به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

همگانی [ ناب ترین دیالوگ ها ]

جیمی: تا حالا به این فکر کردی یه تصمیم کوچولو میتونه
کل زندگی رو تغییر بده ؟؟؟

شنیدم مادر هیتلر میخواسته اونو سقط کنه، اما تو لحظه
آخر تغییر عقیده داده!

میفهمی چی میگم ؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
Big Fish

یه وقت هایی هست که آدم باید مبارزه کنه و گاهی هم باید سرنوشتش رو قبول کنه و بپذیره که چیزی رو از دست داده, این جور
مواقع فقط یه احـمق به تلاشش ادامه میده, راستش من همیشه آدم احـمقی بودم....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
- (افسر نازی): يه جوک برامون بگو
حتي يه جوک يهودي، ما طاقتش رو داريم
- (سابو، یهودی و صاحب رستوران) : يه فرمانده آلماني بود توي يه اردوگاه اسراي جنگي به اسم مولر
يه چشمش مصنوعي بود
يه وقتايي که زندانيها کفر مولر رو درمياوردند
براي اينکه به زندانيها ثابت کنه يه آلماني اصيله
به يه زنداني مي گفت بهش بگه کدوم چشمش اصله و کدوم مصنوعي
اگه درست مي گفت اونو مي بخشيد
ولي اگه زنداني اشتباه ميکرد تيربارانش ميکرد
يه روز يه زنداني بود به اسم ژاکوب
اونو آوردش براي اين بازي
ژاکوب يه نگاهي به فرمانده مولر انداخت و گفت
چشم چپ شما مصنوعيه
فرمانده گفت از کجا فهميدي
در همين موقع ژاکوب گفت
جناب فرمانده
چون تنها از چشم چپتون با مهربوني بمن نگاه مي کني
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سگ کشی (بهرام بیضایی)

تو این دنیا از ی نفر که معذرت میخوای، بقیه وامیستن تو صف!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
The Mechanic

آرتور(جیسون استتام) : تـصمیمات خوب از تجربه های خوب میاد، و تجربه های خوب از تصمیمات بد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
رضا کیانیان (احسان دانشور): وکیل ها حرف مفت زیاد میزنن, اما مفتی حرف نمیزنن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مي دوني پدربزرگم هميشه چي مي گفت؟ "قدمهاي بلند بردار." مي گفت "اينطوري هم زودتر مي رسي هم كفشهات ديرتر خر*اب مي شن"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اسکارلت : رد ، رد ، رد اگه تو بری من بایستی کجا برم ؟ چی کار باید بکنم؟

رد باتلر : صادقانه بگم عزیزم ، اصلا برام مهم نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مکس: یه دفعه پلیس بازداشتم کرد بعد که دیدن به جز خودم برای کسی خطری ندارم ولم کردن !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیوید (تام کروز): پدرم می‌گفت جواب 99% همه سوال ها یه چیز بیشتر نیست: "پـــــــول"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شهردار : اونا رو می بینی آقای رنگو ؟
اونا دوستها و همسایه هام هستن . زندگی اینجا سخته ، خیلی سخت
می دونی اونا چه جوری تا الان دووم آوردن ؟
اونا باور دارن ! باور دارن که اوضاع بالاخره بهتر میشه ، اونا باور دارن که برخلاف همه ی شواهد و قرائن فردا بهتر از امروز میشه ؛ مردم باید به یه چیزی باور داشته باشن ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
-قرص هاتو خوردي؟
-نه، واسه چي؟
-اومديم و من يه وقت رفتم، تو بايد يادت بره؟
- تو نباشي من واسه چي بايد قرص بخورم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حجت (شهاب حسینی): من زندگی مو باختم حاج آقا!
منو از حبس می ترسونی؟!!
برو از خدا بترس...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تاکو: خدا با ماست، چون از یانکی ها متنفره.
بلوندی: نه. خدا با ما نیست، چون از احمق ها هم متنفره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
There Will Be Blood

دنیل پلنویو: یه وقتایی میشه که به آدم ها نگاه می کنم و چیزی که ارزش دوست داشتن داشته باشه پیدا نمیکنم....!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • من نباید پناهگاه رو ترک می کردم. باید خودمو می کشتم
  • یه چیزی بخور. فرصت برای مردن همیشه هست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جوکر: دیوونگی مثل جاذبه ی زمینه! تنها چیزی که لازم داره،یه تکون ساده و کوچیکه...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من منتظرم.
-منتظر چی؟
-که ترکم کنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
-چطوری مرد؟
- یک روز اتفاقی خودشو تو اینه دید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بذار منم یه دفعه گِله کنم . بذار منم یه بار بگم خسته‌م . خسته‌ام فرهاد . به تهِ تهِ وجودم رسیدم و میخوام تو اینو بدونی . چرا همه‌تون فکر می‌کنید من وجودم از آهنه خط نمیوفته، تَرَک نمیوفته . تمام جونم پُر از تَرَکه، دست بهم بزنی فرو می‌ریزم .

- شهرزاد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا