جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
کتاب مجموعه شعر محاوره ای و ترانه حرفای بی انتها
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«جادهی عشق»
از این بارون که میباره، ندارم حس شفافی
نباید باشه بارون چون، ترانهام نم داره کافی
تناقص داره افکارم، تا وقتی که تو این راهم
پر از احساس زیبا، و پراز دردای کوتاهم
یکم سایه، یکم روشن، یکم شاد و یه کم غمگین
میپیچه باز توی گوشم، صدای باد آهنگین
صدای باد، صداس عشق، که از دنیا جدا مونده
یه معدن ترس تنهایی، که تو این جادهها مونده
همه میگن دل جاده، همش بیمار و غم داره
خودم دیدم که طوریش نیست، کی گفته جاده تب داره؟
شاید تنها یکم باشه، ولی بیتاب یارش باشه
توقعهای بیمورد، همه دارو ندارش نیست
شدم کاشف تنهایی، تو این که دیگه حرفی نیست
به جز تنهایی جاده، دیگه هیچ اعترافی نیست
یه جاده خالی از مردم، پر از بیراههی بن بست
یه جورایی شبیه من،شبیه زندگیم ساده است
به دور از ناصبوری ها، تصورهای نامعلوم
همیشه دلخوره از این همه، عشقای نامفهوم
یه جاده که شده تنها، هنوز فکر فردا هست
نمیمیره تا فردا هست، همین عشقه، که اینجا هست
بدون یه درخت سبز،چه قدر صاف و چه قدر یک دست
چه زیبا زندگی کرده، چه زیبا فکر فردا است
من اینجا تازه فهمیدم، چه قدر عاشق تو دنیا هست
یه جاده که شده تنها،هنوز فکر فردا هست.
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«تو خیالم موندگاری»
فصل پاییز دل من، همیشه موندنی بوده
جز نیاز تو رو دیدن، هیچ بهونهای نمونده
نه کسی دارم من اینجا، تا به خاطرم نمیره
نه کسی که با تب من، یه دقیقه آروم نگیره
نه دارم عشق و بهاری، نه که خاکی و دیاری
هر جای دنیا که باشم، تو خیالم موندگاری
تو خیالم موندگاری، مثل عکس یادگاری
قاب بیعکس تو میگه، که ازم خبر نداری
تو خیالم موندگاری، اگه رویامم دو رنگ شه
ماهی سرخ خیالم، از ندیدنت نهنگ میشه
وقتی نجوا میکنم من، اسم زیبای شمارو
دیگه یادم نمیمونه، فرق پاییز و بهار رو
احتمال تو رو دیدن، شده لالایی شبهام
تنها امید من اینه، توی بیبرگی دنیام
اگه من هنوز اسیرم، توی باغ خشک و خالی
واسه اینه که تو شاید باز باشی تو این حوالی
فارغ از هر جا که هستی، پشت احساس که داری
کاش تو پاییز خیالم، تو بگی که موندگاری
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«باید کسی تنها بمونه»
یه اسکله تو خواب من بود، باید واسش دریا بسازم
باید از این خوابای مبهم، یک عالم زیبا بسازم
تصویر تکراری دردام، تو این شبا خیلی زیاده
باید از این خونه برم من، شاید یه روزی پای پیاده
درکی از این خونه نداشتم، هر جا که چیزی رو به راهه
باید برم هر جور که میشه، موندن همیشه اشتباهه
باید یه روز هر جوری میشد، این زندگی تغییر میکرد
کابوسمو هیچکی نفهمید، باید یکی تغییر میکرد
کابوس شبیه قطرهای سرد از گونههام افتاد و رد شد
سر زد به خواب هر شب من، دنبالهی خوابای بد شد
کابوس که سهل حتی رویام، هر بار، صدای ناله میداد
این زندگی اخبار مردی، که رفتو، شده مچاله میداد
هر چی تبسم کرده بودم، از پشت پام، راحت در اومد
با ضربههای سخت و محکم،کاسه صبر من سر اومد
وقتی که از خونه تو ذهنم، تصویر دنیایی سیاهه
باید از این خونه برم من، که یک شوره زار بیپناهه
توشهی راه من همین شد، کلی هو*س که تو دلم موند
تصویر دنیای سیاهی، که توی اصل و باطلم موند
با این که توشههای راهم، سنگین تر از کل زمینه
بازم میرم هر جور که باشه، باید یکی سختی ببینه
میرم تا هر جا که بتونم، تا ردی از من جا نمونه
دلتنگیا همیشه هستن، باید یکی تنها بمونه
سرکشترین آدم این شهر، یک مرد بیسایه شدم من
از ترس کابوسای هر شب، بیاصل و بی پایه شدم من
گوشم بدهکار کسی نیست، حتی اگر جایی بمونم
این بیکسی درد کمی نیست، با بیکسی تنها میمونم
شاید بتونم توی این راه، من نبض دنیامو بسازم
باید بهونه داشته باشم، تا باقی عمر نبازم
از غصههای بی سرانجام، از هر نگاه تازه سیرم
از ترس هر نگاه تازه، دارم تو این بیراهه میرم
حالا که از این خونه میرم، باید همه دنیا بفهمن
این آخرین تصمیم من شد، رفتن به جای دل شکستن
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«جوونی»
جوونی خیلی قشنگه، جوونی خوش آب و رنگه
یه جوون پاک و رعنا، قلبشم صاف و یه رنگه
یه جوون پر از غروره، غم واسش معنی نداره
یه مقدمس که میره تا تهش ادامه داره
یه جوون پر از امیده، یه جوون نمیشه خسته
دنیا رو نمیپرسته، چون به دنیا دل نبسته
یه جوون پر از سوال، یه جوون پر از جواب
یه جوون همیشه بیدار، حتی وقتایی که خواب
یه جوون خوش تو رویا، غم فردا رو ندیده
پر آرزوی زیبا، سختیهارو نچشیده
یه جوون باید بتونه توی سختی کم نیاره
واسه رویاهای فرداش، سختیهارو جا بذاره
یه جوون خسته نمیشه، درد سنگینی نداره
تا تو سختیها نباشه، زندگیش معنی نداره
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«کلبه»
کلبه تنهایی من واسه من خاطره داره
هر یه تیکش، هر یه گوشش، تو رو یاد من میاره
توی کلبه بعد عمری که تورو ندیده بودم
یه خبر گرفتم از تو، تا نگی فکرت نبودم
یه خبر گرفتم از تو، تا نگی فکرت نبودم
آخه تو شدی یه جزئی از خودم، از تار و پودم
چیک چیک آب توی کلبه، خبر بارون میاره
خبر غصه چشمات، منو آروم نمیذاره
کلبه هم خیس و تکیده، اما چشمام پر امیده
شاید باز خبر بیارن، یارت از سفر رسیده
هنوزم تنهام تو کلبه، اما منتظر مینشینم
کورم از شیون و گریه، رق*ص بارونو میبینم
آفتاب و مهتابو دیدم، من چه سختیها کشیدم
از سکوت سرد کلبه، من چه چیزایی شنیدم
تو این کلبهی قدیمی، تو منو تنها گذاشتی
حتی از ندیدن من، ترس و واهمه نداشتی
میشینم منتظر تو، یه خیال خشک و خالی
توی کلبهی خیالی، روی صندلی، رو قالی
رق*ص بارون، عکس دیوار، صندلی، کتاب بیدار
تنها سرگرمی من شد، در نبودن تو ای یار
تنها میمونم تو کلبه، با دوتا چشای خیسم
دلخوشم به خاطراتت، خاطراتو مینویسم
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«دلسنگ»
چه قدر راحت دروغ گفتی، ازم راحت بریدی تو
تظاهر کردنم سخته، چه دردایی کشیدی تو
به جای درک رفتارم، میگفتی از پیشت میرم
شاید فرقی نداشت واست، من از دردام سرازیرم
تو فالم سنگ میدیدم، نگو که قلب تو بوده
