تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر مجموعه اشعار گیتی مسکوت | نویسنده Madiheh

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
39269_4188fb08337d3171df723e8c8a802e28.jpg
عنوان: گیتی مسکوت

قالب: مثنوی
شاعر: Madiheh

مقدمه:
تو هم هستی گیتی مسکوت لاجرم
هم هستی مسکوت گیتی در هر قدم

تو هم هستی آن نقطه ی انتهایی
هم آگاه از آن ردای ابتدایی

به هر جا هر مخلوقی که بانگ کرد
نجوای خودبه یکباره یا دانگ کرد

تو شدی فیاض همدردی اش به تنهایی
با این‌که دیدی ز هر که هر جفایی

دل کند آن بنده ز هر مخذول و معروف
شادمان، آرام، بی‌صدا یا مخوف

گویی مالوف گردیدبا شرافت
تک به تک دانه کاشت از نجابت

کاش تقدیر مرا هم می‌کرد عتاب
شاید نامه‌ی مجنونی ام را چشمانت می‌داد جواب

ای که هستی، جهان و خطه ی اَوان
ای که تو هستی در آخرین لحظه ی نسیان​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
شاعر انجمن
مدیر بازنشسته
May
6,565
15,438
218
میان ستاره‌ای
45098_fa95439af1ecacfeb81855984bf50585.png

ن و القلم و ما یسطرون

ضمن تشکر از شما جهت انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای نشر آثارتان، به منظور حفظ نظم، قوانین را مطالعه کرده و آن را رعایت فرمایید.
بعد از ارسال ده پست میتوانید درخواست جلد بدهید.

همچنین پس از ده پست برای نقد و تعیین سطح اثر و دریافت تگ به تاپیک های زیر مراجعه کنید.


و اگر هرگونه مشکلی برایتان پیش آمد به تاپیک زیر مراجعه نموده و با مطرح کردن سوالتان ما تا سر حد امکان در کنار شما خواهیم بود.

آرزوی موفقیت و سربلندی

?مدیریت تالار شعرکده?​
 
آخرین ویرایش:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
مگسل یارا دست ناتوانم
سوی درگاه تو من هر لحظه روانم

تجلی قدم هایم در این کلمات
هست در بهر زبانم این محاورات

گاهی ز گناه و جرم می‌نشینم در محبس وجدان
گاهی آن‌چنان می‌شوم لوح کهان

گاه خشنود از فرزانگی
می‌دارم به ل*ب لبخند جاودانگی

قعر خوشی هایم همین است
ذکر تراشه های قلم برایت چه خوش‌طنین است​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
عشوه ی گلبرگ بهاری کرد رخصت
ای گیتی من تنها ز لطفت

طرار رمق ز کعبه ی درخت مجنون
گریخت و تنه اش رها شد ز، زنگار سیمگون

رزق همای سعادت که شد شکوفا
قلمم ستودن کرد در آستان تو، مهر و وفا

تو اما باز هم داعیه ی سکوت گشته ای
طببعت سبزه ها را هم دسته کرده ای

عنب عیش و زندگی در وجود تو دید
فلک فراخنا گرفت وقتی درور تو دید

من مدهوش در این رقعه ی تسبیح
رندانه قلم می‌زنم در دفتری شاید اندک شبیه​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
شیشه شده زمین بازی باران
چه به بهره ماند در این بین مغیلان

کمند ابر گسست از آن نور تابان
به لحظه دانه ای گشت درخشان

دانه از ورای آسودگی بود
برگی هم در آغوشش از دیار سادگی بود

به لحظه مبهوت گشت خاک تیره
به آن دانه ی صدر کرد نگاهی خیره

بوستان و شط در دادگاه طبیعتِ رنجور
سر می‌کردند ز هم کمی دور

آخر زمستان ،خصلت رنجشی داشت
به سرما و سردی چه خواهشی داشت

آن‌گاه که شد صلاح عنایت باران
درخت فرتوت بادام، هم گردید جوان

در این معرکه تو پوشیدی خرقه ی خلقت
تو شُکفتی خرسند در حقه ی حکمت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103

کلبه ی حزن آجر و خشت خویش را
به اذن تو کرد زوال، پیش را

با ز هم تداعی یک خاطره ز کاخ فرعون
سرکشید معجونِ آوخ، فرعون

اما کلبه آوند خویش را در سپاس تو
کرد بن و ریشه به مهر پا س تو

جوهر تاریخ کزین یادواره پویه کرد
نامت را در اول و آخر دو سویه کرد

تویی که باز از تبار سکوت بودن کردی اظهار
قلم زیبای خود در پهنه ی عالم زدی جار
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
یاران قلم در آستان آزادگی
ز قافله ی کُتُب روشن کردند مظهر فرزانگی

کمند قافیه بر دست تاختند
بر نام کنعان و مدینه تا مکه جوهر بافتند

مراد گردون این شهر ها را نهادند
در پس آن ستارگانی روشنا دیدند که آزادند

بصیرت کُتُب در قندیل علم یافتند
آن‌جا که نام تو کتمان بود مشقت ساختند

اینان دگر اصحاب کتاب بودند
بر هر مصیبتی حاضر جواب بودند

اما تو که با سکوت در جاه حقی
متقدم به مساعی درگاه حقی

گویش جهل مقربان محنت را
کوته کردی چه در این سرا یا آن سرا

آفتاب امید را بر تن گل زندگی تنیدی
ای سبحان تعالی جز تو که است در انتهای هر قصه، پدیدی؟


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
غنای مرغی در سحرگاه
چشمان خفته ی عالم را بیدار کرد خواه، ناخواه

سودای عشق او به افکار برانگیخت
افسار هر نیکی را به جان فلق او گسیخت

آشیانه ی خود که آباد ساخت
برای اهل گیتی نیایش اعتقاد ساخت

بی تکلف حتی نبوده و نیست یک مخلوق
تا به سوی بی تو بودن بگیرد آن سوق​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
شعله ی مغلوب به نور نگاه تو خداجان
اکتفا نکرد تا عجز خویش را کشد به رخ آسمان

گفتا پروردگارم تا تو باشی
می‌زنم بر اجابت گرما کاشی

تا جنود تو که سوی آسمان روند
ز گرمای دستان من مفتخر شوند

بنگر تو در سکوت حتی فرمانبری آتش
با این‌که هست در سوزاندن، ذاتش

اما اُسوه اش تو هستی دگر
امید را به یکایک ذره هایش بستی دگر

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده رسمی
شاعر انجمن
Sep
402
1,814
103
فرقت پیچک از آب زندگی را
که کرد روایت به جاودانگی را

تالاب محالی به دیده می‌دید
اما داستان اراده از تو شنید

شد آزاد به معرکه ی جسارت
ز خود راند مراد و قصد حقارت

تجلی عشق تو شد بر او آرمان
ره گرفت سوی خودِ ناودان

تو گر کنی به هر حقیر چنین عنایت
اراده اش خوار کرد ابلیس بی‌لیاقت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا