تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

مطالب ترسناک

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

خب دوستان امشب اومدم یه تاپیکی بزنم که آدرنالین بدنتونو ببره بالا و از بیروحی روزمره خارجتون کنه!
هرچند مطالبی که گفته میشه خیلی ترسناک نیست و فقط در حد یه شک یا سرد شدن دست و پاتونه!!
البته همشون اینطوری نیستن!
ممکنه بعضیاشو روتون خیلی تاثیر بزاره!!


بعضی مطالب تجربه شخصی افراد است که با خواست خود در این تاپیک قرار میگیرد..
و بعضی دیگر نیز با خرافات انگاشته شده..و صد البته که هر خرافاتی با حقیقت مرتبط است.
افسانه های شهری و منطقه ای نیز در این تاپیک قرار میگیرد!





با همکاریه @atn?



این تاپیک 00:00 به بعد شروع به فعالیت میکند ..
هر شب پست جدیدی در آن قرار میگیرد..
لطفا مطلب مورد نظرتان را بعد از هماهنگی در تاپیک قرار دهید!
 
آخرین ویرایش:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
۱*احساس کردم مادرم منو از آشپزخونه که طبقه پایین هست،صدا زد.درِ اتاقمو باز کردم که همون موقع در اتاق بغلی هم باز شدو مادرم بیرون اومدوبهم گفت:عزیزم منو صدا کردی؟...



۲*یه گربه خریده بودم که فقط بهم نگاه میکرد.امروز فهمیدم تمام مدت به پشت سرم ذل میزد...



۳*ساعت۱۲:۰۷شب یه زن با خنجر سینمو شکافت...یهو از خواب بیدار شدم...چشمم به ساعت افتاد...ساعت۱۲:۰۶شب بود...همون موقع در کمد دیواریم آهسته باز شد...



۴*یه مسئله ریاضی بدجور اعصابمو به هم ریخت.رفتم پیش بابام تاشاید اون بتونه حلش کنه.در اتاقشو زدم.گفت:بیاتو...رفتم داخل و درو پشت سرم بستم...دستم رو دستگیره در بود که یادم افتاد بابام ۶روزه رفته ماموریت و هنوز نیومده...



۵*با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم،اول فکر کردم صدا از پنجره میاد،تا اینکه صدا رو از آیینه شنیدم...



۶*زنم که کنارم روی تخت خابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس میکشم؟من سنگین نفس نمیکشیدم...



۷*با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه،روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود...



۸*هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت ۱شب باشه و خونه تنها باشی...



۹*بچم رو ب*غل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت:بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه منم واسه اینکه آرومش کنم زیرتخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچمو دیدم که بهم گفت:بابایی یکی رو تخت منه...







۱۰*یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود.من تنها زندگی میکنم...







۱۱*چراغ اتاقش روشنه اما من الان از سر خاکش برگشتم...







۱۲*در تمام زمانی که توی این خونه زندگی کردم حاضرم قسم بخورم بیشتر از درهایی که باز کردم،بستم...







۱۳*خوابیده بودم...ناگهان حرارت دستی رو به دور گردنم احساس کردم....به اطراف نگاه کردم؛کسی در آن نزدیکی نبود...







۱۴*اه اذیت نکن رضا،غلغلکم میاد،اینو به برادرم گفتم که نصفه شبی داشت پامو غلغلک میداد،وقتی دیم دست برادرم نیست پاشدم که بزنمش،ولی هیچکس تو اتاق نبود...







۱۵*آخرین انسان روی زمین تنها در اتاقش نشسته بودکه ناگهان در زدند؟!!...







۱۶*جالب اینجاست این داستانا بعضیاشون "حقیقت" دارند......
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
107
1,314
101
اگع شب موقع خواب حس کردین کسی بهتون خیره شده،احتمالا این اتفاق درحال رخ دادنه،

مغز سیستم ردیابی نگاه خیره داره ک تعیین میکنه ایا کسی ب شما خیره شده یا ن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
107
1,314
101
درحالی ک دوش میگرفتم چشمامو بستم تا موهامو بشورم.همونجا بود ک یک صدایی از پشت سر توی گوشم زمزمه کرد:راس ساعت ۱۲ میمیری...



با ترس چشمامو باز کردم ولی کسی رو ندیدم.با عجله از حمام اومدم بیرون و ساعتو چک کردم،۱۲:۰۱ بود.



فکر کردم خیالاتی شدم پس برگشتم داخل حمام.

تمام تنم خشک شد وقتی جنازه خودمو روی زمین دیدم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
107
1,314
101
از دوستم درخواست کردم تا توی پروژه جدیدم کمکم کنه.



فکر نکنم نیازی باشه بدونه پروژه جدید درباره میزان تحمل درد ادماست وقتی داری چشماشونو درمیاری و اون قرارع نمونه ازمایشی باشه....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
فسانه شهری: مرد آب نباتی
هنگامی که خواستید با مرد آبنباتی ملاقاتی را کنید، بسیار مراقب باشید. زیرا اگر کسی بتواند این کار را انجام دهد، مرد آبنباتی می تواند هر کاری را انجام دهد.
هنگامی که در حمام هستید، حتما تمامی چراغ را خاموش کنید. به درون آینه نگاه کنید و نام "مرد آبنباتی" را پنج بار صدا بزنید. سپس، یک جفت، چشم های قرمز درخشان خواهید دید که از پشت نظاره گر شما هستند. به محض آنکه آن چشم های هراسناک را دیدید، چراغ ها را روشن کرده و به روشن ترین نقطه اتاق بروید. زیرا اگر این کار را نکنید، او از درون آینه بیرون آمده و شما را خواهد کشت.
??
@KIAnaz ?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Aug
1,186
6,997
148
subsoil
وضعیت پروفایل
Allergic to people
در این افسانه یک مادر پسر کودک اش را با یک آینه می‌کشد. به همین دلیل برخی می‌خواهند روح این کودک را احضار کنند. برای این کار شبانه به حمام رفته و روی شیشه مه‌گرفته می‌نویسند: “کودک آبی”. سپس باید برق را خاموش کرده و دستش را طوری نگه دارد که گویی آن کودک در آغوشش است. سپس روح آن کودک در آغوشش نمایان می‌شود. اگر کودک از ب*غل اش بیفتد، نام کودک از روی آینه محو شده و آن فرد می‌میرد.

برخی می‌گویند اگر به یک حمام تاریک بروید و ۱۳ بار نام “کودک آبی” را تکرار کنید و دست‌هایتان را به عقب و جلو حرکت دهید کودک ظاهر شده و شما را چنگ می‌زند. در این صورت باید کودک را رها کرده و فرار کنید زیرا مادرش در آینه ظاهر شده و شما را می‌کشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
107
1,314
101
*هرگز توی اینه برای خودتون قیافه ترسناک درست نکنید......

اگه یاد بگیرع چی....؟!?





*هرگز وقتی تو خونه تنهایین هندزفری نزارین....

چون ممکنه اون پشت سرتون باشه ولی شما صدای نفساشو نشنوین.....?



*هرگز ب صدایی ک از بیرون اتاقتون میاد توجه نکنید.....

دقیقا منظورم زمانیه ک هیچکی توی خونه نیست.....?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
107
1,314
101
خواب بودم و با صدای در بیدار شدم

دیدم شوهرم جلوی در ایستاده و یک کیسه تو دستشه و هی اشارع میکرد که بیا تو کیسه رو نگاه کن.

من ناخودآگاه ترسیدم،نرفتم و خوابیدم.

بیدار که شدم شوهرم خونه نبود،وقتی اومد ازش پرسیدم توی اون کیسه چی بود ک بهم نشون میدادی؟



گفت کدوم کیسه؟

گفتم همونی ک یک ساعت پیش اومدی نشونم دادی.

جواب داد:من ۵ ساعته بیرون از شهرم اصلا خونه نیومدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا