تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

نقد همراه نقد همراه رمان شعله‌ور | منتقد Ar.rahimi

وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم‌الله‌الرحمان‌الرحیم
65957_36b261020a4d392d31790cf747718fa2.png

با عرض درود و وقت بخیری خدمت نویسنده ارجمند
اثر شما طبق چهارچوب و اصول نقد همراه توسط منتقد: @Ar.rahimi پارت‌به‌پارت نقد می‌شود و پست‌های نقد توسط شخص منتقد در همین تاپیک ارسال می‌شود.

پیش از شروع نقد خواهش‌مندیم تاپیک قوانین نقد همراه را مطالعه کنید؛
?قوانین نقد همراه

برای پیشگیری از هرگونه اسپم و ... درصورت بروز هرگونه پرسش، سوال خود را در گپ اختصاصی منتقد خود یا تاپیک زیر مطرح کنید؛
?تاپیک پرسش و پاسخ تالار نقد

درصورتی تمایل به پیشنهاد و انتقاد از روند نقد خود و تالار نقد در تاپیک زیر مطرح کنید؛


?تاپیک انتقادات و پیشنهادات تالار نقد

به امید موفقیت روز افزون شما
مدیریت تالار نقد
@Doyle
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,053
3,774
148
18
بسم تعالی
عنوان رمان: شعله‌ور
نویسنده: Mahkameh.j
ژانر: معمایی، جنایی، عاشقانه
خلاصه:
جسم، روح، درد او شعله‌ور می‌شود.
قطره از چشم‌هایت فرو می‌ریزد... .
قدم برمی‌داری میان خار و خاشاک اما خود را نگریستن و دم نزدن رباینده‌ است.
خودت را فریاد زدن، خودت را قربانی کردن
بند ناف مرگ را به دور خود تنیدن
هم...
سنت شکنی عادلانه است.
برای مطالعه رمان کلیک کنید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Mar
2,354
1,964
148
.
دخترک پرده‌ی سرمه‌ای رنگ خانه‌اش را کنار زد و مامورانی که مرد معتاد را بر کاپوت ماشین می‌فشردند و دستبند فلزی را به حصار انگشتان کبود شده‌اش در می‌آوردند را نگریست.
در بطن چشمان او خط و نشانی کشیده شده بود اما مصمم‌تر از دقایقی پیش، نگاه‌های خونسرد صحرا روی رخسار سرخ شده‌‌‌اش در دوران بود.
- زنگ زدی؟
سرش را تکان داد و انگشتان ظریفش پرده را آزاد کرد.
طره‌ای از موی بلوند خود را پشت گوش‌های مزین شده با گوشواره‌هایی صلیب، مهمان کرد و از اتاق‌خواب بیرون رفت.
با نگریستن انبوهی از جعبه‌های پیتزایی که روی میز عسلی رها گردیده بود نفسش را از سینه بیرون کرد و لب زد:
- من چندبار "چند بار" باید بهت یادآوری کنم واسه‌ی جمع کردن این‌ها؟ "شایسته است فعل جمله های جمله را جا به جا نکنید. می‌توانید در عوضش این جمله را به این صورت بنویسید:
من چند بار باید واسه‌ی‌ جمع کردن این‌ها بهت یادآوری کنم؟"

با طنین‌انداختن "بین واژگان فاصله بگذارید و آنان را چسبیده به‌هم ننویسید" آواز صدای سلنا در گوشش، روی برگرداند و از کنار شانه‌ی استوارش او را با نگاهی مملو از برافروختگی از نظر گذراند.
  • چشم خانم بازرس... چشم.
  • سلنا!
لحن تاکیدی صحرا، نطق بیرون نیامده‌ی خواهرش را پشت دندان‌هایش دفع کرد.
زبان روی لب به سرخی انارش کشید و رژ پاک شده‌ی چندین ساعت پیش را تمدید کرد.
- میرم خرید، جایی نرو تا وقتی برگشتم کارت دارم!
مخاطبش میان چهارچوب می‌ایستد، " در پایان جمله می‌بایست '.' بگذارید" ساعدش را روی در قرار می‌دهد و از داخل آیینه‌ی"آینه‌ی" به خاک نشسته انعکاس چهره‌اش را در مردمک‌های متجسس‌اش می‌نگرد.
- دلیل؟
مسکوت و ل*ب برهم دوخته روی برمی‌گرداند و به آرامی سلنا را از سر راه خود کنار می‌زند.
پی‌نوشت: وقت بخیر??
رمان‌تون زیبا نگارش شده فصاسازی و توصیفاتش عالی بودن؛ ولی باز هم پیشنهاد میشه بیشتر روی فضاسازی کار کنید تا رمان‌تون مطلوب‌تر بشه.
پارت اول رمان گنگ و مبهم بود و برای مخاطب سوالاتی مثل اون مرد معتاد کی بود؟ چطوری دستگیر شد؟ چرا سلنا به حرف‌های صحرا بی‌اعتنا بود؟ و... رو بوجود اورد.
در بعضی قسمت‌ها فعل‌های جملات رو جا به جا نوشته بودید که جمله‌بندی رو دچار ایراد کرده بود.
همچنین پست‌تون خیلی کوتاه بود درصورتی که اندازه استاندارد هر پارت بین ۴۰ تا ۸۰ خط هست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
559
4
103
??????
دل و روده‌اش خیالِ بیرون آمدن داشتند اما به گمانش هرچه سریع‌تر مطرح کردن موضوع به نفع هردو طرف بود!
- غروب قرار بود بریم یه‌جایی، امیدوارم کارت مهم‌تر از قولت نباشه.
انگشتانش روی آخرین دکمه‌ی پالتوی چرمی‌اش توقف کرد و ل*ب برهم فشرد.
موهای مصری‌اش داخل روسری فرو برد" موهای‌ مصری‌اش را داخل روسری فرو برد." و طره‌ای از آن را پشت گوش انداخت.
‌- مرجان یه لحظه صبرکن کارت... . "یک لحظه صحیح‌تر هست."
‌- حالت خوبه؟ مرجان کیه؟
بوق‌های پی در پی درون مغزش زنگ زد "می‌زد" و او در تلاش بود تا پرده‌ای که فضای مقابلش را تار کرده بود، پس بزند.
- اشتباه شد!
صحرا هم نسبت مرجان با خود را درک نمی‌کرد، مگر می‌شود نام غریبه‌ای آشنا در سرت جولان دهد را بر یاد نیاوری؟ "این تهش یکم ناخواناست چک کن منظورت چی بوده عزیزم"
هوای گرفته‌ی داخل اتاق را بلعید و گس گلویش را با لیوان آب مقابلش تر کرد... .
***
ناخن‌های کاشته شده‌اش روی فرمان پلاستیکی ماشین ضرب گرفته بود و کهربای چشمان‌اش "چشمانش" ثانیه‌های مانده را دید می‌زد.
گره‌ی روسری تیره‌رنگش "تیره رنگش نیم فاصله نداره" را اندک باز کرد و زیرلب نجواگونه ل*ب زد:
‌- دوساعت... دوساعت
با سبزی چراغ عابر، گردنش را صاف کرد و دنده را کشید. "با سبز شدن چراغ عابر صحیح تره"
ذهن دخترک مملو از سوال‌های ناگفته بود و بی‌جواب!
حتی دیگر سلنا را بر یاد نداشت و مورد علاقه‌هایش را از یاد برده بود! "علاقه هایش را"
" دست‌هایی که قطره آب از آن چکه می‌کرد را با حوله خشک کرد و سلنا را مورد خطاب قرار داد:
‌- چطور شده؟
‌- صحرا این که کیک شکلاتیه، حساسیت دارم! "
کفش‌های پاشنه‌دارش روی ترمز فشرده شد و ماشین‌اش را میان دو پراید پارک کرد.
نگاهش به قفل فرمان بود اما ذهن‌اش "ذهنش" مایل‌ها دورتر... پرت‌تر از بیشترین جای ممکن!

نیم‌فاصله ها رعایت نشده بود.
شکسته‌نویسی و جمله‌بندی هم متوسط بود.
داخل پارت ها خوب معرفی نکردید شخصیت‌ها رو و به نظرم کمی روی شخصیت‌پردازی کار کنید.
انتظار میره پارت بعد که خونده شد این موارد ویرایش شده باشه و همچنین گیجی خاصی موقع خوندن رمانتون می‌گیرم و این شاید بخاطر خوب پردازش نکردن بهش باشه: انگشتانش روی آخرین دکمه‌ی پالتوی چرمی‌اش توقف کرد و ل*ب برهم فشرد.
موهای مصری‌اش داخل روسری فرو برد" موهای‌ مصری‌اش را داخل روسری فرو برد." و طره‌ای از آن را پشت گوش انداخت.
‌- مرجان یه لحظه صبرکن کارت... . "یک لحظه صحیح‌تر هست."
‌- حالت خوبه؟ مرجان کیه؟
بوق‌های پی در پی درون مغزش زنگ زد "می‌زد" و او در تلاش بود تا پرده‌ای که فضای مقابلش را تار کرده بود، پس بزند.
- اشتباه شد! "اصلا با شخصیت‌پردازیش جور در نمیام، خیلی علامت‌سوال برام میاره" ‌‌‌ داخل پارت دوم باید کم‌کم به خورد خواننده بدید که درک کنه ولی اینکه هی علامت‌سوال بیارین که سلنا کیه و مرجان کیه خیلی تاثیر بد روی رمانتون میذاره.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
559
4
103
??????
دست‌هایش که از قفل فرمان برداشته شد، "نقطه سر خط و ویرایش جمله دست‌هایش از قفل فرمان برداشته شد" پاشنه‌ی کفش دخترک زمین آسفالت را لم*س کرد و در ماشین را برهم زد.
انگشتان‌اش که با دستگیره‌ی فلزی درب اصابت کرد، شانه‌های استوارش را صاف نمود و داخل شد.
موجی از عطرهای مختلف مشامش را مهمان کرد و صحرا همانند روزهای قبل، ابروهایش را درهم فرو برد.
مردمک چشمانش‌اش "چشمانش‌اش؟ چشمانش" که بر روی زمین چرک‌آلود چرخید، آه از نهادش برخواست.
- خوش اومدین.
روی برگرداند به سوی پسرکی که تازگی این کافه را محلی برای کسب درآمد پیدا کرده بود. " که به تازگی"
به تکان دادن سر اکتفا کرد و مقصد خود را سمت پیشخوان کشاند.
سوئیچ، جیب‌های پالتوی او را صاحب شد و کنجی نشست.
حال انگشتان قفل شده‌اش روی میز نشسته بود و غرق شد در خاطرات خود با مردی که عرق‌های پیشانی‌اش را پس می‌زد و به‌ تندی سفارش مشتری را دریافت می‌کرد.
- آروم و قرار!
ل*ب گزید و ذهن‌های مخل را دور نمود.
مرد به‌ گمان اینکه گوش‌هایش زمزمه‌های خطا را شنیده باشد، چشم از دخترک مقابل گرفت و ل*ب زد:
چه نوع نو*شی*دنی میل دارین؟باید باهات صحبت کنم.رخسار رنگ پریده‌ی مرد با حیرت مزین شد و سی*نه‌اش از خوف لرزید:
- شمارو نمی‌شناسم بلکه از طرف رضای پدر... .
کلامش با مشت‌های گره شده‌ی صحرا در نطفه خفه شد و گوش‌فرا داد به سخن‌هایش.
- توهین نکن سامان... میگم باید صحبت کنیم و تو بحث کسی رو می‌ندازی "می‌اندازی وسط" وسط که حتی ازش اسمی به گوشم نرسیده!
سامان پلک‌هایش روی هم افتاد و ناله کرد:
- خانوم محترم بگو اون عو*ضی پاشو از زندگیم بکشه بیرون.

تو پارت قبل هم ذکر کردم شخصیت‌پردازی یک‌عنصر مهم تو رمان نویسیه.
اگه ی نویسنده موقعی که دیالوگ‌ها درهم هست بره بالا چک کنه که کی داره صحبت می‌کنه یعنی تو موفق نبودی که برای هر شخصیت سناریوی خاص خودش رو بنویسی.
تو شخصیت‌پردازی باید آروم آروم بیای فاش کنی اصلا از رمان هایی که میان تو پارت اول اسم و مشخصات و بود و نبود شخصیت رو میگن خوشم نمیاد.
اول اینکه هنوز شروع نشده و داستان و خواننده نفهمیده داستان چیه مرجان و مریم و لیلی و از این قبیل که باعث گیجی میشه نگید.
رخسار رنگ پریده‌ی مرد با حیرت مزین شد و سی*نه‌اش از خوف لرزید.
دو شروع شده تازه بدون مقدمه نباید بیاین شخصیت ها رو اینطور به خرد بدین.
دست‌هایش که از قفل فرمان برداشته شد، "نقطه سر خط و ویرایش جمله دست‌هایش از قفل فرمان برداشته شد" پاشنه‌ی کفش دخترک زمین آسفالت را لم*س کرد و در ماشین را برهم زد.
انگشتان‌اش که با دستگیره‌ی فلزی درب اصابت کرد، شانه‌های استوارش را صاف نمود و داخل شد.
اینم گفتم که اصلا خوب نیست جمله‌بندیش و نحوه توصیفش.
شما رمانتون تو شخصیت‌پردازی خیلی اشکال داره و تو نحوه‌نوشتن و بافت‌رمان.
برای برطرف کردنش هم بهتر از مشاور نیست.
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا