‌شناسیِ کلاسیک در دانشگاه بازل سوییس دریافت کرد. در آن زمان نیچه تنها ۲۴ سال داشت و هنوز نه دورهٔ دکتریِ خود را به پایان رسانیده بود و نه گواهیِ شایستگیِ علمی دریافته کرده بود. در اینجا نیز باز با حمایت‌های ریچل از سوی دانشگاه لایپزیک به او دکترای افتخاری داده شده بود. این پیشنهاد در زمانی به او ارایه شد که او داشت به تغییر رشته از لغت‌شناسی به علومِ تجربی فکر می‌کرد، لیک به هر روی، او این پیشنهاد را پذیرفت. تا به امروز، هنوز هم نام نیچه در فهرستِ جوان‌ترین استادانِ ثابتِ علومِ کلاسیک به چشم می‌خورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
او در این دوران آشنایی نزدیکی با «یاکوب بورکهارت» نویسنده کتاب «تمدن فرهنگی رنسانس در ایتالیا» داشت. او هوادار فلسفهٔ آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیکی داشت. وی بعدها گوشهٔ انزواء گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد.



او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند.»



با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
ترک شهروندی آلمان
220px-Nietzsche_paul-ree_lou-von-salome188.jpg

نیچه و لو آندره آس سالومه و پل ری در ۱۸۸۲
در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید.

تغییر نام
نیچه ادعا کرد که دارای تباری از یک خانواده سرشناس لهستانی است و بر این مسئله اصرار زیادی نیز ورزید. از او نقل شده‌است که نوشته: «آلمان دارای ملتی بزرگ است چرا که مردمانش خون لهستانی در رگهایشان جاریست… من به لهستانی‌تبار بودن خود افتخار می‌کنم.» نیچه نوشت: «به من گفته شده که نیاکانم از سرشناسان لهستانی بوده‌اند که حدود یکصد سال پیش به واسطه باورهای مذهبی‌شان (پروتستان در لهستان اکثریت کاتولیک) مجبور به ترک خانه و سرزمینشان شدند؛ نامشان بعد از مهاجرت، آلمانی‌مآب می‌شود و از نیتسکی (Niëtzky) به نیچه (Nietzsche) تغییر داده می‌شود.

«لو آندره آس سالومه» دختر یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک‌ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم.» اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
جنون و مرگ



پرتره کشیده شده توسط هانس الده در ۱۹۰۰

در باب شروع جنون نیچه روایتی معروف وجود دارد که می‌گوید روز سوم ژانویه ۱۸۸۹ نیچه در میدان کارلو آلبرتوی تورین داشت قدم می‌زد که با صحنهٔ شلّاق زدنِ یک اسب توسط یک کالسکه‌چی روبه‌رو گردید. نیچه با دیدنِ این صحنه منقلب می‌شود و به سوی آن حیوان می‌شتابد: نیچهٔ گریان گردن اسب را در آغو*ش می‌گیرد و با مهربانی نوزاش می‌کند؛ و پس از چند لحظه در برابر چشمان حیرت‌زدهٔ کالسکه‌چی و ناظران ناگهان نقش بر زمین می‌شود. جنون و کسوف معنویِ نیچه با این اتفاق در میدان کارلو آلبرتو آغاز می‌شود.



نیچه زندگی شخصی پر تلاطمی داشت و چندان با زنان هم میانه‌ای نداشت. نیچه دائماً بیمار بوده و سردرد داشته و این سردردها را نتیجه زایش افکار نو می‌دانسته‌است. در اواخر عمر نیچه خواهرش از او مراقبت می‌کرد. نیچه در ده سال آخر عمرش عملاً مجنون بود. برخی روانپزشکان هم‌عصر نیچه به ویژه پزشکان معالج او علت دیوانگیِ نیچه را فلج تدریجیِ مغزی ناشی از عفونت سیفلیس دانستند. بنا بر این نظریه، طی سال‌های ۱۸۶۴ تا ۱۸۸۸ نیچه ابتدا در یکی از روسپی‌خانه‌های اروپا به سیفلیس مبتلا شده و سپس دچار فلج مغزی گردیده‌است. مدتی این تشخیص معیار عام و خاص بود و تا اواسط قرنِ بیستم بسیاری به آن استناد می‌کردند؛ موردی که بعداً هم از لحاظ روان‌شناختی و هم پزشکی به چالش کشیده شد. الیزابت فورستر-نیچه خواهر او معتقد بود عامل جنون او استعمال کلورال (نوعی مسکن که نیچه برای دردهای خود استفاده می‌کرد) است. او همچنین مدعی بود که کار فکری شدید نیز در آشفتگی‌های ذهنی برادرش نقش زیادی داشته‌است.

برخی پژوهشگران از جمله پییر کلوسفسکی به دیوانگیِ ساختگی نیچه اعتقاد دارند.بنا بر این نظریه، نیچه توطئه کرده و طبقِ برنامه‌ای از پیش تنظیم‌شده طوری نقش بازی کرده‌است که با وانمود کردنِ خود هم جامعه و هم زمانهٔ خود را دست بیندازد. این نظریه با استناد به برخی پاره‌نوشت‌های نیچه بیش از پیش تقویت می‌شود. مثلاً او در کتابِ «سپیده‌دم» چنین می‌نویسد:



«تقریباً در همه‌جا جنون و دیوانگی راهِ اندیشهٔ جدید را باز می‌کند… قدیمی‌ها فکر می‌کردند که آنجا که جنون ظاهر می‌شود ذره‌ای نبوغ و خردمندی نیز همراهِ آن است… وقتی انسانِ برتر می‌خواهد یوغِ اخلاقِ حاکم را متلاشی و قانونی جدیدی را وضع کند ناچار است دیوانه شود؛ یا اگر واقعاً دیوانه نباشد [با رجوع به متن کتاب مشخص می‌شود که نیچه زیر عبارت «اگر واقعاً دیوانه نباشد» خط کشیده‌است!] خود را به دیوانگی بزند… مشاهده می‌شود که حتی نوآوران علمِ عروض مجبور شده‌اند نگرشِ شاعریِ تازهٔ خود را زیر نقابِ جنون پنهان و مطرح کنند… چگونه می‌توان دیوانه شد وقتی دیوانه نباشی و شجاعتِ وانمود کردن به آن را نداشته باشی؟... ای نیروهای الهی به من دیوانگی عطا کنید، آری دیوانگی عطا کنید تا بتوانم بالأخره خودم را باور کنم! آری به من هذیان، تشنج، روشنایی و تاریکی بدهید…»

کلیک کنید تا باز شود...نیچه در ادامه می‌نویسد که در یونان باستان سه شیوهٔ جنون وجود داشته‌است: جنون ساختاری (وجودی)، جنون عمد (ارادی) و جنون ساختگی (تظاهر). در گفتارِ دیگری از همین اثر، نقش مؤثر جنون در تغییر و تحوّل جامعهٔ سنتی مطرح شده‌است:



«تمامیِ رهبرانِ معنوی ملت‌ها به عوامل دیوانگی و شهادت متوسل می‌شدند و با تغییر آداب و رسوم جامعه روند راکد آن را متحوّل می‌کردند.»

کلیک کنید تا باز شود...نیچه در کتاب «دانش طربناک» می‌گوید که مردمِ عوام اشخاص برجسته و تاریخ‌ساز را دیوانه می‌پندارند:



«به چشم عوام، احساسات والا و سخاوتمندانه فاقدِ فایدهٔ عملی و در نتیجه به دور از واقعیت است… آدم‌های حقیر، آدم نجیب و بزرگ‌منش را دیوانه می‌پندارند، چون او سرشتِ نامعقول‌تری دارد. کشش انسان‌های برتر به طرف چیزهای استثنائی است، چیزهایی که هیچ جذابیتی برای سایر مردم ندارد.»

کلیک کنید تا باز شود...او همچنین در نامه‌ای به پیتر گاست صمیمی‌ترین دوست خود می‌نویسد:



«هر روز بیشتر به این واقعیت پی می‌برم که زندگی را نمی‌توان تحمل کرد مگر دیوانگی چاشنی آن باشد.»

کلیک کنید تا باز شود...به باور میشل فوکو، یکی از مهمترین شخصیت‌های مرزی در تاریخ جنون که برحسب شرایط مربوط به عصر روزگار خود وارد مرحله جنون گردیده، بی‌شک نیچه است. یکی از مهمترین مقولات انسان‌شناسی ساحتی از وجود انسانی است که در برزخی از عقل و عشق، سکر و صحو یا خرد و جنون به‌سر می‌برد. انسان‌هایی از آنان به «انسان‌های مرزی» تعبیر می‌شود، محصول عدم تعیّن به جغرافیای معنوی خاص می‌باشند و در تعابیر عرفانی، به عقلاءالمجانین شهرت یافته‌اند. این بُعد وجودی انسان را از آن لحاظ می‌توان به انسان‌های مرزی تعبیر کرد، که در وجود آنان، جدال میان «جهان‌های موازی» مشاهده می‌شود؛ لذا زمانی که از تجربه‌های عالم معنا در عالم ناسوت سخن می‌گویند یا بنا بر منطق آن جهان متعالی و شهودی در این جهان ناسوت عمل می‌کنند، توسط انسان‌ها متهم به جنون می‌گردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
خاطره‌ای از روزهای اول جنون نیچه وجود دارد که نظریه «دیوانگی عرفانی» را مطرح می‌کند. زمانی که نیچه دیوانه می‌شود اوِربک از دوستان صمیمی‌اش او را با قطار به شهر بازلبرمی‌گرداند (دهم ژانویهٔ ۱۸۸۹). در ایستگاه قطار پروفسور ویل به پیشواز آن‌ها می‌آید تا شخصاً نیچه را در کلینیک فریدمات بستری کند. نیچه فوراً ویل را می‌شناسد و می‌گوید: «آقای ویل؟ آری، شما روانپزشک هستید. چند سال پیش با هم دربارهٔ دیوانگی عرفانی بحث کردیم و موضوع بحث ما دیوانه‌ای به نام آدولف ویشر بود که اینجا زندگی می‌کرد.» ویل بدون اینکه سخنی بر ل**ب بیاورد حرف‌های او را با سر تأیید می‌کند. بدین ترتیب مشخص می‌شود که نیچه با مفهوم «دیوانگیِ عرفانی» آشنایی داشته و با پروفسور ویل در این‌باره گفتگو کرده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
پژوهش‌های پزشکی نیز چالش‌هایی را در باب نظریهٔ نقشِ سیفلیس در جنون نیچه مطرح می‌کنند. در پژوهشی که توسط پزشکی آمریکایی به نام لئونارد ساکس به انجام رسیده‌است، بیان شده‌است که عامل جنون او آن طور که پیشتر تصور می‌شد بیماری سیفلیس نبوده، بلکه سرطان مغزی از نوع دیر-پیش‌رونده آن بوده‌است. به گفتهٔ دکتر ساکس نشانه‌هایی که نیچه از خود بروز می‌داده‌است هیچ‌کدام با علائمی که امروزه برای تشخیص بیماری سیفلیس کاربرد دارد مثل بی‌حالتی چهره و نامفهومی گفتار، مطابقت ندارد. ساکس اضافه می‌کند که در اواخر قرن نوزدهم بیش از ۹۰ درصد مبتلایان به سیفلیس پیشرفته سریعاً ناتوان می‌شدند و ظرف پنج سال پس از تشخیص بیماری می‌مُردند؛ این در حالی است که نیچه یازده سال همچنان زندگی کرد. به گفتهٔ دکتر ساکس پزشکان نیچه احتمال می‌دادند که او به سیفلیس مبتلا نشده باشد، اما از ارائه تشخیصی جایگزین برای بیماری او ناتوان بودند. به گفتهٔ دکتر ساکس این عقیده که نیچه از روسپیان سیفلیس گرفته، برای نخستین بار در سال ۱۹۴۷ اظهار شد. لانگ-آیک‌بام در کتابی که در محکومیت نقش نیچه در فلسفه نازیسم نوشته بود، مدعی می‌شود که زمانی عصب‌شناسی برلینی به او گفته‌است که نیچه "در روسپی‌خانه‌ای واقع در لایپزیک وقتی که دانش‌آموز بود خود را گرفتار سیفلیس کرده و بخاطر این بیماری توسط دو پزشک لایپزیکی تحت درمان قرار گرفته‌است." "به‌طور عجیبی این خبر واحد که نیچه سیفلیس داشته‌است و در کتاب اساساً مشکوک و غیرمعتبر لانگ-آیک‌بام مطرح شده بود، به کرّات مورد استناد قرار گرفته‌است."نیچه در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار درگذشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
آپولونی و دیونیسی
آپولونی و دیونیسی یک مفهوم دو-وجهی فلسفی است که بر اساس شماری از چهره‌های اسطوره‌اییونان باستان یعنی آپولون و دیونیسوس شکل گرفته‌است. هر چند این دیدگاه به‌طورِ معمول به کتابِ معروفِ نیچه «زایش تراژدی» نسبت داده می‌شود، اما هولدرلین نیز پیشتر در بابِ آن‌ها در اشعار خویش سخن گفته بوده، همچنین وینکلمان که از باکوس که نام رُمی دیونیسوس است، پیش از نیچه چیزهایی بیان کرده بوده‌است. یک سال پیش از انتشار زایش تراژدی، نیچه نوشتاری را تحت عنوان «در بابِ موسیقی و واژه‌ها» به نگارش درمی‌آورد. او در این نوشتار به ارائه داوری‌ای شوپنهاوری در باب موسیقی می‌پردازد که موسیقی بیانی است بنیادی از جوهرهٔ هر چیز. در وهلهٔ دوم نیز شعر غنایی و درام قرار می‌گیرد که از موسیقی مشتق شده‌است و تجلی‌هاییپدیدار از اشیا ارائه می‌دهد؛ و به این‌گونه با نظر گرفتنِ این فرایند، تراژدی از دلِ موسیقی زاییده می‌شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
نیچه در بخش‌های ابتدایی زایش تراژدی داستانی اسطوره‌ای را از یونان باستان ذکر می‌کند که در آن حکایت تلاش‌های شاه میداس در جنگل برای شکار سیلنوس، همزاد دیونیسوس، روایت می‌شود. پس از سال‌ها تلاش، شاه میداس بالأخره سیلنوس را در جنگل به چنگ می‌آورد و از او این سؤال را می‌پرسد که خواستنی‌ترین و بهترین چیز در زندگی برای آدمی چیست. سیلنوس در ابتدا سکوتی گزنده اختیارمی‌کند؛ و در نهایت با فشارهایی که از سوی شاه میداس بر او وارد می‌شود، با خنده‌ای گستاخانه این‌گونه ل**ب به سخن می‌گشاید که «آه، ای نژادِ مصیبت‌زدهٔ فانی… چرا مرا وادار به بیان چیزی می‌کنید که به صلاح شماست هرگز آن را نشنوید؟ خواستنی‌ترین و بهترین چیز مطلقاً از دسترسِ شما خارج است: زاده نشدن، نبودن، هیچ بودن. اما در درجهٔ دوم بهترین و خواستنی‌ترین چیز همانا… هر چه زودتر مُردن است.» نیچه بر آن است که یونانیان به خوبی وحشت هستی و وجود را درک می‌کردند؛ از همین رو برای برای پوشاندن این حقیقت تلخ (حقیقت دیونیسوسی هستی)، هنرهای زیبا و خدایان المپی خویش را همچون یک لفّافه و استتارِ رویاگونه (وجه آپولونی فرهنگ یونانی) آفریدند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
May
446
901
104
«همین حوالی،»
نیچه در تراژدی کلاسیک آتن شکلی هنری را می‌یابد که در آن بدبینی و تولدستیزی موجود در «خردِ سیلنوس» استعلا می‌یابد. تماشاگران یونانی با کنکاش در ورطهٔ تاریک رنج‌های بشری که توسط شخصیت‌های تراژدی بر صحنه بازنمایی می‌شد، شادمانه و با شور و حالی وصف‌ناپذیر به زندگی آری می‌گفتند و آن را شایسته و سزاوار زیستن می‌یافتند. زمینهٔ اصلی‌ای که در کتاب زایش تراژدی به آن پرداخته می‌شود این است که هنرهای دراماتیک و به‌طور خاص تراژدی‌ها حاصل تلفیق انگیختارهای هنریِ دیونیسی و آپولونی هستند. او در ادامه استنباط می‌کند که چنین تلفیق ظریفی در هنرهای دراماتیک از دورهٔ تراژدی‌نویسان یونان باستان تاکنون شکل نگرفته‌است. در اینجا آپولون بازنمایندهٔ هماهنگی، تکامل، شفافیت و منطق است؛ در حالی که دیونیسوس در سویی دیگر بازنمایندهٔ بی‌نظمی، مس*تی، عواطف، خلسه‌ها و جذبه‌های بشری است. نیچه برای بیان تفکر خویش از این دو نیروی متقابل استفاده می‌کند چون جهان ذهن و نظم از یک سو، و جهان شور، حرارت و بی نظمی و هرج و مرج از سوی دیگر، پایه‌های بنیادین فرهنگ یونانی را شکل می‌دادند. طرفِ اپولونی جهانی رؤیاگونه و مملو از توهّمات است؛ و طرفِ دیونیسی حالتی است سرمستانه، که آزادی غرایز و کنار زدن مرزها و محدودیت‌ها را بازنمایی می‌کند. در این فازِ دیونیسی انسان همچون یک ساتیر ظاهر می‌گردد. او بازنمایندهٔ وحشت ناشی از اضمحلال اصلِ تشخّص و در عین حال تصویرگر کسی است که از این اضمحلال لذ*ت می‌برد. نتیجه‌ای که از این دو بنیان فلسفی حاصل می‌شود، بازنمایی شرایط شناختی و ادراکی‌ای است که از طریق عوالمِ هنر خود را به عنوان قدرت طبیعت در انسان متجلّی می‌سازد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا