تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد شورا نقد شورای رمان تابوت شی*طان | MAHWNAZ و Lucifer کاربران انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع تاسیـان
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 270
  • پاسخ ها 3
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
51839_45fd456b7e49602592b0fbe2461f9a99.png

با سلام و عرض وقت بخیری
نویسنده عزیز اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
?منتقد اثر شما:
@MEHDI' @Narcissus yousefi

* لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

* این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

* اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ نقدی از شما پذیرفته نخواهد شد.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
بسم‌تعالی
69818_120e4099f716d18954d57843b4303392.png

نام رمان: تابوت شی*طان
نویسندگان: @MAHWNAZ @Lucifer
ژانر: جنایی، معمایی
خلاصه:
در این سکوت وهم ‌انگیز قبرستان، او به سمت قُربانیانش می‌رود. با قدم‌های آهسته، با تبر بزرگی که بر دوش نهاده، درحالی که خس خس نفس‌هایش سکوت قبرستان را بر هم می‌زند. می‌رود تا بلکه دیدن خون سرخ قربانیان روح زخم خورده‌اش را التیام بخشد.
راستی او کیست؟ شاید کسی که برایش مقدر شده تا با ریختن خون، آرام شود... .
برای مطالعه رمان کلیک کنید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Mar
2,560
6,445
193
با یاد اوس کریم
نقد رمان "تابوت شی*طان"
منتقد "MEHDI"
نوع نقد "نقد حرفه‌ای شورا"
تاریخ تحویل "۱۰ مهر ۱۴۰۰"

⭕نقد شماره 1⭕

?ارکان‌های میانی?
۱. زاویه‌دید:
زاویه دید رمانتون سوم شخص محدود بود. راوی حول محور کاراکتر‌های حاضر در صحنه می‌چرخید و با توجه به شرایط صحنه رفتار کاراکتر‌ها رو شرح می‌داد. اشکالی که می‌شد گرفت اینه که راوی فقط داستان رو شرح می‌داد و توضیح زیادی درباره حالات و احساسات کاراکترا به خواننده نمی‌داد. جلوتر درباره توصیفات بیشتر توضیح میدم.

۲. سیر داستان
رمانتون شروع مناسب و جذابی داشت. تا قبل از اتفاق افتادن اولین قتل سیر رمان متناسب بود و برای خواننده درک و تحلیل اتفاقات سهل بود. بعد از اون که می‌شد گفت وقتی رمانتون وارد مرحله میانه شد، انگار حساب کار از دست نویسنده خارج شد. ابهامات وارده قابل پیش‌بینی و فاصله بین قتل‌های زنجیره‌ای و کشف جرم توسط پلیس خیلی کم بود. اتفاقات خیلی پشت‌سر هم اتفاق افتاد ولی بخش پایانش خوب بود. می‌تونست عالی باشه چرا؟ چون که خیلی تیتر وار پس از دستگیری جرج وقایع رو شرح داد و رفع ابهام کرد. تو بخش میانه پلیس می‌تونست خیلی از ابهامات رو دست و پا شکسته حل کنه ولی انگار به در بسته خورده بود! رمانتون موضوع و ایده خوبی داشت انتظار می‌رفت برای طبیعی‌تر کردن سیر رمان کشمکش‌های فرعی لابلای میانه قرار داده بشه.

۳. بافت متن
بافت رمانتون سبک ترکیبی داشت. بدنه داستان بافت ادبی و دیالوگ‌ها بافت محاوره‌ای(معیار) بود. در اصول نگارشی دیالوگ بافت معیار رو به خوبی رعایت کردین. شکسته‌نویسی‌ها به جا و زیاد از حد نبود. لحن نوشته دلنشین بود و باعث می‌شد خواننده از خوندن رمان دلزده نشه. و از نکات قوت این بخش آمیخته نشدن لحنهای محاوره و ادبی باهم بود که اغلب در رمان‌هایی با سبک ترکیبی مشاهده می‌شه.

۴. دیالوگ‌ها و‌ مونولوگ‌ها
باورپذیری دیالوگ‌ها: این فاکتور در رویاروی با تنش‌های مختلف برسی میشه‌. اینکه کاراکترا در رویارویی با تنش‌ها و کشمکش‌ها چه رفتاری از خودشون نشون می‌دن. در این بخش رمانتون یک حالت یکنواخت داشت. ابراز حالات کاراکتر‌ها، عصبانیت، ترس و... . این قسمت باید بیشتر دقت بشه.
یکنواختی دیالوگ‌ها: لحن محاوره در دیالوگ‌ها محسوس بود ولی روند دیالوگ‌ها یکنواخت بود. یعنی چی؟ یعنی اینکه نویسنده از نگاه خودش دیالوگ‌ها شرح داده. کاراکتر‌های مختلف باید در دیالوگ لحن و تیکه کلام‌های متفاوتی داشته باشند. ولی ما اینجا همچین پدیده‌ای رو مشاهده نکردیم. دیالوگ‌ها با لحن خبری نوشته‌شده بودن و توصیفاتی درونشون مشاهده نکردیم. اندازه دیالوگ نسبت به مونولوگ اندازه دیالوگ ها کوتاه بود و فرقشون با مونولوگ‌ها محسوس نبود. استفاده‌های پشت سر هم از نقطه در دیالوگ‌ها؛ حتی در جملات ربطی؛ شمایل دیالوگ‌های رمانتون رو خر*اب کرد.

?ارکان‌‌های ساختمان ایده رمان?
۱. بررسی ایده اصلی
ایده شما درباره یک تابوت ساز بود که سال‌ها قبل دچار شکست عشقی‌ شده بود که زمینه ساز بیماری روانی و جنون وی برای کشتن زنانی با شباهت‌های ظاهری به نامزد پیشین خود شده بود. ایده‌ای که به دور از هر‌گونه کلیشه‌ای در ذهن نویسنده ایجاد شد نیازمند قلمی قوی در شاخ و بال دادن به ایده و استفاده از اتفاقات هیجان انگیز برای جذب مخاطب است. ویژگی ایده این بود که به دور از هرگونه کلیشه بود و میتونست هرخواننده ای رو جذب کنه و به عمق داستان بکشونه.

۲. بررسی پیام‌ رمان
شی*طان، وجه تمایز خوبی از بدی و اما... ما هستیم که شی*طان رو می‌سازیم یا شی*طان درونمون وجود داره؟ پذیرفتن حقیقت می‌تونه همون شی*طان باشه. اینکه قبول کنیم مسئولیت گناهانی که انجام می‌دیم با خودمونه نه یک عامل بیرونی. اینکه از اون عامل یک بت بسازیم و بگیم او عامل منو هل داد تا گناه انجام بدم. شی*طان‌پرست.. لفظی که انسان‌ها برای پرستیدن هوا و هو*س‌های درونشون ساختن؛ برای فرار از حقیقت. همون‌طور که بالاتر گفتم ایده خیلی قوی بود و نویسنده برای گسترش موضوع خیلی قدرت مانور داشت.

۳. ایده‌دهی و باورپذیری
تو این قسمت به نظرم کم کاری داشتید. جایی که خیلی به چشم میومد رفتارو کردار پلیس بود. شما پلیس رو جوری نشون دادین انگار یک ارگانیه که دستش به هیچ‌جا بند نیست و به ته خط رسیده و باید منتظر بمونه تا شاهدی پیدا بشه و کار رو براشون آسون کنه. همچنین تصور خواننده از پلیس در این داستان کلا دو نفره! دو کاراگاهی که برای تحقیقات میدانی لازمه خودشون برن و سطل آشغال رو زیر و رو کنن. و مسئله دیگه برای پایان‌بندیش هست. روان‌شناس وقتی داره با یک مریض روانی صحبت می‌کنه و مشاوره می‌ده هیچوقت خودش رو در جایگاه قضاوت قرار نمی‌ده و نهایت تلاشش برای کمک به بیماره نه تخریب روحیش! ولی اینجا نویسنده روانشناس رو جوری توصیف کرد که با هر حرف جرج تحت تاثیر قرار می‌گرفت و عصبی یا ناراحت می‌شد. و آخرش هم با یک وعض طولانی درباره معضلات اجتماعی دنیا یک مریض روانی رو راهی کرد! پایانش هم کاملا تیتروار و با عجله کار رو تموم کردین و بدون هیچ ابهام و ایجاد حس جذب به رمان پایانش رو شرح دادین.

?ارکان‌های اصلی?
۱‌. توصیفات
توصیفات در حد متوسط بود و خیلی جای کار داشت.
توصیفات احساسات: به طور مستقیم و در متن آورده شده بود برای مثال "مایک زیادی ساده و احساسی بود" یا "اصلاً حس ترحم به جورج دست نداد". همین احساسات کاراکتر‌ها می‌توانست به طور ترکیبی در متن(به طور غیر مستقیم) یا در لحن کاراکتر‌ها در دیالوگ‌ها ذکر شود. در قسمت توصیف حالات کاراکتر که می‌توانست پیش زمینه‌ای بر واضح سازی احساسات کاراکتر‌ها باشد نیز ضعیف عمل شد.
توصیف حالات: توصیف حالت کاراکتر در نگاه کلی بخشی از شخصیت پردازی کاراکتر‌ها هست. بین دیالوگ‌ها هیچ اثری از حالت کاراکتر ها نیست. مثلا موقعی که جرج با مایک در کارگاه تابوت سازی مشغول به کار بودند و باهم حرف می‌زدند هیچ توصیفی از حالات کاراکتر ها در میان دیالوگ به چشم نمی‌خورد و کمبودش به چشم خواننده می‌آمد.
توصیف زمان: پرش‌های زمانی آن‌چنانی نداشتیم و خط زمانی رمان مرتب بود و باعث گیجی مخاطب نمی‌شد.
توصیف چهره: ضعیف عمل شد. ما از جرج که کاراکتر اصلی این داستان بود به غیر از موهای جوگندمی و چمان آبی رنگ و سن و سالش چیز زیادی نمی‌دونیم! همین قضیه درباره باقی کاراکتر‌ها هم صدق می‌کنه. چهره‌پردازی از مهم‌ترین عواملیه که باعث می‌شه خواننده با رمان ارتباط بگیره و بتونه احساسات کارکترها رو درک کنه.
توصیف مکان: صحنه‌هایی مثل کارگاه تابوت سازی، قبرستان و اداره پلیس که عمده اتفاقات اصلی در اون‌ها رخ داد، به توصیفات و فضاسازی خیلی وسیعی نیاز داره تا خواننده بتونه فضای رمان رو درک کنه. در این بخش از توصیفات، مهم‌ترین فاکتور پرداختن به جزئیاته که ما مشاهده نکردیم! حتی خیلی جاها حس می‌شد که کاراکتر‌ها در یک فضای‌خالی مشغول صحبت هستن. در مجموع این بخش نیاز به ویرایش کلی داره.

۲. شخصیت‌پردازی
شخصیت‌پردازی از دو بخش توصیفات چهره و خلق و خوی کاراکتر تشکیل می‌شه که در دیالوگ و متن داستان خودش رو نشون می‌ده. درباره چهره‌پردازی بالاتر صحبت کردم و اما رفتار و اخلاق کاراکترا. این قسمت شما معمولی عمل کردین تو متن توضیحاتی درباره رفتار و اخلاق کاراکتر‌ها می‌دادید (البته نه همه کاراکترا! خیلی از شخصیت‌ها هم از لحاظ چهره‌پردازی هم از لحاظ خلق و خو هنوز برای ما مجهولن) ولی ما تو دیالوگ هیچ اثری از تغییر لحن یا القای احساسات و خلق و خو ندیدیم.. برای مثال جرج شخصیتی کم حوصله داشت، در دیالوگ ما باید علاقه جرج به اتمام بحث رو میدیدم یا پلیس‌ها.. لحن مشکوک و کاراگاهی بین حرفاشون حس نمی‌شد.

۳. فضاسازی (تصویر پردازی)
کم بود! تنش‌ها پی در پی بود و به خواننده وقت داده نمی‌شد که درباره اتفاقی که افتاده فکر کنه و تجزیه تحلیل روش انجام بده. کمبود توصیفات هم مزید علت شد تا خواننده نتونه با فضا و تم داستان خو بگیره. برای مثال آخرین قتلی که جرج انجام داد.. خیلی یهویی نویسنده رفت روی اصل مطلب! اینجا کمبود یک سری توصیفات مکان و حالات درونی خود جرج به شدت حس می‌شه. این بخش هم باید به کلی ویرایش بشه.

۴. کشمکش‌
شاید جذاب‌ترین بخش نوشتن از یک کاراکتر که بیماری روانی داشته باشه همین کشمکش‌ هست‌. کشمکشی که کاراکتر می‌تونه با خودش یا با پدیده‌های اطرافش داشته باشه و نویسنده جوری اختلالاتش رو به قلم بیاره که خواننده خودش رو در جایگاه کاراکتر بزاره و از دید اون به قضیه نگاه کنه و حتی باور غلطِ کاراکتر رو درست بدونه! میشه گفت برای رمان شما اگه بخش پایان وجود نداشت ما هیچی از مشکلات درونی جرج و تفکراتی که نسبت به دنیای اطرافش داشت نداشتیم. ایده به نسبت تازه و جذابی داشتین. می‌تونستید بیشتر روی جزئیات کار کنین و خواننده رو هم از درک کامل ایده و همزاد پنداری با کارکاکتر محروم نکنین.

۵. پیرنگ داستان
از تراشیدن تابوت در کارگاه جرج شروع شد که به نظرم شروع خیلی خوبی بود. با خبردار شدن جرج از مرگ دوستش و کشمکشی که سر رفتن یا نرفتن به مراسم دوستش داشت ادامه پیدا کرد و سرانجام در مراسم جرج اولین سوژه خودش رو پیدا کرد. سوالی که اینجا پیش میاد اینه که به گفته نویسنده وارد اینه که جرج حدود بیست سال پیش شکست عشقی خورد و دلیل اینکه تو این بیست سال کسی رو نکشت چی بود؟ اینکه یهو بعد این همه مدت تصمیم به از سر گیری قتل‌ها گرفت از نظر باورپذیری ایراد داره. جلوتر پلیس وارد قضیه شد و از آشنایان مقتول بازجویی کرد و سرانجام اولین بار جرج رو تو کارگاهش ملاقات کرد. اینکه خیلی ساده از جرج گذشت و با یک سوال جواب ساده بی‌خیال جرج شد خیلی عجیب بود. و عجیب‌تر اینکه در آینده حتی به جرج شک هم نکرد و وقتی فهمید که جرج همون قاتل پرونده هست خیلی هم سوپرایز شد! پلیس تحقیقات خودش رو در زمینه قتل ادامه داد. ضعف نویسنده در القای حس پلیسی و جنایی بودن داستان در برسی پیرنگ به شدت حس می‌شد. اینکه پلیس مدام درباره تمیز بودن قتل‌ها هشدار می‌داد در حالی که ما در صحنه قتل هیچ‌گونه ظرافت و هوشمندی رو مشاهده نکردیم.
این طبیعیه که کسی با اون تبحر (به گفته پلیس) به این راحتی با دست خونی وارد کارگاهش بشه و نتونه از پس یک پسر ناقص (به گفته نویسنده حتی در راه رفتن هم لنگ می‌زد و اینکه چطور با آن سرعت تونست از دستان جرج فرار کند جای سوال دارد!) بر بیاد؟ در نهایت هم صحنه صحبت کردن جرج با روان‌شناس رو داشتیم که در قسمت باور پذیری برسیش کردیم. برای حسن ختام هم نویسنده به صورت خبری و خیلی کلیشه‌ای سرنوشت کاراکتر‌ها رو مشخص کرد.

?ارکان‌ پایانی?
۱. ایرادات نگارشی
رمانتون از لحاظ نگارشی خیلی کم ایراد بود غلط املایی مشاهده نکردم؛ نیم‌فاصل‌ها رعایت شده بودن فقط یک نکته درباره علائم نگارش. پارت‌های اولیه در دیالوگ‌ها زیاد از نقطه استفاده می‌کردید در جملات ربط ویرگول یا نقطه ویرگول استفاده کنین.

۲. سخن منتقد
خسته نباشید. داستان ضعیفی نبود. ایده‌اش کلیشه‌ای و تکراری نبود و با ویرایش روی مباحث فضاسازی و توصیفات می‌تونین حدش رو به عالی برسونین. در پایان هر بخش توصیه‌هامو بهتون گفتم و امیدوارم با تقویت نقاط قوت و اصلاح کردن ایرادات سطح قلمتون رو بالاتر ببرین.
موفق باشید
مهدی
***
@Lucifer @ماه نــاز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌تعالی
نقد رمان "تابوت شی*طان"
منتقد "نارسیس یوسفی"
نوع نقد "نقد حرفه‌ای شورا"
تاریخ تحویل "۱۸ مهر ۱۴۰۰"


⭕نقد شماره 2⭕

?ارکان‌های میانی?
۱. زاویه دید:
زاویه دید یعنی منظره دیدی که از دیدگاه راوی بیان میشود.
این مورد در رمان شما زوایه‌ی دید سوم شخص محدود بود. یعنی داستان از دیدگاه یک فرد مجهول تنها حول کارکترهای حاضر در صحنه می‌چرخید.
اما صدای روایت رمان بر خلاف منظره دید سوم شخص ذهنی نامحدود بود.
نویسنده بیش از محدود بودن، افکارات و احساسات ذهنی کارکتر، آنچه در شخصیت‌ها می‌گذشت را نامحدود نگاشته بود.
البته که همه‌ی پارت‌های رمان با همین زاویه نگاشته شده بودند اما محدود نبودن زاویه دید، دست و بال نویسنده را باز کرده بود.
از این رو انتظار منتقد و مخاطب برای به تصویر کشیدن همه وقایع و کشمکش‌های ذهنی نویسنده رو به بالا اوج گرفته بود.
قابل ذکر است که چرخشی نبودن زاویه‌دید و یک‌نواختی آن از دیگر نقاط قوت رمان بود.

۲. سیر داستان:
سیر رمان در شروع خوب بود و خوانندگان را کنجکاو می‌کرد؛ ولیکن پس از مدتی بسیاری از اتفاقات رمان قابل پیش‌بینی و گاهی کلیشه‌ای شده بود و ماجرا‌ها خیلی سریع پشت سر هم اتفاق می‌افتادند و سیر تند شده بود که از عوامل تند شدنش هم می‌توان به اتفاقات پی در پی و ندادن اطلاعات کافی اشاره کرد.
در پایان اگر نویسندگان آخر داستان را تیتروار توضیح نمی‌دادند، به همراه توصیفات مناسب و شرح دقیق وقایع وارد خود رمان می‌کردند، جذابیت رمان دوچندان می‌شد.

۳. بافت متن و دیالوگ مونولوگ‌ها:
بافت متن مونولوگ‌ها ادبی و دیالوگ‌ها معیار بود.
لحن نوشتار بسیار دلپذیر بود و باعث کلافگی مخاطبان نمی‌شد؛ اما در برخی‌ قسمت در نثر معیار از کلمه‌های ادبی و در نثر ادبی از کلمه‌های معیار نگاشته شده است.
این یعنی در بافت معیار برخی اصول رعایت شده بودند و برخی اصولی خیلی خیلی رعایت شده بودند.
شکستن برخی واژگان طبق اصول ایرادی نداشت اما ورود کلمات ادبی با صحیح ترین شکل نگارشی در بافتی که طبق برخی اصول تایید شده؛ می‌بایست ساختار برخی کلمات شکسته میشد، زیبای برخی جملات را کاسته بود.
دیالوگ‌ها نسبت به مونولوگ‌ها کوتاه بودند و همچنین نویسندگان هیچ توصیفاتی وارد آن‌ها نکرده بود.

?ارکان‌های ساختمان ایده رمان?
۱. بررسی ایده اصلی:
ایده‌ی رمان راجع‌به یک فرد تابوت‌‌ساز شیطان پرست بود که به‌خاطر خوردن شکست عشقی دچار اختلال روانی شده بود و بدین دلیل جان بانوان مشابه با عشق خود را می‌گرفت و خودش برای آنان تابوت می‌ساخت.
در آخر شاگرد او متوجه مقتول بودن آن تابوت ساز می‌شود، به پلیس‌ها اطلاع می‌دهد.
ایده‌ی شما تکراری نبود و همین عمل مسبب مجذوب شدن خواننده‌ها می‌شد؛ اما با این حال نویسنده‌ها می‌بایست بیشتر روی پلات و ایده‌‌اش کار می‌کردند تا مسائل رمان قابل‌ پیش‌بینی نباشد.

۲. بررسی پیام رمان:
قبول کردن حقیقت برای جورج سخت و طاقت فرسا بود و به این خاطر برای از بین بردن معشوقش خود و رسیدنش به آرامش دنبال بهانه‌ بود پس تصور‌های دروغین خویش را جایگزین حقیقت کرد و مسبب عزادار شدن خانواده‌های زیادی شد.
پیام رمان در کل جالب بود ولی اگر نویسندگان بیشتر به آن بال و پر می‌دادند می‌توانست بهتر شود.

۳. ایده دهی و باورپذیری:
باورپذیری رمان اصلا مطلوب نبود و شخصیت‌ها رفتار غیر عادی‌‌ای داشتند.
ماموران و کارآگاه‌ها بسیار در رمان غیرمعمول بودند و به‌جای تجسس و تحقیق و... تنها به‌ دنبال یافتن راهی برای اتمام پرونده جنایات بودند و یکی از آن‌‌ها برایش آن‌قدر اهمیت نداشت که اولین فرد متهم واقعا قاتل است یا خیر و می‌خواست برای راحتی کار خود پرونده را سریع مختومه کند.
روانشناس هم به‌جای آرامش دادن به شخص مقتول که دچار بیماری روانی شده بود، بدتر آن را سرزنش و فشار عصبی به او وارد می‌کرد.
روی شخصیت جورج یا همان قاتل هم مثل بقیه می‌بایست بیشتر کار شود تا از حالت غیرعادی در آید.

?ارکان‌های اصلی?
۱. توصیفات:
جای کار توصیفات رمان هم بسیار بود.
احساسات خیلی مستقیم بیان شده بودند در صورتی که باید غیرمستقیم توصیف شوند تا خواننده به آسانی آنان را دریابد و با آن‌ها همزادپنداری کند.
حالات هم به درستی توصیف نشده بودند و مخاطب در هنگام مطالعه اثر اطلاع خاصی از حالت شخصیت‌ها نذاشت.
خوشبختانه نویسندگان در توصیف زمان به خوبی عمل کرده بودند و هر بار از این شاخه به آن شاخه نمی‌پریدند تا موجب کلافگی خواننده‌ها شوند.
توصیفات چهره بسیار ضعیف بود و نویسنده‌‌ها به درستی چهره‌‌ی اشخاص را شرح نداده بودند.
جز رنگ مو و چشم توصیف دیگری در متن رمان دیده نمی‌شد در صورتی که باید اجزای دیگر چهره همانند شکل گونه‌، ل*ب، بینی و... توصیف شود.
توصیف مکان‌ها هم مانند بخش‌های دیگر توصیفات مطلوب نبود چنانچه که می‌بایست به تمامی جزئیات مکان‌ها توجه می‌شد.
برای مثال به چیزهای مثل صدای حراس‌انگیز وزش باد، آسمان تیره و تار شب، قبر‌هایی که حس خوفناکی‌ را به شخصیت القا می‌کردند و... در قبرستان باید پرداخته شود.

۲. شخصیت پردازی:
نویسنده‌ها به درستی از پس شخصیت پردازی بر نیامده بودند و شخصیت‌های غیرمعمولی را ساختند.
در رمان جورج فردی بود بی‌حوصله، عصبی و بی‌رحم که مذهب شیطان‌پرستی را برای خودش برگزیده بود و بدین دلیل توسط معشوقه‌اش طرد شده بود.
جورج برای مراسم ترحیم به کلیسا رفت، آن هم وقتی که کشیش آنجا یعنی پدر هانس مشغول انجیل خواندن بود.
در دنیای واقعی افراد شی*طان پرستی چون جورج از کتاب‌هایی مثل انجیل و... بی‌زارند و هرگز به مکانی که در آن دعا خوانده و خالق یکتا ستایش می‌شود، نمی‌روند.
پیشنهاد من به آن‌ها این است که قبل از نگارش رمان تحقیق‌های لازم را انجام دهند و بعد شروع به نوشتن اثر خود کنند.
ترس، خواست و اهداف شخصیت‌ها رو به گمراهه بود، گاها نبود پرداخت کافی به کارکترها مسبب کاهش باورپذیری شده بود.البته که شخصیت‌ها پویا و پرورش‌یافته بودند اما لازم هست که در سیر داستان بیشتر تکامل پیدا کنند، تغییر پذیر باشند و دیدگاهشون در انتها تغییر کند.

۳. فضاسازی:
با اینکه فضاسازی یا همان تصویر پردازی به طور تقریبی قابلیت باورپذیری را داشت ولی خیلی کم بود و من به شخصه از آن لذ*ت کافی را نبردم.
ماجرا‌ها پشت سر هم بدون توصیف و تصویر پردازی اتفاق‌ می‌افتادند و نویسنده‌ها سریع روی محتوای‌ اصلی می‌رفتند که این اصلا خوب نبود و خواننده را دلزده می‌کرد.

۴. کشمکش:
کشمکش ها از نوع درونی بودند.
میزان پرداخت نویسنده به کشمکش‌ها تقریبا قابل قبول بود، اما در حد انتظارات مخاطب نبود.
اگر نویسندگان‌ به کشمکش‌هایی مانند مشکل روحی روانی جورج، ناراحتی و اندوه خانواده‌های اشخاص قتل‌عام شده می‌پرداختند رمان‌شان جذاب‌تر می‌شد.

۵- پیرنگ داستان:
رمان با ساختن تابوت در کارگاه جورج شروع شد و تحویل آن‌ تابوت و سپس کشمکش‌های درونی جورج برای رفتن یا نرفتن به مراسم.
ساخت تابوت و تراشیدن چوب حوصله‌ی زیادی می‌خواهد و افراد بی‌حوصله‌ای مثل جورج در دنیای واقعی نمی‌توانند در این عرصه موفق شوند؛ پس چرا و چگونه جورج با آن‌همه کلافگی و بی‌حوصلگی‌اش در تراشیدن چوب‌های تابوت ماهر بود؟
کمی بعد جورج به مراسم ترحیم می‌رود و آنجا با استلا‌ آشنا می‌شود و کشتار همگانی را آن شب اول از همه از او شروع می‌کند چراکه به گفته‌ی نویسنده موهایش بلوند بود.
در مکان رمان که کشوری اروپایی بود زنان مو بلوند زیادی وجود دارند و قطعا در این‌ سال‌‌ها جورج بسیاری از آن‌ها را دیده است، اما چرا پس از این سالها اولین قتل را از استلا شروع کرد؟ مگر او اولین زن مو بلوند بود که جورج تا به حال پس از عشقش دیده بود؟
اندکی بعد جورج پسر پرانرژی و پرحرفی را به عنوان شاگرد در کارگاه خود استخدام می‌کند.
اما مگر جورج بی‌حوصله و درون‌گرا نبود؟ پس چگونه او را تحمل می‌کرد؟
یا پس از پرسیدن سوالات پلیس از جورج، چطور آن پلیس به ظاهر ماهر نتوانست قاتل بودن جورج را تشخیص دهد...؟
این‌ها بخشی از سوالات و موضوعات ابهام آور هستند که نویسنده ها به دلیل درست ننوشتن پلات رمان برای مخاطبان ایجاده‌ شده‌اند.

?ارکان‌های پایانی?
۱. ایرادات نگارشی:
نیم‌فاصله بعضی‌ جاها گذاشته نشده بود و در پایان برخی‌ جملات نقطه‌ای نبود.
گاهی از واژگان محاوره در لحن ادبی به‌کار برده شده بود و بعضی‌ قسمت‌ها فعل ها جا به جا نگاشته شده بودند.
مثال:
بخاطر❌
به‌خاطر✅

چطوره❌
چه‌طوره✅

و از روی چهار‌پایه‌اش بلند شد:❌
و از روی چهار‌پایه‌اش بلند شد.✅

سِر❌
سُر✅

شوکه کننده❌
شوکه‌کننده✅

توی❌
در✅

تکون❌
تکان✅

خارج شد❌
خارج شد.✅

تقریباً جواب خوبی نیست. باید دقیقاً بگی!❌
تقریباً جواب خوبی نیست. باید بگی دقیقاً! ✅

۲. سخن منتقد:
ایده‌ی کلی رمان خوب بود با کمی خلاقیت می‌تونستید به بهبود یافتنش‌ کمک کنید.
انتظار می‌‌رفت بر روی پیرنگ و باورپذیری رمان بیشتر کار کنید تا به نتیجه‌ی مطلوبی برسید.
با آرزوی موفقیت برای شما نویسندگان عزیز
Narcissus yousefi
***
@Lucifer @ماه نــاز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا