تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مجموعه شعر های کودکانه

Sep
5,845
14,936
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
یک گل، ده گل، صدتا گل

این‌جا، آن‌جا، هر جا گل

دامن، دامن، فروردین

می‌روید بر دل‌ها گل

باغ و دره پُر گل شد

کوه و دشت و صحرا گل

لـ*ـب‌ها را گل خندان کرد

شد از شادی لـ*ـب‌ها گل
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,936
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
باد سرد آرام بر صحرا گذشت

سبزه‌زاران، رفته‌رفته، زرد گشت

تک درخت نارون شد رنگ رنگ

زرد شد آن چتر شاداب و قشنگ

برگ برگ گل به رق*ص باد ریخت

رشته‌هاى بید بن از هم گسیخت

چشمه کم‌کم خشک شد بی‌آب شد

باغ و بستان ناگهان در خواب شد

کرد دهقان دانه‌ها در زیر خاک

کرد کوته شاخهء پیچان تاک

فصل پاییز و زمستان می‌رود

بار دیگر چون بهاران می‌شود

از زمین خشک می‌روید گیاه

چشمه جوشد، آب می‌افتد به راه

برگ نو آرد درخت نارون

سبز گردد شاخساران کهن

گل بخندد بر سر گلبوته‌ها

پر کند بوى خوش گل باغ را

باز می‌آید پرستو نغمه خوان

باز می‌سازد در اینجا آشیان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,936
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
نارون به باد گفت

ای دم تو گرم

آمدی که بر تنم کنی

آن حریر نرم

با تو هر نفس بهار

می‌دمد به پیکرم

آمدی خوش آمدی بیا

با تو می‌شود بهار باورم

باد رق*ص کرد گرد نارون

سربسر پر از جوانه شد

باغ خنده کرد و گل دمید

نارون بهار را نشانه شد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,936
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد

گل‌های سرخ و زیبا

در باغ خانه‌ی ما

چشم‌ها را باز کردند

با خنده ناز کردند

بنفشه دسته دسته

کنار جو نشسته

در روز آفتابی

در آسمان آبی

پرنده‌ی خوش آوراز

پر زد و کرد پرواز

بهار آمد، گل آمد

نسرین و سنبل آمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Sep
5,845
14,936
218
21
همین حوالی
وضعیت پروفایل
هیچ حالے را بقایی نیست" بےصبری نکن'
به دست خود درختی می‌نشانم

به پایش جوی آبی می‌کشانم

کمی تخم چمن بر روی خاکش

برای یادگاری می‌فشانم

درختم کم‌کم آرد برگ و باری

بسازد بر سر خود شاخساری

چمن روید در آن جا سبز و خرم

شود زیر درختم سبزه‌زاری

به تابستان که گرما رو نماید

درختم چتر خود را می‌گشاید

خنک می‌سازد آن جا را زسایه

دل هر رهگذر را می‌رباید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا