تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
photo_2018-11-11_10-01-05.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
صبح هنگامی‌که تعدادی از اردک‌ها پرواز می‌کردند متوجه جوجه تازه وارد شدند ایستادند و به او سلام کردند.







از او پرسیدند: تو کی هستی؟



جوجه اردک زشت گفت: من اردک مزرعه هستم. آیا تا حالا جوجه اردکی مثل من دیده‌اید که پرهای



خاکستری داشته باشد؟ او مدت طولانی به اردک‌های وحشی که با اردک‌های مزرعه خیلی فرق داشتند نگاه



کرد. آن‌ها گفتند: یک اردک؟ ولی ما تا حالا جوجه اردکی مثل تو ندیدیم . اما مهم نیست . تو می‌توانی اینجا بمانی چون این مرداب به اندازه کافی برای همه ما جا دارد .



جوجه اردک زشت خوشحال بود که می توانست در کنار مرداب استراحت کند و از حیوانات بی‌رحم مزرعه دور باشد.



هوا سرد بود. جوجه اردک زشت به برگ‌های درخت‌ها نگاه کرد که طلایی و قرمز بودند . همان‌طور که او میان نیزار برای پیدا کردن غذا می‌گشت سه غاز وحشی از آسمان کنار او به زمین نشستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
سلام دوست داری با ما باشی؟ ما داریم به مرداب دیگری پرواز می‌کنیم که کمی از اینجا دورتر است. جایی‌که غازهای جوان زیادی مثل ما آنجا زندگی می‌کنند .



جوجه اردک زشت از این اتفاق خوشحال بود اما قبل از اینکه کاری کند صدای شلیک گلوله‌ای را شنید و غاز به درون مرداب افتاد. یک سگ گنده داخل آب پرید تا آن‌ها را بگیرد .



اسلحه‌ها شروع به شلیک در اطراف مرداب کردند سگ دیگری از میان نیزارها به‌طرف جوجه اردک دوید. جوجه اردک پا به فرار گذاشت. سگ لحظه‌ای به او نگاه کرد و سپس از آن جا دور شد .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
جوجه اردک در حالی‌که از ترس نفس نفس می‌زد گفت: خدایا متشکرم؛ من اینقدر زشتم که حتی سگ هم مرا نمی‌خواهد. او تمام روز در میان نیزار ماند. بالاخره زمانی‌که خورشید غروب کرد سگ‌ها رفتند و شلیک‌ها قطع شد. او آشفته خودش را از کناره به میان جنگل رساند.



همان‌طور که او در تاریکی راه می‌رفت باد شدیدی می‌وزید. ناگهان خودش را جلوی یک کلبه خیلی قدیمی دید. نور ضعیفی از لای سوراخ در دیده می‌شد . جوجه اردک فکر کرد که باید داخل بروم و از دست باد خلاص شوم. بنابراین به‌زور از سوراخی وارد خانه شد و در گوشه‌ای شب را گذراند.



زن پیری با گربه و مرغش در این کلبه زندگی می‌کرد. صبح روز بعد که پیرزن جوجه اردک را دید از خودش پرسید: این دیگه چیه؟ از کجا آمده؟



جوجه بیچاره در گوشه‌ای غمگین نشسته بود و لذ*ت شنا کردن روی آب را بیاد آورد و با خودش گفت من می‌خواهم به دنیای وحشی بروم. جوجه اردک گشت و حوضچه بزرگی را پیدا کرد و در زیر نور خورشید شناور شد .روز بعد یکباره یک گروه از پرندگان سفید بزرگی را با گردن‌های دراز و جذاب در حال پرواز دید.



او تا آن روز چنین پرندگان زیبایی را ندیده بود. او پیش خودش فکر کرد، کاش می‌توانستم با آن‌ها دوست شوم. این پرندگان به سمت جنوب مهاجرت می‌کردند. باد سرد زمستان شروع به وزیدن کرد. جوجه اردک مجبور بود برای این‌که یخ نزند به سختی با پاهایش پارو بزند. اما بعد از مدتی پاهایش یخ زد. کشاورزی که از آن‌جا عبور می‌کرد او را نجات داد. او پرنده بیچاره را به خانه گرمش برد. اما بعد بچه‌های کشاورز جوجه اردک را ترساندند و او بال و پر زد و به آشپزخانه پرید و



به چیزهای مختلفی برخورد کرد و وقتی که در برای لحظه‌ای باز شد او به سرعت بیرون پرید. خلاصه جوجه اردک از زمستان جان سالم بدر برد. یک روز صبح که لای نیزار خوابیده بود گرمای خورشید را احساس کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
کش و قوسی به بالهایش داد و به آسمان پرواز کرد . او بطرف یک باغ که یک حوض بزرگ در وسطش



داشت رفت . او سه پرنده سفید زیبا راروی آب دید که در حال پرواز بودند.






25c031f5-5ceb-4918-8882-2ff7f66dc67b.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
آن‌ها قو بودند ولی او این را نمی‌دانست. او خیلی نرم بدون آن‌که بال بزند بالای سر قوها پرواز کرد.

در انعکاس آب قوی زیبای دیگری دید. اون خودشو توی آب دیده بود!



page_12_bg.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
May
13,949
20,889
238
Shz
وضعیت پروفایل
خودت شاید نمی‌دانی چه کردی با دلم اما، دل یک ادم سرسخت را بردی خدا قوت!
دو بچه کوچک به سمت باغ می دویدند فریاد زدند ، نگاه کن یکی دیگه. این یکی از بقیه زیباتر است!

آن جوجه اردک زشت حالا یک قوی زیبا بود. قلب او پر از عشق به قوهای دیگر بود و فهمید که چه حقیقتی رخ داده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا