در حال تایپ فیلمنامه به اصغا نرسیده | تمنای واژگان


نام فیلمنامه: به اصغا نرسیده

نویسنده: تمنای واژگان

ژانر: اجتماعی، عاشقانه‌‌

سطح: عالی


لاگ لاین:

لیلا دختری‌ست که والدینش شاغل‌اند و نیازهای عاطفی‌اش را فراموش کرده‌اند!

سیناپس:

داستان درباره‌ دختری شانزده ساله می‌باشد که والدینش هر دو شاغل هستند. پدر و مادر دختر، به واسطه‌ی شغلی که به آن مشغول‌اند، زیاد به منزل رفت و آمد ندارند؛ بنابراین دخترک تقریبا همیشه تنهاست. والدین‌اش زیاد به فکر نیازهای عاطفی‌اش نیستند و همین باعث می‌شود که این نوجوان، دچار کمبود عاطفه و مشکلاتی شود!


مدرس دوره: @سادات.۸۲سادات.۸۲ عضو تأیید شده است.
‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
00_or9w.jpg

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار اثر خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ آن، قوانین تایپ اثر را در انجمن مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ آثار]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ اثر، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]

برای سفارش جلد اثر، بعد از 5 پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از اثرتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن اثرتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

پس از پایان یافتن اثر، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان اثرتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان ]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالار آموزشی سر بزنید:
[تالار آموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سکانس یک

صحنه: اتاقِ خانه

- اتاق/ روز ساعت 9 صبح/ داخلی‌


پرده‌های خاکستری‌ به دلیل بازبودن پنجره‌ی اتاق، تکان می‌خو‌‌رند و آفتاب به صورت مایل به درون اتاق می‌تابد. صدای بوق ماشین‌ها و فریاد چند مرد پشت ترافیک فضا را پر کرده است.
لیلا که دختری 16 ساله است، روی تخت تماماً مشکی‌رنگش نشسته و کتابی در دستش گرفته و به مطالعه‌ی آن مشغول است. بعد از چند لحظه، لیلا کتاب را روی میز کنار تختش می‌گذارد و موبایلش را از روی همان میز برمی‌دارد. با روشن‌شدن صفحه‌ی موبایل، چشم‌اش به ساعت 9 صبح می‌افتد. رمز گوشی‌اش را وارد می‌کند و با شماره‌ای به نام محل کار- مامان تماس می‌گیرد.

چند لحظه‌ای منتظر می‌شود و پاسخی دریافت نمی‌کند. دوباره با همان شماره تماس می‌گیرد. صدای زنی میانسال از موبایل به گوش می‌رسد:
- الو، بفرمایید!

لیلا آرام پاسخ می‌دهد:
- با مادرم دکتر حسن‌زاده کار دارم. میشه صداش کنین، لطفاً؟

زن با صدای خسته‌ای می‌گوید:
- چند ثانیه منتظر بمون عزیزم!

چند لحظه‌ای فضای اتاق را سکوت دربرمی‌گیرد؛ از پشت خط، صدای زنی به‌ گوش می‌رسد:
- الو دخترم!

لیلا پاسخ می‌دهد:
- سلام مامان، خوبی؟ چند روزه از بیمارستان برنگشتی. فکر کنم یادت رفته اصلاً دختری هم توی خونه داری!

مادرش عصبی صحبت می‌کند:
- اضافه‌کاری وایسادم. تو دیگه بزرگ شدی، دختر! مگه دلت نمی‌خواد پول‌دار باشیم؟

لیلا زیر لبی با خود نجوا می‌کند:
- پول‌دار؟

و پوزخندی می‌زند.

با صدای بلندتری می‌گوید:
- نه مامان، نه! من پول نمی‌خوام. من فقط می‌خوام کنارم باشین. بابا همیشه سفر کاریه. تو هم یا شیفتی یا اضافه‌کاری! منم آدمم؛ توجه می‌خوام. واقعاً این توقع زیادیه؟

مادرش عصبی پاسخ می‌دهد:
- این بحث بی‌فایده رو تموم کن، لیلا! این‌قدر بچگانه فکر نکن. من دیگه باید برم، دارن پیجم می‌کنن‌. خدافظ!

لیلا بدون خداحافظی‌کردن، تماس را قطع می‌کند و با حرص، موبایلش را روی قسمت دیگر تخت پرت می‌کند.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چَڪاوڪِ سِـپید؛

کاربر حرفه ای
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
6,483
پسندها
پسندها
21,160
امتیازها
امتیازها
868
سکه
669
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین