تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
عنوان اثر: ابتلال
کاتب: ارغنون
در ژانرِ: عاشقانه
به قالبِ: سپید، موج نو

دیباچه‌ای بر اثر:
در لغت‌نامه‌ی دهخدا، ابتلال به معنای تر شدن است.
حال بیماری که خوب می‌شود
پس از نزاریِ طویل!
تو، ابتلال من هستی.
 
آخرین ویرایش:
مدیر هماهنگی
عضو کادر مدیریت
مدیریت هماهنگی
مدیر ارشد
همیار مدیر
نویسنده رسمی
مدرس انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
‌‌
به نام خالق پیچک‌های باغ واژگان

‌‌
negar_1697269352339_b89o_d0g9.png


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.

قوانین جامع تالار شعر

شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

درخواست جلد برای مجموعه شعر

پس از گذشت ۱۰ الی ۱۵ پست از مجموعه شعر خود، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید. توجه داشته باشید که مجموعه اشعار تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

درخواست نقد مجموعه اشعار

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

درخواست تگ برای اشعار

همچنین پس از ارسال ۲۰ پست پایان مجموعه شعر خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

اعلام اتمام مجموعه شعر

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن مجموعه شعر خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

‌​


مدیریت تالار شعر انجمن کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۱. تو را دوست دارم.

منم، افتاده از آغو*ش امید
تویی، تو لاجوردی!
خوابِ در آرامِ خورشید...
تو را من دوست دارم
چرا که آدمی‌زاد،
صباحی را پس از هر خون و خون‌گیر
دوست دارد
و شب، آشفته‌ رنگی سخت گریان
و شب، بی‌زاری و بیم و خرابی...
به بالینم بیا، ای حوضِ آبی!
مرا در کوچکِ کاشی بمیران،
که برقی می‌زند انبوهِ حسرت
چشمه‌ی خونین ماهی...
تو را تا پنجه از فرق سرت
سر داده راهی؛
یکی نام و یکی راه و آن رهنامِ پایان!
تو مقصد هستی و مقصود
و قصدی را که شاعر بود
تو را دیدم همآغوشی شدی آن عصر با باران...
بیا!
من آن افولم، من غروبم!
و ابر بی‌صدایی در میان سینه‌ می‌دارم
بیا!
من که خیال بودنت هم دوست دارم.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۲. شبیه به آتش.

چه سوخته تنی داری،
شبیه به آتش
روشن، سرخ، بی‌باک
مهابای شبت نیست
زبانه می‌کشی به نور!
و اگر نام تو را بگویم،
گلوگاهم جوانه می‌زند به ستاره
و من حلق تکیده‌ی خودم را
شب‌نگاری روشن کرده‌ام
که حلق‌آویزِ هجای نام توست
و اگر صدای تو را بگویم،
شکسته ساز را، بریده دست را
با ترانه‌‌‌‌ای آشنا کرده‌ام
ترانه‌ی پیچیده در حرارت حریر بامداد
چنان‌که هربار شبِ جهان را روز می‌شود
از میانِ
پرتوی تابیده بیرونِ
شمسِ حنجرِ تو... .
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۳. پائیز

از انسانیت دست کشیدم
تا پنجره باشم،
و خزان را به شانه‌ام تکیه دهم
هنگامی که گفتی
« پائیز را دوست دارم. »
حالا پنجره‌ای خالی
آسمان را بغ کرده ب*غل می‌گیرم
انتظار می‌شوم به راه
و پائیز مرا محترم می‌شمارد
مرا که تو را دوست دارم...
تو را که تمام درختان تنومندِ
ایستاده به باد
شبیهِ تو اند.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۴. آرام باش.

آرام باش محبوبکم!
تاابد دست‌های من
برای بوسیدن سرانگشتان تو
زنده خواهند ماند؛
آرام باش...
چشم‌های تو ارزش همه‌چیز را دارد
و چه کم‌ارزش جهانی‌
که مرا با تو ندیدست هنوز...
مع*شوقِ من،
مع*شوقه‌ی روزگار زبح آدمی
ای به تنهایی، هجای عصیان بر دهان راه
چگونه تو را ببوسم
که در کوچه‌ی خلوت اندوه
نقش مهر ما جادوان یادوارِ گنجشک‌ها شود؟
در انحنای همان کویِ غلتیده به اشک،
همان گاهی که جنونم را به لبان تو پیوند می‌زدم...
اکنونم انگار اناری در دست کبود تو
به شرط چاقوی ستم، سرخم!
مرا میان دندان‌هایت از گزند پاییز امان دار
آن دندان‌های تیزِ شگرف،
آن دندان‌های درنده که دوست‌شان دارم
و آرام بمان
چرا که خشکیِ ابرها را
_ که از حجم غم، باریدن نمی‌توانند _
با خیرِ خیسِ لبان تو خواهیم گذشت.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۵. کوتاه‌ترین عهد عاشقانه.

باز و بسته می‌کنی دهانت را
فروغ می‌خوانی
و دیگر هرگز این‌گونه زنی عمیق
هستی‌اش را به دهان مردی
نخواهد سپرد...
این عهد من است،
هنگامی که تو را می‌بینم
و نینیِ اندوهم نمی‌لرزد
این عهد کوچک من است
هنگامی که ناگریز می‌شوم از شب
و دلم،
آن بادبادک ولگرد غمگین را
به سنگ دستان تو گره می‌کنم.
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۶. دوریِ پیوسته.

مانند روحی که از کالبدش جدا بماند
تو از من دوری!
و دیگر چگونه با اشک‌ها
باید گفت
که بی‌گاه بر خاکِ خشکِ تن نیآیند
و گِل نکنند گُل‌های تازه کاشته را؟
می‌نشینم بر دل‌تنگی‌های ریخته
بر فرشِ عبوس،
گلدان‌ها نمی‌توانند تو را جبران کنند
پیچک‌ها به بلندیِ قامت‌ات نیستند
جای خالی‌ات در خانه
چون تکه‌ای از منست
که با من خلف می‌کند
و رنج فقدان تو،
هم‌چون افسردگی‌ِ نهانِ یک نوجوان‌ست
که تمام هجده‌ سالگی‌اش را
به سکوتِ آبزیانه‌ای گذرانده...
این آفتاب و مهتاب نیست
این خرخره‌ی من و پایِ دوری توست
که هیچ فصلی نمی‌شناسد!
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۷. پیراهن روشن.

با تو که سخن می‌گویم
به صدای نیم‌خورده‌‌ام بنشین
که می‌گوید دوستت دارد...
و از دستان آفت‌زده‌ام نردبانی بکش
بالا، بالا، بالا، تا نقطه‌ی شکست اندوه
آن‌جا که نور، تو را منعکس نمی‌کند
تویی که منعکس می‌شوی به دیده
و پیراهن سپید تو بر تنت
روشنای سپیده‌ی دم کرده‌ی من است...
آه، سپید نه، قصیده‌ است این واقعه!
نوری که می‌تابد و کوکب‌های سوخته‌ام را
باز می‌گرداند
و نشان تو راه می‌رود بر بی‌نشانگی‌ام
هنگامی که پیراهن روشنت را
به تن می‌کنی!
 
آخرین ویرایش:
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,054
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
۸. شعری برای نرفتن.


می‌گویند:
« آدم از چیزهایی می‌ترسد
که نمی‌شناسد »
من اما خوب می‌شناسم
آن‌گاه که کاسه‌ی چینیِ آب را قربانی می‌کنم
تا حسرت، آئینی شود برای بازگشتنت،
و دهانم که به وداع وازده می‌شود
کودک خشکیده، مفهوم لال‌مانی را درمی‌یابد
و آن‌گاه از چیزی می‌ترسم،
که خوب می‌شناسم...
آن‌گاه که کئیب کاباره‌ی زندگی‌ خواهم بود.

نه! بمان!
لمیده شمع‌های خانه‌ام،
لالِ نور می‌شوند...
و من کاتوره‌یِ کلانِ نرفته‌ام
به جا مانده‌ی تاریخ کبیر ل*ب‌هایت
که در کرانه‌ی جنگ‌، تفنگم را خاک می‌کنم
و پیچک‌هایم دیگر نمی‌رویند
کپک می‌زنند در دل‌تنگی کثیر حشره‌ها.

به هنگامه‌ی رفتنت
در کابوک کوچک حیاط جای مرغ‌ها می‌نشینم
تا تخم‌ها از شتاب رفتن تو ترک برندارند
نوزادان نارسیِ که به هیچ‌کار دنیا نمی‌آیند
مانند خود من، پس از رفتنت...
و دنیا پس از این چه‌گونه خواهد بود؟
آیا کاربان‌های کاخرِ آرزو
دوباره به سرزمینی که تو را باخته است
برخواهند گشت؟
کابل، چندبار دیگر فتح خواهد شد؟
کبوتران با نوک‌های شکسته،
چگونه نامه خواهند برد؟
و کمان کمان‌گیران،
تا چند هزار در غلاف خواهد ماند؟
و پس از رفتن تو،
گل‌های رنگارنگ روفرشی‌مان
چه‌گونه خاطره‌ای خشکیده نخواهند بود؟
 
آخرین ویرایش:
بالا