با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
قبلا نوشته بودم
همهٔ ما به اندازه تمام کسانی که ترکمان کردهاند
تنهاییمان را دوست داریم
و به اندازه تمام عاشقیهای نکردهیمان،خستهایم
و حالا مینویسم
و به انداره تمام کسانی که درکمان نکردهاند،افسردهایم
آری ، اینگونه هست که باید
آرامش را بالاتر از عشق خواست
و احترام را بیشتر از علاقه...
اگر از من واژه ای مترادفِ عشق بپرسید، چیزی جز توجه نخواهم گفت.
شاید خیلی ها تنفر را متضادِ عشق بدانند، اما تنفر همسایه ی عشق است، چیزی که از عشق فرسخ ها فاصله دارد بی تفاوتی ست!
ولی نباید از اینکه تنهایی ناراحت باشی، وقتی این تنهایی انتخاب خودته!
تو اطرافت رو خوب دیدی،همه رو سنجیدی،خودت به این نتیجه رسیدی این آدما با بودنشون نمیتونن خلأهای درونت رو پُر کنن! این تو بودی که فَهمیدی با بودنشون بیشتر احساس میکنی تنهایی!
این نوع تنها شدن ناراحتی نداره...
من با اطمینان کامل بهت میگم تو خیلی قوی هستی، خیلی... خیلی... به اندازه تَنهاییهات...
دو روز گم اش كرده بودم ، دلم انگار آتيش گرفته باشه همش ناراحت بودم جاى خاليش بد جورى اذيت ام ميكرد ، آدما به يه چيزى عادت كنن و بعدش ازشون بگيرنش خيلى اذيت ميشن ، حالا اين كه يه تيكه فلز بى روحِ و يه تيكه سنگ ، آدما با دل همديگه چيكار ميكنن خدا ميدونه ، آدميزاد خيلى ضعيفه خيلى ، آدما با يه حرف با يه نگاه ميشكنن ، مراقب باشيم چطور از كنار هم رد ميشيم ...
همه ایستاده بودند.
حتی یکی نمیتوانست بنشیند.
انتظار است دیگر، لعنتی...
مثل بی خوابی،
دلت میخواهد بنشینی، خسته ای، اما نمیتوانی.
دلت میخواهد آب بخوری ، اما جا نداری.
دلت میخواهدبه ایستی، ولی مگر می شود همه اش ایستاد.
و اگر بخواهی قدم بزنی، کجا بروی ؟ ...