آسمانی که شبی همدم ما بوددر بهار از من مرنج،ای باغبان، گاهی اگر
یادی از بی برگیِ فصل خزان آرم تو را
هاتف اصفهانی
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشقتهمتن برآشفت چو شیر ژیان
ز ناباکی و خواب ایرانیان
نمانیم تا نزد خسرو شوندناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