تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

منتخب مجموعه اشعار به سوی آسمان | به قلم زهرا.م

کاربر انجمن
کاربر انجمن
دیگر برف های قلبم زود آب نمی‌شوند
همانجا می مانند تا زمستان بعد
بهار را پشت گوش میندازند
و زمستان را از رنگ خالی می‌کنند
پاییز اما پاییز شاید با اشک هایش
شاید با تاریکی و حزنش
بتواند برف ها را آب کند
در کوره دلتنگی‌ ذوبشان کند
و اشک ها را بر جوی ها روان کند
پاییز سرد است
اما می‌تواند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
کاش ستارگان دست هایم را می گرفتند
و به سوی خود می کشیدند
شاید بتوانم زیبایی های شهر را
زمانی که چشم ها خوابیده اند
تماشا کنم
شاید بتوانم ماه را
هنگامی که در آسمان لبخند می زند ببینم
کاش ماه هم به اندازه من تنها بود
به اندازه تمام آدم های این زمین
شاید کمی می فهمید بودنش
امید را در قلبم می رویاند
و شاید می توانست
ستاره ای را به من هدیه کند
تا برای همیشه
آن ستاره‌ را در قلبم بنشانم
ستاره ای که آفتاب را ندیده است
اما می داند که میتواند روزی
خورشید را
زمانی که در گرگ و میش صبح بالا می آید
آن زمان که شاخه ها طلایی می شوند
آن زمان که ابر ها خوابیده اند، ببیند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
شامگاهان در هوای بی کسی
در درون چشم اقیانوس ها
هیچ آبی را نمیدیدم که صبح
پاک سازد قلب من از گرد و خاک

در خیال خستگی های دلم
غلت میخوردم به روی کوهسار
از صدای پای من هیچ آتشی
برنخواهد خواست از این آسمان

شاید اما شاید از آن سوی کوه
در پس آیینه های روزگار
چشمه ای از خون دل های زمان
سر برارد از زمین خشکزار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
داستان ساز ناکوک جهان
از صدای قلب ما آغاز شد
از زمانی که کسوف
چشم هامان را بست
بر سکوت و و نغمه های آسمان
خستگی های زمان
آتشی بر جان ما افکنده است
سایه های راهمان
ماه را بی تاب مهر آورده است
داستان کهکشان این زمین
دیگر اینجا پر شده است از خاک مرگ
مرگ تنها می کند آغو*ش باز
بر بهار آن زمستان های سرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
هوای من دگر از عاشقی نخواهد گفت
در این خیال زمستان دگر نخواهد خفت
از این به بعد دگر آسمان همین رنگ است
به پاس قهوه‌ی تلخی که عمر ما را برد

در این غروب زمستان
در این جفای سپید
خیال حوصله‌ام در کمین یک باد است
به بادبان زمستان بگو که در این عصر
دگر خیال به اندازه پر کاه است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
به هر ابری که می‌گریم
به هر حالی که می‌گردم
خزان است و خزان آری!
مگر جز این شه غمگین
کسی از این دل تنگ و
زمستان خیال من
خبر دارد؟
نمی‌دانم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا