با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
نام رمان : اوتیسم
ژانر : عاشقانه - اجتماعی
نام نویسنده : husar
خلاصه : فکر کنم صحنهی آخر بود. دقیقاً جایی که مارکو فریاد میزند "دوستت دارم" و او بدون اینکه به زندگیاش فکر کند، گریهاش میگیرد. همانجا بود که فهمید چقدر تنهاست.
دیلام و خسته نباشید به نویسندهی عزیز!
در را*بطه با رمان بگم که قلمتون خیلی زیباست و من خیلی خیلی عاشق اون جملاتی هستم که اول هر پارت میذارید! مقدمه رو خیلی دوست داشتم!
راجب جلد بگم که خیلی عالی با رمان مرتبط هستش و نگاری هستش که آشفته و سرگردانه.. و رنگ خاکستریِ عکس و متنِ اوتیسم بدجور خودشونو به رخ میکشن و از دور هم داد میزنه من ی رمانی هستم که با خوندنم ذهنت درگیر و جوری گرفتاری میشی که به هیچوجه رها نمیشی؛ چه بخوای و چه نخوای!
امم راجب ژانر شک دارم ولی خب تا اونجایی که ذهنم یاری میکنه غم تو رمانتون به چشم میخورد حالا درام یا تراژدی شاید بشه بهش اضافه کرد به عنوان چاشنی تو بخش ژانر ها..
ولی خب این سیرِ رمانتون رو که این بارِ غم رو، رو دوشش حمل میکرد، دوس داشتم و برام لذ*ت بخش بود و البته منکر این نمیشم که من بیشتر جذبِ چیزای ناراحتکننده میشم و دوس دارم تا اوجِ افسردگی هم پیش برم و تجربش کنم و این رمان فوقالعاده عمل کرده در این زمینه! باور پذیریش وری بود که میتونستی خودتو جای نگار بذاری و بدونی که سام داداشته و اوتیسم داره!
و سام.. خیلی خیلی ناراحت شدم وقتی گم شد و ی جورایی از کادر رمان خارج شد.. خب حدس میزنم به زودی برگرده، شک دارم اما بلاخره امیدواری هم بد نیس?
و ی جاهایی به چشم میخورد ی سری حقایق میومدن با حالت گنگ خودشون رو به خواننده نشون میدادن و خب این گنگ بودنشون باعث میشد بیشتر کنجکاو بشم که تو گذشته چه اتفاقاتی افتاده..
و ی چیزی! تا جایی که من میدونم فعلاً ژانر عاشقانه نیومده خودی نشون بده، ولی خب.. شاید در آینده قراره روی کار بیاد و این یجورایی نشون دهندهی برگشتن ورق هستش و اگه به خوبی انجام بشه - که مطمئنم نویسنده در انجامش توانا هستش - ، رمان از اینی که هست، ناب تر میشه!
منتظر ادامهی پارتها هستم!?
به امید صعودتون جانا??