با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
با سلام و عرض وقت بخیری
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان و داستاننویسی نقد گردیده است.
?منتقد اثر شما: @شکارچی
* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.
* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بیتوجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.
با توجه به اینکه نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگدهی و سطحبندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید. ?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد
به امید موفقیت روز افزون شما
تیم مدیریت تالار نقد
نام رمان: ابرها نمیمیرند
نویسنده: ArıyāM
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه:
قصهها از جایی شکل میگیرند که روزمرگی بیصدا رخت جمع میکند و یک اتفاق میروید. یک بیماری لاعلاج که زندگی پزشک جوان را درهم میپاشد، او حالا باید در کسوت یک بیمار، چگونه زیستن را یاد بگیرد. در این جدال گاهی بیرحمانه از دست میدهد و گاه لبخندی رخ میگشاید. برای مطالعه رمان کلیک کنید!
بسمتعالی نقد رمان "ابرها نمیمیرند"
منتقد "شکارچی"
نوع نقد "نقد حرفهای شورای رمان"
تاریخ تحویل "۸ تیر ۱۴۰۱"
?ارکانهای میانی?
۱. زاویه دید:
اولین مرز ارتباط بین مخاطب و کارکتر زاویه نگرش است که میتواند از جوانب مختلفی داستان را به روایت برساند.
منظره دید اصلی از دیدگاه شخصیت اول داستان و کارکتر قهرمان برگرفته شده.
لازم به ذکر است که نبود زوایایدید فرعی و منظرهدید با ثبات به قوتهای داستان افزوده و این رکن را به نقاط قوی داستان مبدل کرده است.
جدا از مسئله زاویه دید یکنواخت، بنظر انتخاب زاویه نگرش اول شخص از دید کارکتر شاهد توانسته بهترین انتخاب را برای روایتی اجتماعی و عاشقانهای ملایم ایفا کند.
همچنین واضح است که زاویه دید اول شخص کاملا زاویه دیدی محدود است اما با توجه به مدیریت درست ضمن ایجاد همزادپنداری مخاطب با کارکتر و موجب انتقال احساسات و شرایط شاهد نیز شده است.
۲. سیر داستان:
سیر پیشروی روایت دربرگیرنده سرعت اصلی و بخش عظیمی از اوج و فرودهای اصلی بوده که در ادامه به بررسی بخش پررنگی از آن میپردازیم.
شروع تقریبا ملایم و بیدردسر، با روایت جدای شاهد از مع*شوقهاش و سپس شفافسازی بیماری شاهد برای مخاطبان رقم خورد.
در واقع شروع داستان با اوج ملایمی که رو به فرود پیشروی میکرد؛ استارت خورد.
هرچند که اوجگیری در این صحنه با اوجگیریهای شدیدی که در رمان هیجانی با آنها روبهرو میشویم، قابل مقایسه نیست اما این حجم کم اوجگیری هم در رمان اجتماعی کفایت میکرد.
در ادامه نیز شاهد اوج و سقوط مناسب و ملایم بسیاری از صحنههای اصلی و فرعی بودیم که در پیشروی کند سیر نقش داشتند. اعم؛ صحنه مطلع شدن شاهد از خیا*نت رفیق و مع*شوقهاش، صحنهای که شاهد ایلین را در دفتر رفیقش میبیند و ...
و مهمترین صحنهای که با اوجگیریاش در شکلگیری و تکمیل خواست و هدف کارکتر نقش به سزای داشت، مربوط به صحنهایست که شاهد جان کودک را در شمال نجات داد.
در این صحنه ما به خوبی متوجه میشویم که کارکتر اصلی سرنوشت کودک را مشابه سرنوشت خود میبیند. درواقع تکمیل کننده مثلث فاکتورهای مهم شخصیت موارد زیر است که؛
1. ترس: ترس از مرگ
2. خواست: خواستار نجات یافتن، داشتن هدف و چینش برنامه برای رهای از مرگ
3. عقیده اشتباه: پی بردن به عقیده اشتباهش که مرگ نمیتواند هدف مناسبی برای او باشد.
که هرسه مورد به تنهای در این صحنه ظهور کردند و کیفیت صحنه را به حد بالای رساندند.
خلاصه زیاد وارد حاشیه نمیشویم و درباره فاکتورهای کارکتر ایدهآل در ادامه نقد بیشتر صحبت میکنم.
و اما سیر اصلی داستان با توجه به اینکه تا چندین صفحه ما شاهد اوج و فرودهای هرچند ملایم بودیم اما قابل ذکر است که داستان سیر بسیار کندی را پیش گرفته بود.
همانطور که پیشتر اشاره کردم دلیل اول پرداخت بیش از حد به صحنهها بوده و دلیل دوم کشمکشهای درونی کارکتر هستند.
جدا از توصیفات درونی ما در طول محدوده شروع و بخشی از میانی رمان شاهد جدال کارکتر با خودش هستیم که هنوز به نتیجه قطعی برای جنگیدن یا پا پس کشیدن نرسیده بود. و همین علت مسبب شده بود تا کارکتر در بیش از نصف رمان در بلاتکلیفی به سر ببرد و داستان در حالت کند پیشروی کند.
۳. بافت متن:
بافت رمان در حالت عادی به صورت ادبی نگارش شده بود.
قرارگیری حرفهای آرایهها مابین نثر و ضمیمه کردن انبوهی از توصیفات و پرداخت فضا در لابهلای مونولوگها حالت بیروح نثر را به حداقل رسانده بود و سادگی جملات در کنار تمام این نکات مثبت اصلا به چشم نمیآمد.
از سمت دیگر انتخاب دیالوگها به صورت معیار رمان را به حالت امروزی در آورده بود که جاهی هیچ ایرادی به آن وارد نبود.
۴. دیالوگها و مونولوگها:
به هنگام استفاده از بافت ادبی در مونولوگها دست و بال نویسنده برای جا دادن انبوهی از آرایه ها مابین نثر بازتر شده.
از طرفی دیگر استفاده از تشبیه برای وصف جملهبهجمله حالات کارکتر مونولوگها را به حالت بینظری به نگارش درآورده بود.
هرچند که بخش عظیمی از شخصیتسازی و فضاسازی و توصیفات بر دوش مونولوگها بود، اما ساختمانبندی حرفهای جملات جای ورود هیچ ایرادی را به مونولوگها نداشت.
در ادامه با توجه به تناسب اندازه دیالوگها نسبت به مونولوگ؛ دیالوگ محور نیز در ساختار پاراگرافبندی مشاهده نشد و دیالوگها به حالت قابل قبول و دلنشینی برای مخاطبان نگاشته شده بودند.
?ساختمان ایده?
۱. بررسی ایده اصلی:
ایده اولیه برگرفته از داستانیست که رفته رفته شامل اوج و فرودها و صحنههای شده که به حد نثاب برای تبدیل به رمان رسیده است. رمان و ایده اولیه با قرارگیری درست صحنهها و جریانات دارای خط داستانی شده که مخاطبین برای پارت به پارت آن مشتاق شدهاند.
مسیر داستان روایت زندگی پزشکیست که به بیماری سرطان مبتلا شده.
در روایت اصلی، شاهد فردیست که به تازگی متوجه سرطان خود شده است و مع*شوقهاش او را پیش از همه ترک میکند.
در ادامه که شاهد خود را شکسته و بیمار مییابد در مقابل زندگی تسلیم میشود و خود را به دست سرنوشت میسپارد اما وجود شخصیتهای مفید و مثبتی که او را در این مسیر تنها نگذاشتهاند، شاهد را مجاب میکند تا به زندگی و آیندهاش امیدوار شود.
در این بین که ما شاهد رنجش و سختیهای که کارکتر اصلی در این مسیر متحل میشود، هستیم. و با لحظه به لحظه زندگی و تصمیماتی که شاهد میگیرد، زندگی میکنیم.
عدم وجود کلیشه به خط داستانی پوئنهای مثبتی را بخشیده را تا ایده نو و بکر سبب ایجاد اشتیاق برای مخاطبان شود.
هرچند گوشهای از جریانات حواشی مانند ارتباط مستقیم و عاشقانه مع*شوقه پیشین شاهد با رفیق صمیمی وی تا حدودی با پیشبینیهای که با درصدی "اگر" به وقوع بپیوندند، میتوانند کلیشه را به خط داستانی بیفزایند.
قابل ذکر است که نویسنده توانای این را دارد که تمامی پیشبینی ها را با جریانات برنامهریزی شده منحل کند و خط داستانی را بکر خلق کند.
با نتیجهگیری کلی میتوان داستان اصلی را به همراه برخی از صحنهها به دور از کلیشه خواند.
۲. بررسی پیام رمان:
میدانیم برای ماندگار شدن یک اثر همیشه در کنار یک عنوان خوب پیامدهای آن اثر نیز تاثیر بسزای در زنده ماندن و استواری رمان دارند.
در واقع یک پیام ماندگار تنها پتانسیل این را دارد که رمان یا نوشته در ذهن مخاطب پایدار باشد.
در نگاهی گذرا ما شاهد نکته یا پیام آشکاری در رمان نمیشویم اما اگر نگاه ریزبینانهتری به خط داستان و حضور شخصیتهای هدفدار بیندازیم، متوجه میشویم؛ کارکتر اصلی در شروع و فصل اولیه داستان فردی شکستخورده و پژمرده است که زندگی خود را برباد رفته مینامد و آیندهاش را به دست سرنوشت سپرده و از مبارزه و تلاش کنارهگیری کرده است.
اما با گذر جریانات و وقوع اتفاقات جدید با حضور کارکترهای مثبت دیگر دیدگاه شخصیت اصلی دستخوش تغییراتی میشود و خواستههای شاهد دچار تحول میشوند و امید به زندگی در کارکتر افزایش مییابد.
به طور خلاصهوارتر کارکتر ما از اوج نا امیدی با کمک افراد مثبت به امید میرسد و تبدیل به شخصیتی نمادین* میشود.
در واقع کارکتر در طول داستان رشد میکند و پخته تر میشود و به این نتیجه میرسد که به زندگی امیدوار باشد.
*شخصیتهای که قصد دارند به مخاطب درسی را بدهند و دارای فکری باز و پرورشیافته هستند.
۳. ایدهدهی و باورپذیری:
در مرحله اول رفتارها و کنشهای شاهد در مقابل یا بیماریاش طبیعی ترین حالت ممکن است و همین مخاطب را مجاب میکند تا به رفتارهای به دور از مصنوعیت کارکترهای اصلی و فرعی به باورپذیری برسد.
در کنار ایفای کارکترهای حقیقی ایجاد فضا و بستری که در جامعه امروزی رخ داده نیز نقش بسزای در ایجاد باور داشته است.
به طور خلاصهوارتر با گسترش فضاسازی داستان، باورپذیری به حد نصاب رسیده و در ظاهر کمتر رفتارها و کنشهای داستان به سمت مصنوعی بودن، پیشروی میکرد.
?ارکانهای اصلی? ۱. توصیفات:
توصیفات در پنج دسته مجزا به صورت گستردهتری بررسی میشوند.
احساس:
در مرحله اول حسهای منفی آدمیزادی اعم ترس، عصبانیت و خشم، تعجب و احساساتی از این قبیل پرداخت بیشتری داشتند.
چرا که قرارگیری کارکتر اصلی در شرایط دشوار چنین فضای را ساخته بود اما در ادامه داستان با پررنگ شدن اهداف کارکتر احتمالا ما بیشتر شاهد پرداخت به احساسات مثبت باشیم.
توصیفات احساسات، اکثرا به دوش مونولوگ های پیش از دیالوگها بود و اما بخش کوتاهی از ان با پرداخت به موقع نویسنده مابین کشمکشهای درونی جا گرفته بود.
حالات:
از سوی دیگر حالات کارکتر نیز ضمیمه کنشها و مونولوگها بود.
گرچه ما در گوشه برخی از دیالوگها نیز شاهد پرداخت حالات بودیم اما قابل ذکر است که کمرنگ بودن این عنصر درون دیالوگ هرچند با وجود اینکه به بافت پرداختی صدمهای نزده؛ به مقدار بسیار زیادی کمبود است.
واکنش و رفتارهای کارکتر به مثال حالات چهره، بدن و شرایط قرارگیری کارکتر در سیر روایت همگی برگرفته از حالات انسانهای واقعی بوده و پرداخت کافی آن موجع به ایجاد باورپذیری در مخاطب شده است.
همچنین نسبت اندازه پرداخت احساسات در مقابل با حالات بیشتر بوده که اشکار است که منشا ان پرداخت قوی احساسات علاوهبر مونولوگهای پیش از دیالوگ، در اواسط پاراگرافهای مونولوگ طور نیز است.
زمان:
در بازه روایت سیر در زمان حال استپ بود.
گرچه که ما شاهد پرش به گذشته نبودیم اما عدم وجود اطلاعات دقیق از تاریخ رخداد داستان تا ساعات وقوع صحنهها، کمبود شدید این عنصر را در خط داستانی واضح ساخته است.
مکان:
جدا از اینکه بنیادیترین پایه فضاسازی بر دوش توصیفات مکان است ما تا حد بسیار کمی شاهد پرداخت به این مورد شدهایم.
اگر نگاه دقیق و زوم شدهای به کل ساختار فضاسازی بیندازیم متوجه میشویم، بیشتر تلاش نویسنده برای فضای شامل ایجاد فضای سرد و آبیرنگی حول کارکتر بیمار بود. از انتقال احساسات منفی گرفته تا ایجاد هیجان و اوجگیری مابین فضاها...
حتی به جرات میتوانم بگویم ابهوای داستان هم در طول سیر اکثرا به صورت ابری و روبه طوفانی بوده.
این یعنی داستان مابین عنصر دیالوگها و مونولوگهایش نیاز به پرداخت بیشتر مکان و مکانسازی دارد.
چهره:
عنصر چهره نیز متقابلا یک عنصر بنیادی در شخصیتسازی است؛ گرچه که ما آن را جدا از عنصر اصلی وی مورد بررسی قرار میدهیم؛ قابل ذکر است که ایجاد یک سایه واضح از چهره و بدن کارکتر نقش بسزای در تصویرسازی آن برای مخاطب دارد. که البته در این باره معرکه عمل کردید.
توصیفات چهره به هیچوجه مستقیما وارد روند نشدند.
هرچند که توصیفات مرتبط با چهرا صرفا و صرفا درون مونولوگها جاگرفتند، اما نویسنده قدم به قدم به صورت تیکه به تیکه اطلاعات مرتبط به آن را به دست مخاطب رسانده.
از مزایای این حرکت میتوان به خستهکننده نبودن مونولوگها اشاره کرد البته قابل ذکر است که این امر میتواند زیان جبران ناپذیری به رمان وارد کند.
به طور سادهتر عنوان میکنم که انتقال اطلاعات به صورت تیکهتیکه و در صورت عدم یاددآوری موجب میشود تا اطلاعات درون همان صحنه دفن شوند و به یاد مخاطب نمانند.
از این رو لازم است که در کنار اراِئه پازل مانند اطلاعات در ادامه رمان نیز، مداوم به آنها اشاره کنید.
۲. شخصیتسازی:
میرسیم به بخش مهمی از ساختار شکل ترسیم رمان!
بخش اساسی از پیشبرد سیر بر دوش کارکترهاست و کارکترها در رمان لازمه پرداخت و بعد هستند.
البته که پیش از بررسی بعد و جوانب کارکتر، لازمه امر دسته بندی شخصتهاست.
با توجه به این کارکتر اصلی سرگذشت و مسیری که در پیش رو دارد را، هدف قرار داده؛ میتوان به نمادین بودن شخصیت اصلی پی برد و البته کارکترهای فرعی دیگر در دسته همه جانبه یا سیاه لشکر قرار میگیرند چرا که شامل پرداخت محدودی بوده و و یا اکثرا هم ساکن هستند.
البته این موضوع در ارتباط با شاهد و "دوستان نزدیکش" کمی متفاوت تر است.
چرا که کارکترهای ما دارای حرکت، تغییرپذیری، رونق و صد البته شامل تکامل هستند؛ پس میتوان پذیرفت که داستان در کنار کارکترهای سیاه لشکر تک بعدی، شامل تعداد محدودی کارکتر اصلی و فرعی چند بعدی نیز هست.
البته ناگفته نماند این که ما در طول مسیر شاهد یک کارکتررزیشن غیرمستقیمی هستیم هم در کیفیت شخصیتسازی میتواند تاثیر منفی یا مثبتی بگذارد، از لحاظ جنبه منفی مقدار پرداخت افت می کند اما از جنبه مثبت می تواند از انبوع شخصیت سازی اضافه و کلیشه طور جلوگیری کرد.
که البته کارکترزیشن غیرمستقیم بیشتر جنبه منفی خود را رو کرده چرا که داستان صرفا در مسیر پیشبرد و جلو رفتن است و ما اکثرا از شخصیت سازی کافی بیبهره ماندیم!
در کاکترزیشن منفی ما تنها توانسته ایم به اطلاعات محدودی از کارکتر دست یابیم؛ ان هم از طریق گفتار، رفتار، کنشها و همچنین عکس العمل دیگر شخصیت ها!
۳. فضاسازی:
بستری و فضای که نویسنده برای رخدادها در رمان ایجاد کرده فضاسازی کل را شامل میشود که ما در کنار توصیفات مکان، زمان و آب و هوا و ... میبایست شاهد فضالی حسی مرتبط با حال و هوای رمان و کارکتر را محسوس باشیم.
که البته این مورد با توجه به شرایط کارکتر اصلی با انتقال حس های منفی ملزمه رعایت شده بود. به طور ساده تر یعنی با توجه به حال و هوای سرخورده و پژمرده کارکتر اصلی ما به عنوان مخاطب نیز متقابلا همچین حس های را دریافت کردیم.
در مرحله بعد نیز محدود بودن اطلاعات مرتبط با لوکیشن، زمان وقوع جریانات و اطلاعاتی از این قبیل نیز ساختار فضاسازی را ضعیف کرده و همین باعث شده تا فضای کلی شامل پرداخت محدودی باشد!
۴. کشمکشها:
بخشی از تقابل شخصیت با موانع و جریانات مجموعه از کشمکشهای فرعی و اصلی داستان را ساخته تا داستان دارای هیجانات و اوجفرودهای باشد.
بخش مهمی از فضای حاکم همانطور که پیشتر اشاره کردم دارای سیر کند بوده که مهمترین علل ان به کشمکشهای درونی برگردد.
به لفظ سادهتری واضح است که کشمکش کارکتر با خود و ذهنیت خود تاثیر بسزای در سرعت رمان و محتوابخشی مونولوگها و دیالوگها داشته است.
البته که ناگفته نماند پرداخت مستقیم و قرارگیری درست کشمکشهای درونی در جای خود بدون هیچ ایرادیست.
در ادامه نیز ما شاهد دستههای مختلفی از کشمکشهای بیرونی نیز بودهایم؛ اعم کشمکش کارکتر با سرنوشت، کشمکش کارکتر با دیگر کارکترها و ...
که البته این موارد به نسبت کشمکشهای درونی بنظر پرداخت بهتری داشتند.
به طور مثال بخشی از داستان شامل جریان شاهد و دختر عمویش هستیم و کشمکشی که در این صحنه رخ میدهد؛ هرچند که تا چندین پارت کشکش مییابد، اما باعث ایجاد گرهگشای کارسازی در داستان میشود و به همراهش بخشی از ارتباطات و اطلاعات را برای مخاطبان شفافسازی میکند.
۵. پیرنگ:
پیرنگ داستان اسکلتبندی کلی را به همراه بدنه و عناصر میسازد. و داستان به صورت مرحله به مرحله پیش میرود.
به زبان سادهتر فضای کلی داستان، پیرنگ طرحریزی شده و بدون پیچیدگی را ساخته و کارکتر در مسیر مستقیم و از پیش تعیین شدهای جلو میرود.
و اما جزئیات پیرنگ که به کمک مجموعهای از عناصر مهم مانند سرعت، کارکتریزیشن، فضاسازی، کشمکشها و الباقی عناصر مهم ساخته شده؛ اصلا مطابق میل پیش نمیروند.
نویسنده از انتقال تیکهتیکه اطلاعات با هدف ایجاد ابهام استفاده کرده است و پرداخت مناسبی از این عناصر که به مراحل ترتیبی پلات «مقدمهچینی، واقعه اوجگیرنده، نقطه اوج و ...» کمکی کند، صورت نگرفته است.
در نتیجه تشخیص درست وقوع مراحل پیرنگ دشوار شده است.
۲. سخن منتقد:
سلام نویسنده عزیز، پیش از توصیههای نقدانه لازمه که بدونین ایدهی رمان ابرها نمیمیرند، بیتعارف پتانسیل چاپ شدن رو داره، در نتیجه وقتی که برای این رمان ارزشمند گذاشتین ارزش رفع ایرادات ریزی که به چشم من اومدن رو داره.
ساختمان ایده به طور کلی بینقص هست اما پیشنهاد میکنم، بجای دنبال کردن ضعف ها، قوت ها رو پررنگ تر کنید تا ضعفهای ریز به چشم نیاد و البته که کلیشه هم نباید وارد رمان بشه.
شکارچی
موفق باشید!
*** @LØSER