یه مشت افکار آلوده، تو دنیای تو جا مونده
همون جایی که تو فالم یه خط تیره میدیدم
باید عذاب دنیامو تو چشمات، خیره میدیدم
یه باد بیطرف موندم، یه مرداب درد و بدحالی
شده تصویر تو واسم، یه عشق پوچ پوشالی
تو با دنیای کوچیکت، تو فکراین و اون بودی
چه خوب بازیگری کردی، چه جوری مهربون بودی
شاید عادت شده واست، حضورت فاجعه باشه
بریزه اشک اونی که، میتونه مرحم توشه
تو میترسی از آينده، تا رفتارت همین باشه
تو با دنیات گلاویزی، تا قلبت آهنین باشه
با اون اشکای پنهونی، که پشت خندههات پیداست
نمیبخشم تورو خوبم، عذابت، بدتر از اینهاست
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«بیدلیل زندهام»
میترسم از، تنها شدن
از گم شدن، پیدا شدن
میسوزم از، سرمای تن
از غصههام، که پیشتن
این حالمه تا دوری تو
تا ساکت و، مشکوکی تو
فکرام همیشه ناتمام
کوچیک شده، دنیا برام
زخم شده دست من از شیشه های قاب تو
جای من ب*غل بگیر تموم اضظرابتو
با سکوت تو، غرور من، فاصله تغییر میکنه
بذار بهت دروغ نگم، دوریت منو پیر میکنه
پینهزده، چشم و دلم
یک قبر بیمرده شدم
پوسیده باز، دنیای من
غمگین و دلمرده شدم
با این غمها که دورمن
مفلوک و بازنده منم
تعبیر این روزام میگه
که بی دلیل زنده، منم
سرد شدم، بیتاب شدم،پشت به این پنجره ها
بیخواب شدم، بیمار شدم، بیزار از این منظره ها
جای تو حتی خالیه اینجا جلوی شومینه
اینجا یکی شبیه من حرف میزنه با آئینه
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«بیزارم...»
از این چیرگی دردا، رو تارو پود این روزام
از این بغضهای چند ساله، که جا موندن توی دنیام
از این تلخی سیگارا، از این اشکای نافرجام
از این عادت به عادتها، تحمل کردن رنجام
از این دشمنی بین منو، روزای آینده
از این روزای بیبرگشت، که به فردام میخنده
از این تلقین آرامش، تو این بیتابی جاری
هراس از پرسهی شبهام، تو کابوسهای تکراری
از این بیراهه رفتنها، از این بیسایه بودنها، من سخت بیزارم
از این بیگانه بودنها، از این سنگینی حرفها، من سخت بیزارم
از این تنهایی مبهم، از این بی سایه بودنها
یا این تاریکی مزمن، بدون نور دیدنها
از این افسانهخوندنها، ولی کابوس دیدنها
به جای عاشقی شاید، همش بازیچه بودنها
شدن درگیر رویاها، ولی هیچکس نموندنها
به عشق هر کسی لبخند، درآخر اشک ریختنها
از این بیراهه رفتنها، از این بیسایه بودنها، من سخت بیزارم
از این بیگانه بودنها، از این سنگینی حرفها، من سخت بیزارم
شدن مونس هر زخمی، در آخر زخم خو*ردنها
نذاشتن هیچکسو تنها، ولی تنها شکستنها
از این عشقهای بعد از مرگ، از این پوچی رفتارها
از این اشکای بیوارث، یا تصمیمها و اجبارها
از این نابودی احساس، تو روزای تموم سال
یه مشت رفتار نامفهوم تو دنیای من بد حال
از این بیراهه رفتنها، از این بیسایه بودنها، من سخت بیزارم
از این بیگانه بودنها، از این سنگینی حرفها، من سخت بیزارم
نباید برگ آخر شم، تو این بازیچه بودنها
نباید غرق دنیاشم، تو این عادت به موندن ها
نباید دل بدم هر دم، یا تو تاریکی ها گم شم
بشم همپای هر راهی، شبیه حرف مردم شم
از این بیراهه رفتنها، از این بیسایه بودنها، من سخت بیزارم
از این بیگانه بودنها، از این سنگینی حرفها، من سخت بیزارم
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«کتاب زندگیمون»
هر دو میرسیم به فردا، با دو رنگ متفاوت
بر فراز غصهها من، تو هنوز مشکوک و ساکت
هر دو مینالیم از این که، یکی درک نکرده مارو
با یه لشگر بیقراری، میسوزونیم لحظههارو
آره میشه با محبت، پر کنیم، تنهاییی مونو
این همون شعار کهنهاس، که ندید، جدایی مونو
این جدایی که تمومش، یه کتاب ناتمومه
اولش رو نمیدونیم، آخرشم مهر و مومه
فصل اولش، رسیدن، با نگاه عاشقانه
حرفای خصوصی حتی، خندههای بیبهونه
دوتا کم طاقت عاشق که همه راهو دویدن
ما نفهمیدیم چه طور شد که غمامون سر رسیدن
مثل یه حصار گنده، دور دنیارو گرفتن
من تو فکر با تو بودن، تو باز از فاصله گفتن
شاهد دنیای بودم که به دست تو، خر*اب شد
از تقاص انتخابم، فصل عاشقیم، عذاب شد
ابرای سفید، سیاه شد، خندههامون اشک و آه شد
ما به هم قول داده بودیم، هر چی گفتیم اشتباه شد
پا به پای هم تا آخر، قول بین ما دوتا شد
پس چی باعث شد که آخر، دنیامون از هم رسوا شد
تو پر از رویای زیبا، من که اندازت نبودم
اگه روزی شدی گمراه، نگی من پیشت نموندم
پای هر ورق، تو هر فصل، تو بودی ازم فراری
من تو فروردین دردام، تو، تو مهر بیقراری
بیقرار کسی میشی که میدونم لایقت نیست
اون تو رو باور نداره، شادی دقایقت نیست
میدونم حرفام حسودی، یا یه اعتراف ساده است
جایی جز همین ترانه، مگه میشه به تو دل بست
فارغ از هر چی گلایه، که شاید خودت بدونی
منو هر جا با تو رفتم، میتونی بازم ببینی
خیلی چیزارو نگفتم، تا بازم بمونه پنهون
پر قصههای تلخیم، تو کتاب زندگیمون
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
«ما دنیای هم نیستیم!»
من در صدد بودم بفهمم که، عشقت چرا، تبدیل به نفرت شد
چندوقت درگیر همین بودم، تا درد من، تبدیل به عادت شد
تکلیف ما روشن نشد بازم، حتی اگه با هم نشستیم ما
بیفاصله از هم نشستیم ما، اما تو فکر هم نبودیم ما
من تازه اونجا بود که فهمیدم، ما خیلی با هم، فاصله داریم
ما هر کدوم یک سمت دیواریم، کاش میشد این دیوار برداریم
من با غرور نفرت انگیزم، اقرار به دلتنگی نمیکردم
این اولین گناه من بود که احساس دلسنگی نمیکردم
افسار احساسمو میدیدم که با سکوت، گم و گور میشه
حرفایی که، از من نپرسیدی، داره از این حافظه دور میشه
تو وحشت از وابستگی داشتی، دردی که واسه من حقیقت شد
اشکای من، حین سکوت تو، تازهترین معنی غربت شد
تا قصد برگشتن بهت داشتم، تو راه رفتن رو نشون دادی
تو توی اون دیدار بیمورد، تحریف دنیامو نشون دادی
خواستم که از حسم بگم با تو، شاید که تو درگیر موندن شی
اما یه چیزی این وسط کم بود، اون چیزی که تو باعثش شدی
مثل یه لبخند، ساده و زیبا، ما بین مرز فاصلههامون
حس قشنگ خاطره گفتن، از خواب و از دنیای زیبامون
من تازه الان ابنو فهمیدم، شاید که ما رویای هم نیستیم
رفتار سرد ما مسلم بود، قطعا که دنیای هم نیستیم
آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24