با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
کاش ناشناخته می ماندند…
آدم هایی که فکر می کردیم بهترین اند !
آن هایی که رو معرفتشان حساب کرده بودیم
کاش سر از کارشان در نمی اوردیم…
آن روی سکه شان را نمی دیدیم..و
نقابشان را کنار نمی زدیم…
کاش تصوراتمان را…
اعتمادمان را …
آرامشمان را …
خر*اب نمی کردیم !
باش !
بودنت خوب است …
شبیه حس قشنگ بیدار شدن در صبح آبی و خلوت یک مزرعه ،
شبیه لذ*ت نشستن کنار آتش ،
در سرد ترین نقطه ی کوهستان ،
شبیه نوشیدن یک فنجان چای داغ ،
در یک صبح سرد پاییزی …
بودنت ،
با من بودنت ؛
بد جور می چسبد !
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را در آغو*ش کشید، برایشان چای ریخت، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد.
کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند، که حالِ همه مان خوب خواهد شد…
حالا که بهحال خود رها شدهایم، حالا که جز خودمان کسی را نداریم؛ کاش بیشتر مراقب هم باشیم، کاش بیشتر حواسمان به خستگیهای هم باشد
به کم آوردنهای هم، ضعفها و طاقت نداشتنهای هم.
کاش تحمل کنیم اینروزها و این محدودیتهای ناگزیر را. تحمل کنیم؛ بهخاطر هم. بهخاطر دلخوشیها و آرزوهای بر دل ماندهی هم، بغضهای نگریسته و ذوقهای نکردهی هم...
کاش تحمل کنیم و مهربانانه فاصله بگیریم از هم و تمام تلاشمان این باشد که حاملین و ناقلین این درد همهگیر و بیرحم نباشیم.
تحمل کنیم بهخاطر اینکه بمانیم، بهخاطر اینکه کم نشویم، کم نیاوریم و کم مبتلا شویم به این طاعون ناشناخته و مرموز...
که درد دارد تماشای جانهایی که دانه دانه پر میکشند و دستانی که بیش از همیشه ناتوان مانده...