با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن میگذرد.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید
راه مرا اشاره شــو
من به کجا رسیدهام؟
هر چه دویدهام تو را
خسته شدم؛ ندیدهام...
??
کلاً آسمون چه غمیگن باشه، چه خوشحال باشه، چه امیدوار باشه، چه ناامید باشه و خلاصه هرجور باشه قشنگه
-عکسها هم داستانهای خودشون رو دارن-
اینطوری شده که شما الان دغدغه طبیعت رو داشته باشی سرت فریاد میکشن: ای فلان فلان شدهی فلان! فلان جای جهان فلان مشکله تو به چهارتا درخت و سبزه گیر دادی؟ پشمک!
خب بعدش شما هم زانوی غم ب*غل میگیری برای کدوم مشکل عزاداری داری کنی؛ طبیعت؟ فلان جای جهان که فلان مشکله؟ فرد بیفرهنگی که رومخه؟
ولی...
[این قسمت ویرایش شده]
هیچجا ننوشته جنگل برای به آتش کشیدنه
خود خدا هم نگفته جنگل رو آفریدم که شما نابودش کنی
به هرجا از طبیعت نگاه میکنی یه غم بیاندازه به قلبت سرایت میکنه
البته درسته مضمون آقای محمود درویش عزیز از این متن عاشقانه هست؛ اما در این سرزمین بدون طبیعت، چه چیزش ارزش جنگیدن میتونه داشته باشه؟ آسمون تهران رو نگاه کن! ستاره نداره! ستارهها رو ازمون گرفتن...
شما روح از بدنتون خارج شه به عنوان یک انسان زنده شناخته نمیشین. از این سرزمین طبیعتش رو، روحش رو بگیرن چی میمونه دیگه برامون؟