آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمیتوانستند به خوبی روی پاهایشان بایستند. به زودی جوجهها روی پاهایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند. تا اینکه پرهایشان خشک شد.
خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت: اوه نه! هنوز یکی از تخمها اینجاست. اردک پیری کنار خانم اردکه آمد . به تخم نگاه کرد و گفت: شاید این تخم یک بوقلمون باشد، این اتفاق یکبار برای من هم
رخ داده است. اون جوجه حتی نمیتوانست به آب نزدیک شود.
چرا ناراحتی ؟ من پیشنهاد میکنم که او را ول کنی . سپس اردک پیر آهسته شنا کرد و رفت. خانم اردکه فکر کرد کمی بیشتر روی این تخم بنشیند . بعد از مدتی صداهای ضعیفی از داخل تخم شنید و بهزودی جوجه کوچولو از تخم بیرون آمد.
مادر مدتی به جوجه نگاه کرد او با پرهای خاکستریش ظاهر عجیبی داشت و مادر را نگران کرد