تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر مجموعه اشعار چمدانِ پُر تردید | به قلم هادی عباسی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
56171_3f3a529bc9dcfe7f83a947369999dd82.png

نام اثر : چمدانِ پر تردید
شاعر : هادی عباسی
سطح: _

از این‌ جماعت در خواب غار بیزارم
از این‌حکایت در روزگار بیزارم

برای قفل قفس ها کلید خواهم یافت
از این اسارت در دام یار بیزارم

مسافرم چمدانم همیشه پر تردید
نرفته ام که بمانم از فرار بیزارم

گرفته باغ دلم را یک‌ خزان طولانی
درختی ام که از این برگ‌ و بار بیزارم

نبرده ام سر سوزن سودی از صبرم
کسی که باخت منم از قم*ار بیزارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
55463_fa95439af1ecacfeb81855984bf50585.png

ن و القلم و ما یسطرون


ضمن تشکر از شما جهت انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای نشر آثارتان، به منظور حفظ نظم، قوانین را مطالعه کرده و آن را رعایت فرمایید.


بعد از ارسال ده پست میتوانید درخواست جلد بدهید.




همچنین پس از ده پست برای نقد و تعیین سطح اثر و دریافت تگ به تاپیک های زیر مراجعه کنید.



و اگر هرگونه مشکلی برایتان پیش آمد به تاپیک زیر مراجعه نموده و با مطرح کردن سوالتان ما تا سر حد امکان در کنار شما خواهیم بود.


آرزوی موفقیت و سربلندی
?مدیریت تالار شعرکده?
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
تو نیستی و غزل ها چه زود می میرند
اسیر بازی تلخ و سیاه تقدیرند

تمام آینه ها از تو می گویند
تمام آینه ها از تو تصویرند

من و خیال تو و یک جماعت صدرنگ
تمام مردم این شهر اهل تزویرند

کمی به زخمهای تنم نمک بزنید
که یادشان نرود از کجا نمک گیرند

چگونه شرح دهم لحظه های دردم را
که در مساحت یک واژه جا نمی گیرند

به حال این دل من لا اقل دعا بکنید
که بال های نگاه دلم زمینگیرند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
غیر از غم و اندوه چرا قسمت ما نیست
دلتنگ تر از من‌ که در این شهر بلا نیست

از خویش گذشتم که تو را شاد ببینم
زیباتر از این رنج که در مسلک ما نیست

من درد شدم دور شدم با چمدانی
افسوس گریزی که از آن خاطره ها نیست

در مذهب من عشق خدایی ست شبیه ات
با سفسطه های تو که انگار خدا نیست

هی قافیه در قافیه هان دود شدم دود
درمان دل تنگ که این شعر و هجا نیست

پرواز نمی خواهم از این بند و از این دام
مرغی که دلش تنگ قفس شد که رها نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
هر چه که می روم چرا راه نمیبرم به تو
هر چه که می رسم چرا باز نمی رسم به تو

دیری و دوری و بعید شعری و شوری و سپید
هر چه که می رسد نوید باز نمی رسم به تو

خانه به خانه سر به سر کوچه به کوچه در به در
واحه به واحه بی ثمر باز نمی رسم به تو

هر چه نماز کرده ام دست دراز کرده ام
راز و نیاز کرده ام باز نمی رسم به تو

راه غرور بسته ام شرم حضور جسته ام
از همه دست شسته ام باز نمی رسم به تو

شعر به شعر بسته ام قافیه ها شکسته ام
شاعر دلشکسته ام باز نمی رسم به تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
باورم مرده است از آدم ها
منم آن آدمک که جان دارد

تکه ای از کتاب بی مهری ست
بی زبانی که صد زبان دارد

کودکی در درون خود دارم
گریه اش پشت گریه بی تاب است

پس این در کسی نمی آید
ای دریغا که بخت من خواب است

تو کجای جهان امروزی
در سر تو هوای فرداها

من همان آشنای دیروزم
تکه ای از سقوط یک رویا

یاد تو نیست یادم اما هست
ماه بودی و ماهیت بودم

خسته بودی از آسمان خودت
تنگ بر دوش راهیت بودم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
دل کوته نظرم میل تماشا می کرد
غافل از یار شده ولوله برپا می کرد

عاقب هر*زه شد و در پی وصل دگران
ز کس و ناکس این شهر تقاضا می کرد

رفت در وادی هجران به سرش شوق وصال
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

اندکی صبر نکرد و ز هو*س رانی خود
با عدو زمزمه و حل معما می کرد

وای بر من که دلم در طلب عقده خویش
با پلیدان و بدان ناز و مدارا می کرد

سالیان متمادی به همین وضع گذشت
تا که از بی ثمری شکوه و بلوا می کرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
کفن کفن همه ام را به گور پیچیدی
درون سینه تنگم علاقه را دیدی

بدون فاتحه رفتی دوباره من مردم
تو از شکستن این دل چرا نترسیدی

تبر تبر به تنم خون بهای تردید است
برای این دل بی طاقتم چه تبعیدی

ز رفتنت به دلم ناله های سوزان است
مکن خزان دل من که پناه و امیدی

قدم بزن به برم در درون قبرستان
نگاه کن به سنگ هایی که تراشیدی

روشن کن و بتاب بر هوای تاریکم
تویی که در هوای دل بسان خورشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
شرر زدی به دلم ناله ام فراوان شد
به غربت و مهن و گریه ام تو خندیدی

نفس نفس دل من شعله های سوزان است
خاموش کن آن شعله و شراره که دیدی

دلم از شوق وصال تو بیابانی شد
اینکه چه آمد سر دل را ز خود پرسیدی

از آسمان ها تا زمین شک کن ولی یقین
وقتی نشیند بر دلت مکن تو تردیدی

عشقم برایت در خور و کامل نبود اما
ای کاش نیمه پر دل را تو می دیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
34
110
33
گذران عمر بیهوده و فانی
مثل موج در دریای طوفانی

می روم شاید آرام شود این دل
همچو مرغی شکسته بال و کسل

خسته ام از این همه پریشانی
در گذارم ز لحظه های ویرانی

ساحل امن تو پناه و ملجاء دل
من در این دیار گناهکار و خجل
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا