تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر مجموعه اشعار آغاز فراق| به قلم نیک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
نام اثر: آغاز فراق
به قلم: نیک
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
سبک: شعر نو
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~
مقدمه:
خود مرا آتش زد
آخر هم با بی‌رحمی، شعله‌هایم را زیر بارش بی‌اعتنایی‌هایش خاموش کرد عاقبت او از گرمایم سیر شد، من نیز مانند هیزمی تر و بی‌مصرف، زیر بارش بی‌امان باران ماندم...
 
آخرین ویرایش:
مدیر تالار ترجمه
عضو کادر مدیریت
مدیر رسـمی تالار
گرافیست انجمن
Nov
2,379
20,208
193
20
خم یک کوچه?
وضعیت پروفایل
-پس زخم‌هامان چه؟ - نور از محل این زخم‌ها وارد می‌شود!
45098_fa95439af1ecacfeb81855984bf50585.png
ن و القلم و ما یسطرون


ضمن تشکر از شما جهت انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای نشر آثارتان، به منظور حفظ نظم، قوانین را مطالعه کرده و آن را رعایت فرمایید.

قوانین انتشار اشعار کاربران

بعد از ارسال ده پست اثر شما ملزوم به داشتن جلد است، در تاپیک زیر درخواست را ثبت نمایید.

تاپیک جامع درخواست جلد

همچنین پس از ارسال شش پست می‌توانید درخواست کاور تبلیغاتی دهید.

درخواست کاور تبلیغاتی
همچنین پس از پانزده پست برای نقد و تعیین سطح اثر و دریافت تگ به تاپیک های زیر مراجعه کنید.
تاپیک درخواست نقد اشعار
تاپیک درخواست تگ اشعار

و اگر هرگونه مشکلی برایتان پیش آمد به تاپیک زیر مراجعه نموده و بعد از مطرح کردن سوالتان ما تا سر حد امکان در کنار شما خواهیم بود.
پرسش و پاسخ شاعران

آرزوی موفقیت و سربلندی
?مدیریت تالار شعرکده?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
از من بریدی و مرا به تنهایی خویش وصل کردی
به کدام مقصد راهی بودی
که خاطراتت را جا گذاشتی و رفتی؟
سفر کرده! سفرت بخیر، اما
لااقل می گذاشتی پای ردپایت، کاسه ای آب بریزم
شاید قصد برگشت داشته باشی
نکند راهت را گم کنی، سلامت بازنگردی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
خنده کنم بر این غم
که هزاران بار مبارک بادش
خنده کنم بر این دل
که بو*سه زنم بر سر و رویش
خنده کنم بر این فکر
که سیه کرده رخ و آبرویش
خنده کنم بر این شخص
که رو نموده روی پلیدش...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
به یادت می‌آرم، هرشب و هرروز
به یادم‌ می‌آیی، بیشتر از دیروز
سوار بر کلک خاطراتت می‌شوم
تو نیستی و من غرق خیالت، هرروز
به دیدارم بیا! حتی برای یک‌روز
طولی نخواهد کشید، فقط تا نیمه‌روز
با من‌ از غیبت صغرا و کبرا سخن مگو
نگذار چشم به راهت بمانم، ابد و یک‌روز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
سر بی دردم را با کلافی سردرگم، محکم پیچیده ام
از باده ای که شر*اب بیست و چند ساله ات، قطره ای هم تر نکرده
نوشیده ام و چون بیغمان، مستانه می رقصم
روزگارت، زهر افعی به جانت نشانده
تا عسل چشمانت هست، چه نیازیست کاممان را زهر کنی؟
جای توصیف شبان، حال بی حالت را بازگو کن
اینجا کسی زنده نیست؛ ترس بازنشر به دلت راه مده...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
مرا در انتظار خویش
میان این رهگذران
پیچیده در صدای خش خش برگ ها
زیر بارش باران پاییزی
در بوران غم و تنهایی
منتظر یک نامه ی خشک و خالی از جانبت
رها کردی و رفتی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
گر مسافری
کوله‌بارت را دیرتر ببند
گر پی یاری
یادگاری‌ام را دور نینداز
گر محکوم به فراقی
مرا از یاد مبر
از تمام من، یک تویی
که آن‌هم مسافر هزارتو است
گر چوب حراج‌ به دارایی‌ات می‌زنی
یادگاری‌ات را از چنگم‌ مگیر...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
نه سر نالیدن است
نه سامان شیون
نه چشمی برای بارش است
نه اشکی برای ریزش
سخنانمان در دیگ اندوه
ته گرفته و بی رنگ و رو شده
ای دل بی‌صاحب! به دنبال چه می‌گردی؟
نه گوشی برای شنیدن است
نه انسان شنوایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Mar
105
209
63
22
IRAN
وضعیت پروفایل
هیهات از این خیال محالت که در سر است
من‌ به چشم خویش وارونگی را دیدم
آنجا که جای اشک، خون از دیدگانم‌ روانه شد
آنجا که قلبم از ماهیچه‌ای فعال
به سنگی سخت تبدیل شد
آنجا که مغز از کار افتاد
و عقل از تخت حکم‌فرمایی‌اش به زمین پرتاب شد
آنجا که کلمات از سلول‌هایم بیرون زدند
و ل*ب‌هایم‌ با نخ و سوزن به سکوت وادار شدند
آنجا که روح و جسمم باهم ناپدید شدند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا